eitaa logo
کوچه شهدا✔️
92هزار دنبال‌کننده
4.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۰ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ یی یاری دارم یی یاری دارم میمانه ماهه تاوان یی یاری دارم یی یاری دارم میمانه ماهه تاوان هر شو مینی شه ، هر شو مینی شه لوه جوقه خیاوان یی چشمی داره، یی چشمی داره میمانه چشم آهو یی لوی داره یی لوی داره میمانه بلگ کاهو کاسه به دست کاسه به دست، میری تو ماس بسانی کاست بشکنه ماست بیریزه اگه منه نسانی میسانی بسان نی میسانی قبرسان حکمته هشتم گلم کوچه هف پسان هم سفرهایم می خندیدند و از میوه و خوراکی هایی که می خوردند به من هم تعارف می‌کردند. کمی از ظهر گذشته بود اتوبوس جلوی غذاخوری بین راهی توقف کرد. زنهایی که بچه داشتند جلوی در دستشویی صف کشیده بودند. یکی دو تا از بچه ها بی تابی می‌کردند. رفتم تا به یکی از خانمها کمک کنم. می‌خواستم بچه ای را که بی تابی می‌کرد بدون نوبت داخل بفرستم در همین موقع مردی از راه رسید و از بین صف زنها رد شد و رفت داخل دست شویی. اعتراض خانمها بلند شد. نمیدانم چه کسی این خبر را به اطلاع مردها رسانده بود. علی آقا را دیدم که داشت می‌دوید. چند نفری هم همراهش بودند. عصبانیتش از همان دور معلوم بود. وقتی نزدیک ما رسید، با لحن دستوری ما را فرستاد به طرف اتوبوسها و خودش رفت توی دستشویی. با لگد در دستشویی را باز کرد و کمی بعد دیدیم با آن دستی که آویزان نبود یقۀ مرد را گرفته و او را بیرون می آورد. صدایش را می‌شنیدیم که می‌گفت: «فکر نکنی ما پاسدارا بی تربیتیم ها!» مرد هاج و واج به اطراف نگاه می‌کرد. دستش به کمر شلوارش بود. صدای علی آقا بلند بود. ما تو منطقه تفنگ گرفته‌یم و داریم از ناموس تو دفاع می‌کنیم. أوخت تو سرت پایین می‌ندازی و صاف صاف جلوی چشم ما از بین ناموس ما رد می‌شی میری تو دستشویی زنانه؟! متوجه نشدم آن مرد در جواب چه گفت و چه کار کرد، اما وقتی علی آقا آمد، اوقاتش تلخ بود. به راننده های هر دو اتوبوس گفت: «بریم!» همگی آن قدر ناراحت بودیم که چیزی نگفتیم؛ حتی دارودسته آقای رفیعی که ته اتوبوس نوحه و اشعار همدانی می‌خواندند و شلوغ می کردند ساکت و بی سروصدا روی صندلی هایشان نشستند. اتوبوس حرکت کرد و جاده ها دوباره آغاز شدند. ادامه دارد.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهادت گمشده زندگی حاجی بود. او عاشق شهادت بود. اگر جایی می‌نشست و با کسی صحبت می‌کرد، با خاطری آزرده می‌گفت: نمی‌دانم چرا هنوز افتخار شهادت نصیبم نشده! اگر به جبهه آمدم، امید داشتم دلم می‌خواهد با شهادت، پیش بسیجی‌ها روسفید باشم و در برابر امام شرمنده نباشم. چنان از صمیم دل سخن می‌گفت که گاه بغض آزارش می‌داد و نمی‌توانست ادامه دهد. یک‌بار حاج احمد به رفیقش گفت: دعا کن من بروم. رفیقش گفت: خسته شدی؟ گفت: وقتی خانه شهدا می‌رویم شرمنده‌ام. چه بگوییم. مگر خانه رضی نبودی. رفیقش می‌گوید:یادم افتاد وقتی به خانه شهیدان رضی رفتیم. از در خانه رفتیم داخل، پدرشان گفت: چرا یکی‌شان را نگذاشتی برای ما کپسول گاز بگیرد؟ هم حاج اکبر نوری بود و احمد. فردایش - یا دو روز بعد - خبر شهادت احمد را دادند... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 !! 🌷موقع عقب‌نشینی، موقعیت نیروها عوض شده بود، از راه دیگری آمدند. تو را توی آن خاکریز بین کانال ماهی و جاده بصره گم کردند. خیلی از جنازه‌ها جا ماندند. بچه‌ها توی مسیر برگشت گریه می‌کردند. یکی از بچه‌ها توی راه گفت «مهدی بخشی هم جا موند. ترکش خورده بود، لای پتو پیچیده بودن و پشت دژ گذاشته بودنش.» نادعلی، عکاس و مسئول تبلیغات گردان، از سمتی عقب می‌آمد که تو افتاده بودی. ظهر به تو رسید، بدنت را بلند کرد، هنوز سرد نشده بود. به خاکریز تکیه‌ات داد، دوربینش را آماده کرد و عکست را گرفت تا معلوم شود آخرین وضعیتی که داشتی چطور بوده. آن‌قدر آتش زیاد بود که خودشان را هم به زحمت عقب می‌کشیدند. در مسیر از چند شهید دیگر هم عکس گرفت. گویا بعد از این‌که تو را می‌گذارند سینه خاکریز، یک ترکش.... 🌷یک ترکش دیگر می‌خورد پشت سرت. هنوز کسی نمی‌دانست شهید شده‌ای. بعد از عقب نشینی، نیروها را جمع کردند و بردند کارون. دنبال تو می‌گشتند. کسی خبر درستی نداشت. هنوز معلوم نبود کی شهید شده و کی مجروح. حرف‌ها زیاد مطمئن نبود. یکی می‌گفت: «من دیدمش. سالمه.» یکی دیگر می‌گفت: «شهید شده.» آن یکی هم می‌گفت: «وقتی دیدمش مجروح شده بود.» جنازه‌ای از تو نیامد، نمی‌دانستم شهادتت را باور کنم. آن‌قدر آتش دشمن سنگین بود که جنازه‌ی خیلی‌های دیگر هم نیامد مثل علی لشکری، محمود صانعی، ادریس سلیمانی، سلطانی و... موقع عقب نشینی، توی دشتی که از دو سه طرف گلوله و ترکش می‌ریخت، همین که می‌توانستند خودشان را نجات بدهند، معجزه بود. 🌷پیکر شهید «مهدی بخشی» بعد از ۱۰ سال چشم انتظاری پدر و مادر و خانواده به وطن بازگشت.... 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز فرمانده مهدی بخشی، [معاون گردان مالک اشتر لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)]، شهید معزز علی لشکری، شهید معزز محمود صانعی، شهید معزز ادریس سلیمانی و شهید معزز سلطانی : مادر گرامی شهید بخشی 📚 کتاب "دیدار جان" منبع: سایت نوید شاهد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 سید با ارتش به سربازی اعزام شد. دوران آموزشی‌اش را تهران بود. آن دوران مصادف بود با ماه مبارک رمضان. تقریبا سید تمام شب‌ها را از فرمانده اجازه می‌گرفت و می‌رفت مراسمات حاج منصور در مسجد ارک. خوشحال بود و می‌گفت: الحمدلله سی شب ماه مبارک رمضان رفتم از فضای معنوی مسجد ارک استفاده کردم. روی دو تا نکته خیلی تاکید داشت. اخلاص و نماز شب، می گفت من الحمدلله تو سربازی نماز شبم قضا نشد!! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
18.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥شهدا زنده اند ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۱ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄ 🔸 علی آقا از قبل با امام جمعه رامسر هماهنگ کرده و هتلی را برای ما رزرو کرده بود. دو تا سالن قشنگ و بزرگ و آینه کاری بود. خانم ها توی یک سالن و آقایان توی سالن دیگر مستقر شدند. پتوها و بالش‌هایی تمیز و نو نصیبمان شد. هر چقدر دنبال علی آقا گشتم پیدایش نکردم. پیگیر شام و تدارکات بود. با یکی از خانم‌ها دوری توی هتل زدیم. بعد دسته جمعی به دریا رفتیم. توی ساحل نشستیم. هوای خوبی بود. صدای موج دریا، آبی که با آسودگی به ساحل می‌خورد و بر میگشت، تاریکی شب و بی کرانه دریا، آرامش عجیبی به انسان می‌داد. بوی زهم دریا و گاه گاهی آواز پرندگان دریایی حالم را خوش کرده بود؛ صداهایی خیال انگیز و گوش نواز. توی فکر و خیال خودمان بودیم که علی آقا آمد. زن با آمدن علی آقا خداحافظی کرد و رفت. علی آقا پرسید: «خوش می‌گذره؟» جواب دادم تو که همه ش در حال بدو بدویی چه کار کنم؟ هم صحبتی ندارم دنبال جای دنجم.» علی آقا به دریا خیره شد. زندگی هم مثل دریاست؛ اگه آب دریا یه جا بمانه می‌گنده. باید مثل ای دریا در حرکت بود؛ حرکت هم سختی داره، عظمت و زیبایی دریا به خاطر حرکتشه، اگه ای آبارِ یه جا جمع کنیم گنداب میشه. من دوست دارم مثلای دریا باشم. دوست دارم در حرکت باشم. دوست دارم سختی بکشم. دوست دارم به اقیانوس برسم. برا رسیدن به اقیانوس هر کاری می‌کنم. تو هم همین طوری نه؟ علی آقا با حرفهایش مرا به فکر فرو برده بود. فکر کردم اقیانوسی که او می‌خواست به آن برسد چی و کجا بود؟ بی هدف گفتم: «اوهوم...» ادامه دارد.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وارد سلف سرویس شدم. ساعت حدود 1 و 45 بود و به کلاس نمی‌رسیدم و صف غذا طولانی بود. دنبال آشنایی می‌گشتم در صف تا بتوانم سریعتر غذا بگیرم. شخصی را دیدم که چهره‌ای آشنا داشت و قیافه‌ای مذهبی. نزدیک شدم و ژتون را به او دادم و گفتم: برای من هم بگیر. چند لحظه بعد نوبت او شد و ژتون مرا داد و یک ظرف غذا گرفت. و برای من که پشت میز نشسته بودم، آورد و خودش به انتهای صف غذا برگشت و در صف ایستاد. بلند شدم و به کنارش رفتم و گفتم: چرا این کار را کردی و برای خودت غذا نگرفتی؟ گفت: من یک حق داشتم و از آن استفاده کردم و برای شما غذا گرفتم و حالا برمی‌گردم و برای خودم غذا می‌گیرم. این لحظه‌ای بود که به او سخت علاقه‌مند شدم و مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
خـدایـا ... اگر مسئولیتی به من واگذار شد و من‌ سوء استفاده ڪردم ، و یا زندگـی دنیـایی مرا به ‌خود جـذب ڪرد ، لحظه‌ای امانم مده و نابودم‌ ڪن ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آنچه به رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس گذشته، خیلی چیزها شنیده‌اید. اما... این یکی را چی...!!؟؟؟؟ اینها را اگر برای بچه‌ها‌یتان نگید، مدیون اونا می‌شید...!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🍂 🔻 گلستان یازدهم / ۴۲ زهرا پناهی / شهید چیت سازیان نوشته بهناز ضرابی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
. . . سلام خدمت همه ی عزیزان ممنونم از همکاری و دنبال کردن کانال کوچه شهدا به دلیل ناراضی بودن ناشر از نشر کتاب گلستان یازدهم از امروز به بعد این کتاب در اینجا بارگذاری نمیشود ❌❌❌❌❌❌ ان شاالله رمان بعدی رو هرچه زودتر در کانال بارگذاری میکنم ممنونم از صبر شما دوستان عزیز🌷🌷
📌 خاطره رهبر انقلاب از دیدار با معجزه انقلاب، شهید آقا مهدی باکری در مشهد 🔹 «مرحوم شهید آقامهدی باکری را من از قبل از انقلاب می‌شناختم، ایشان دانشجوی دانشگاه تبریز بود، با یکی از دوستان ما که ایشان هم دانشجوی دانشگاه تبریز بود آمدند مشهد؛ اتّفاقاً تابستان بود و من در یکی از همین ییلاقات اطراف مشهد بودم؛ آمدند آنجا و دیدم این جوان را. اهل کار بودند، اهل مبارزه بودند، فهیم بودند؛ مسائل کشور را، موقعیّت کشور را میفهمیدند. لذا به‌مجرّد‌اینکه انقلاب شد و حوادث بعد از انقلاب پدید آمد، اینها صحنه را حفظ کردند؛ یعنی حضور کامل در صحنه پیدا کردند.» (۱۳۹۶/۰۷/۳۰) ◇ «من پیش از انقلاب، شهید آقامهدی باکری را در مشهد ملاقات کردم؛ پُرشور، علاقه‌مند، فهمیده، قادر بر تحلیل قضایا. خب این میشود که بعد در جنگ، در میدان ، آن‌جور میدرخشد و دلها را به خودش جذب می‌کند.» (۱۴۰۲/۰۹/۱۵) ◇ «شهید باکری در آغاز جنگ یک جوان است که تازه فارغ‌التحصیل شده؛ حالا چند ماه یا یک مدتی هم در پادگانها گذرانده، بعد هم به دستور امام که [گفتند] از پادگانها بیایید بیرون، آمده بیرون؛ مثلا مهر ماه سال ۵۹ شهید باکری یک چنین حالتی دارد. بعد شما نگاه کنید در عملیات بیت‌المقدس، در عملیات خیبر، قبل آن در عملیات فتح‌المبین، این جوان یک فرمانده‌ی زبده‌ی نظامی است که میتواند یک لشکر را، در بعضی جاها یک قرارگاه را حرکت بدهد و هدایت کند و کار کند. این عجیب نیست؟ این معجزه نیست؟ اینها است.» (۱۳۹۲/۰۹/۲۵) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯