🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهیده_ریحانه_سلطانی_نژاد
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهید حاج قاسم سلیمانی:
هر انسانی دارای یک حرکت است. هیچ انسانی بدون حرکت نیست، خاصیت انسان حرکت است
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
#قسـمـت_اول
زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و درس بود
اما خوب چند بار از تلوزیون حرم امام رضا رو دیده بودم و کنجکاو بودم یه بار از نزدیک ببینمش.
داشتم پله های دانشگاه رو بالا میرفتم که یه آگهی دیدم با عکس گنبد که روش زده بود:
اردوی زیارتی مشهد مقدس
چشم چهارتا شد
یکم جلوتر که رفتم دیدم زده
از طرف بسیج دانشجویی
اولش خوشحال شدم ولی تا خوندم از طرف بسیج یه جوری شدم
گفتم ولش کن بابا کی حال داره با اینا بره مشهد.
خودم بعدا میرم
معلوم نیست کجا میخوان ببرن و غذا چی بدن.
ولی تا غروب یه چیزی تو دلم تاپ تاپ میکرد.
ریحانه خانم برو شاید دیگه فرصت پیش نیاد.
بالاخره با هر زوری شده رفتم جلو در دفتر بسیج.
یه پسر ریشو تو اطاق بود و یه جعبه تو دستش
-سلام اقا..
-سلام خواهرم و سرشو پایین انداخت و مشغول جا به جایی جعبه ها شد..
-ببخشید میخواستم برای مشهد ثبت نام کنم.
-باید برید پایگاه خواهران ولی چون الان بسته هست اسمتون رو توی دفتر روی میز بنویسید به همراه کد دانشجوییتون بنده انتقال میدم..
-خوب نه!...میخواستم اول ببینم هزینش چجوریه...کی میبرین؟! چی بیارم با خودم؟!
-خواهرم اول باید قرعه کشی بشه اگه اسمتون در اومد بهتون میگیم..
-قرعه کشی دیگه چه مسخره بازیه...من حاضرم دو برابر بقیه پول بدم ولی همراتون بیام حتما.
-خواهرم نمیشه... در ضمن هزینه سفرم مجانیه.
-شما مثل اینکه اصلا براتون مهم نیست یه خانم داره باهاتون حرف میزنه...چرا در و دیوارو نگاه میکنید...اصلا یه دیقه واینمیستید ادم حرفشو بزنه..
-بفرمایید بنده گوش میدم.
-نه اصلا با شما حرفی ندارم...بگید رییستون بیاد..
-با اجازتون من فرمانده این پایگاه هستم...کاری بود در خدمتم..
-بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین
-لا اله الا الله...
ادامه دارد..
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 یک جمله ی خیلی معروفی هم داشت و می گفت: بچه ها دقت کنید: دینِ ما را به جای این که درست معرفی کنند، متاسفانه درشت معرفی کرده اند!! برخی از جوان های ما را از دین، زده کرده اند. برخی به اشتباه، دین مداری و دین داری را خیلی سخت جلوه داده اند. بچه ها شما تحقیق کنید، اصل دین خیلی جذاب و ساده و راحت است. با همین نگاه درستی که داشت، بچه ها هم با جان و دل، حرفش را می پذیرفتند و مذهبی می شدند.
#شهید_مجید_صانعی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایتی از نحوه شهادت شهید یوسف داورپناه و مصائب گذشته بر مادر شهید را بشنوید.
#شهید_یوسف_داورپناه
.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید_مصطفوی_صدرزاده
سر ظهر بود. داشتم از کوچهباغ رد میشدم که ناغافل یک نفر مرا گرفت زیر مشت و لگدش. تا خوردم من را زد. میگفت: تو چرا با بسیجیها میگردی؟ خونهی شما ملت۱ هست، چرا از اینجا به پایگاه بسیج الغدیر میری؟ اصلا چرا بسیج میری؟ داغان و کتکخورده رفتم پیش آقا مصطفی. تا مرا دید پرسید: چی شده؟! چرا این شکلی شدی تو؟ ماجرا را گفتم.
رفت پیش طرف و گفت: برای چی علی رو زدی؟ گفت: من از بسیجیا بدم میاد. برای چی باید اونجا بیاد؟ آقا مصطفی با او حرف زد. دو روز بعد دیدم مسجد میآید و به آقا مصطفی چسبیده است. آقا مصطفی آنچنان دلها را جذب میکرد که باور کردنش سخت بود.
برای هیئت هم آدم جمع میکرد. خودش خانهای اجاره کرد در کوچهی کفاشیانِ همان منطقهی ملت۱. کتیبهی مشکی و فرش برایش خرید و آنجا را حسینیه کرد. هفتگی مراسم میگرفت. هیئت حضرت ابوالفضل علیهالسلام کم کم بزرگتر شد. مداح و آدمهای زیادی با دست آقا مصطفی به هیئت آمدند. آقا مصطفی حتی خلافکارهایی را که پایشان هم به هیئت نرسیده بود به حسینیه آورد.
📚کتاب سرباز روز نهم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فرازی از وصیت نامه حاج قاسم:
عزت دست خداست. و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما، یاری مردم باشد میبینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد ...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🥀نزدیک مراسم عقد محمودرضا بود که یک روز آمد و گفت: «من کت و شلوار برای مجلس عقد نخریده ام» من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم: تو نباید بخری که خانواده عروس باید برایت بخرند، خلاصه با هم برای خرید رفتیم، محمودرضا حتی هنگام خرید کت و شلوار دامادی اش هم حال و هوای همیشگی را داشت، اصلا حواسش به خرید نبود و دقت نمیکرد در عوض من مدام میگفتم مثلا این رنگ خوب نیست و آن یکی بهتر است و ...، هیچ وقت فراموش نمیکنم در گیر و دار خریدن کت شلوار به من گفت: خیلی سخت نگیر، شاید امام زمان (عج) امشب ظهور کردند و عروسی ما به تعویق افتاد.»
🌼هدف محمودرضا، رضایت دل امام زمان اش بود، دنبال گرفتن تایید امام زمان (عج) بود، همیشه می گفت: ما باید پرچم امام زمان (عج) را بالا ببریم.
#شهیدمحمودرضابیضایی 🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن #قسـمـت_اول زیاد فکر مذهب و این چیزها نبودم و بیشتر سرم تو کتاب و
✨ #چنـد_دقـیقـہ_دلـت_را_آرام_کن
#قسـمـت_دوم
یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسه کتابها مشغول شد..
رومو سمتش کردم و با یه پوزخندی گفتم:
-خلاصه آقای فرمانده من شمارمو نوشتم و گذاشتم روی میز هر وقت قرعه کشیتونو کردید خبرم کنید.
-چشم خواهرم...ان شا الله اقا شمارو بطلبه
-خوبه بهانه ای برای کاراتون دارین...رفیق رفقای خودتونو قبول میکنین و به ما میگین نطلبید...باشه...ما منتظریم
-خواهرم به خدا اینجور نیست که شما میگید...
یک هفته بعد که اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفته بود دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره نا آشناست..
-الو...بفرمایین
دیدم یه دختر جوان با لحن شمرده شمرده پشت خطه:
سلام خانم تهرانی شما هستین ؟!
بله خودم هستم.
میخواستم بهتون خبر بدم اقا شما رو طلبیده و اسمتون تو قرعه کشی مشهد در اومده..
فردا جلسه هست اگه میشه تشریف بیارین..
ساعت و محل جلسه رو گفت و قطع کرد...
اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقی و حسی نسبت به طلبیدن نداشتم ولی از بچگی دوست داشتم تو همه ی مسابقات برنده بشم و الانم حس یه برنده رو داشتم...
تا فردا دل تو دلم نبود...
فردا شد و رفتم سمت محل جلسه و دیدم دخترا همه چادری و نشستن یه سمت و پسرا هم یه سمت و دارن کلیپی از مشهد پخش میکنن..
مجری برنامه رفت بالا و یکم صحبت کرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین...
دیدم همون پسر ریشوی اونروزی با قد متوسط رفت پشت میکروفون
اینجا فهمیدم که جناب فرمانده سید هم هستند.
خلاصه روز اعزام شد...
بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم که دیدم
عهههه...یه عده ریشو توی ماشین نشستن
تازه فهمیدم اشتباهی اومدم...
داشتم پایین میرفتم که دیدم آقا سید داره لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنه و یهو منو دید...و اومد جلو:
-لا اله الا الله...
-خواهر شما اینجا چی میکنید؟؟
-هیچی اشتباهی اومدم...
-اخه بنر به اون بزرگی زدیم جلوی اتوبوس...
-خیلی خوب... حالا چیزی نشده که...
-بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشده...
ساکم رو گذاشتم رو صندلیم که گوشیم زنگ خورد:
دوستم مینا بود میگفت بیا آخره کلاسه و استاد لج کرده و میخواد غائبا رو حذف کنه
آخه من تو اتوبوسم مینا
بدو بیا ریحانه...حذف شدی با خودته ها...از ما گفتن
الان میام الان میام..
سریع رفتم کلاس و از شانس گندم اسمم اواخر لیست بود...
ادامه دارد...
✍ سیـد مهـدے بـنـے هـاشـمـے
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷 #شهید #هسته_ای #داریوش_رضایی_نژاد
وقتی تصمیم گرفتم که به خواستگاری خواهرشان بروم اولین بار مسأله را با داریوش در میان گذاشتم؛ چون من دانشجوی تهران بودم و خانوادهشان شهرستان بودند، به ناچار با ایشان که تهران بودند قرار میگذاشتم. وقتی قرار بود با هم صحبت کنیم، اصرار میکردند که من بروم خانهشان اما خجالت میکشیدم. برای همین، ایشان لطف میکردند و هر دفعه تا پارک نزدیک خوابگاهم میآمدند تا مبادا من در ترافیک تهران اذیت بشوم! در تمام این جلسات، من منتظر یک سوال بودم، اما ایشان هیچ وقت نپرسیدند. هیچ وقت نپرسیدند که چی داری، چی نداری! حتی آن موقع که ازدواج من و خواهرشان قطعی شده بود، باز هم نپرسیدند!
به نقل از شوهرخواهر شهید، کتاب #شهید_علم
7.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 شهیده مریم سلطانی نژاد از شهدای حادثه تروریستی گلزار شهدای کرمان از جوار مزار مطهر شهید حاج قاسم سلیمانی برای شما حرف می زند.
#شهیده_مریم_سلطانی_نژاد
#کرمان_تسلیت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شهید علمالهدی زیر ذرهبین ماموران ساواک بود. در اولین دستگیری، وی را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش میشوند، وی در پاسخ به اینکه چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم؟
گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯