. 🕊 تلاوت آیات #قرآن_ڪریم ؛
💠 ۩ بــِہ نـیّـت
#شهید_حمزه_جهان_دیده
#صفــ۷۹ـفحه 📚
🍀|شبتون شهدایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اگر کسی نگوید گناه کرده است...
#شهید_مطهری
#ایران_قوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
•
رفاقت رو باید
از شهدا یاد گرفت...
عارفانه و عاشقانه
برای از دست دادن
رفیق شهیدش نوشت:
به همگی برادران عزیز!
برای شما در سختترین و
دردناکترین لحظاتِ عمرم
مینویسم:
ای کاش مرگ،
زندگی مرا به پایان میرساند و
امید دارم که به زودی و
در پی او شهید شوم و
به او ملحق گردم
تا جانم بدان آرام گیرد.
نمیخواهم خبر مرگ خود را بدهم،
اما خداوند زندگی را
پس از تو شیرین نگرداند،
ای سید من،
محبوب من و
ای جان من که
تمام وجودم را پر کردهای!
يَا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هَٰذَا
وَكُنْتُ نَسْيًا مَنْسِيًّا
ای کاش پیش از این مُرده بودم،
و کاملا فراموش میشدم...
#شهیدسیدهاشمصفیالدین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محمد_مهدی_شاهرخی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹یک کودک فلسطینی زیر آوار گیر افتاده و در انتظار کمکه. چه صحنه دلخراشی😢
🔺فقط به این فکر کنید که تعداد زیادی از اونها هرگز کشف نشدن و یا غیرقابل دسترس هستن! حتی تصور کردنش هم سخته که چگونه به آرامی، تنها و در تاریکی میمیرند😭
#وعده_صادق #ایران #ایران_همدل
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🔻کتاب بی آرام برای سردار شهید حاج اسماعیل فرجوانی به:روایت زهرا امینی (همسر شهید)
🔻کتاب بی آرام
برای سردار شهید
حاج اسماعیل فرجوانی
به :روایت زهرا امینی (همسر شهید)
نوشته: فاطمه بهبودی
ناشر:انتشارات سوره مهر
قسمت پایانی
امیرم خیلی سختی کشید اما حالا می خندد و می گوید هر چند یک روزهایی خیلی به ما سخت گذشت، اما گذشت!
نوجوان که بود، هر وقت کسی خاطره ای از اسماعیل تعریف میکرد، همه تن گوش می شد. هی سؤال میکرد، انگار دلش نمی خواست خاطره گویی تمام شود. میگفتم: امیر جان این قدر دوست بابا رو اذیت نکن. هر چی می دونستن گفتن. می گفت: «دلم می خواد بیشتر بشنوم تا بیشتر بابام رو توی خیالم تصور کنم بابا برام به کتاب بازه که با هر خاطره ای که از اون میشنوم یه صفحه بیشتر میفهممش. یه کم بیشتر درکش میکنم.»
هر بار خاطره روز رفتن اسماعیل را تعریف میکردیم میگفت: فقط اونجایی رو یادمه که شما داشتی پوتینای بابا رو واکس میزدی. عکسی که توش بابا ما رو بغل کرده بعد از این همه سال هنوز برام تازه ست. حالا وقتی امیر پا به خانه میگذارد، وقتی به قد و بالایش نگاه میکنم وقتی چشمهایش برق میزند، وقتی به رویم میخندد، انگار اسماعیل است! بعد از شهادت اسماعیل آقای رئوفی (فرمانده لشکر ۷) آمد خانه ما تعریف کرد یکی از همان روزهایی که داشتیم مقدمات عملیات کربلای چهار را آماده می کردیم توی جاده آسفالته نزدیک شوش، دیدم یکی چراغ می زند. به راننده گفتم بایستد. چون داشتیم با آمبولانس می رفتیم فکر کردم حتماً مجروح دارد. پیاده شدم دیدم حاج اسماعیل است. پسرش هم توی ماشین بود. پرسیدم: درمان دخترت رو پیگیری کردی؟ گفت آره، رفتم کارم با خانواده تموم شده دارم برای عملیات آماده میشم. گفتم: تو تکلیفی نداری اگه کاری بوده انجام دادی. اصراری نیست که توی عملیات باشی گفت: خیالتون راحت باشه چهار پنج روزه گردان رو جمع میکنم. ما رو بذارید برای خط شکنی.
همیشه اصرار به خط شکنی داشت. چه خودش چه نیروهایی که با او کار میکردند. گفتم: «اصلاً نمی رسی!» گفت: «خیالتون جمع! انجامش میدم.» سه روز بعد پیشم آمد و گفت: گردان آماده ست. تعجب کردم. چطور توانسته نیروها را سازمان بدهد. در عین حال به انتخابش اعتماد داشتم. دلم نبود او جلو برود؛ هم تک پسر بود هم از بی سرپرست شدن بچه هایش میترسیدم.
••••
اسماعیل را بردند علی بن مهزیار و از آنجا تشییعش کردند. جمعیتی جمع شده بود که به عمرم توی مشایعت پیکری ندیده بودم. فکر نمیکردم بعد از پانزده سال اصلا کسی اسماعیل را به یاد بیاورد اما مردم طوری عزاداری میکردند انگار روز پیش اسماعیل را دیده بودند. اسماعیل روی دستهای همرزمان و دوستان و آشنایان به بهشت آباد رفت. بعد هم در مسجد جوادالائمه، که همیشه یک پایش آنجا بود، مجلس ختم گرفتیم. همه این کارها را کردیم اما من قسم می خورم که اسماعیل زنده است و هنوز حواسش به ماست.
پایان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🕊🌷
«همه شرایط را بسنجید، اما بدانید آنکه به کار ما نتیجه میدهد، دست عنایت خداست.»
#شهید | #حسن_باقری
#وعده_صادق #ایران #ایران_همدل
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
«صدایی از عرش میآید
که در گوش عالم میپیچد:
ای فرزند شهید
سرت را بالا بگیر ...
چه کسی چون تو "#پدر" دارد؟!»
آخرین دیدار فرزند شیرخوار
با پدرِ شهیدش
#شهید_حمزه_جهاندیده
#پدر_آسمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
بسم الله الرحمن الرحیم
#داستان_عشق_آسمانی_من
داستان زندگی و شهادت#شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی از زبان همسر بزرگوارشان از دوران ڪودڪی همسرشان هست
داستان باسفرنویسنده به قم و دیدار با همسر شهید شروع میشود
و از قسمت سوم-چهارم خانم سلیمانی روای داستان میشوند
با ماهمراه باشید در #داستان_عشق_آسمانی_من
به قلم #بانوی_مینودری
در ڪانال👇👇👇
کوچه شهدا✔️
بسم الله الرحمن الرحیم #داستان_عشق_آسمانی_من داستان زندگی و شهادت#شهید_مدافع_وطن_محمد_سلیمانی از
بسم الله الرحمن الرحیم
#قسمت_اول
#داستان_عشق_آسمانی_من
_زهرا!
با شنیدن صدای مادرم سرم را برمیگردانم اما حرفی نمیزنم
صدای مادرم دوباره در گوشم تکرار میشود:زهرا مادر مگه با تو نیستم؟!
سریع جواب میدهم:بله
همه وسایلات رو برداشتی؟
دستانم را پشت سرم میگذارم و نفس عمیقی میکشم:بله...همه رو برداشتم
صدای فاطمه گوشم را نشانه میگیرد
این همه لباس برای یک ماه؟
سرم را برایش تکان میدهم و میگویم:اره آبجی...
به سمتم می آید و لبخند دندان نمایی میزند:ضبط صوت چی؟برداشتی؟
آب دهانم را قورت میدهم و با خنده میگویم:اصلا به تو ربطی داره؟
صدای زنگ تلفن همراهم در گوشم میپیچد،آرام کیفم را رها میکنم و جواب میدهم:جانم فرحناز؟دارم میام...
مادرم مرا در آغوش میگیرد و آرام کنار گوشم میگوید:مراقب خودت باش
بوسه ای بر پیشانی اش میزنم و میگویم:چشم مامان گلم...
فاطمه کنارم می آید ،محکم به شانه ام میزند و ارام میخندد،عاشق شیطنت هایش هستم...
دلم برای خنده هایش ضعف رفت...
دستش را محکم میگیرم و گونه اش را میبوسم...خیلی دوستش دارم
#ادامه_دارد
نویسنده:بانوی مینودری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فرازی از وصیتنامه شهید علی اکبر میرزایی:
بزرگترین پیام ما این است که دست از این ماه تابان (امام) بر ندارید که روزنه امید تان است
کارها و عبادت هایتان مخلصانهتر باشد.
لحظات آخر ناگفته نماند هرگز فراموش نکنید تا خود را نسازیم و تغییر ندهیم جامعهای ساخته نخواهد شد .
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_علی_اکبر_میرزایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
4_6005797772387683724.mp3
29.65M
🎧 خوش اومدی
شهیدمن
شهید رو سفید من
#مدیون_شهدا_هستیم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯