eitaa logo
کوچه شهدا✔️
83هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
عکس شهدا که کفایت نمیکنه باید حرفشونم بشویم و ان شاء الله عمل کنیم😊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
... _می پرسم درد داری ؟ _می گه نه زیاد _می خوای مسکن بهت بدم ؟ _نه _می گم : هر جور راحتی لجم گرفته... با خودم می گم: این دیگه کیه دستش قطع شده صداش در نمیاد ... . . را چه نیاز است به جسم ، وقتی کار برای ست . درد زمانی درد است که برای غیرِ خدا کار کنی.... . ✨چقدر کارهامون برای خداست؟! . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای رسیدن به مواظب چشم‌هایت باش ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۰۱-۱۰۰-۹۹ 🔻ادامه قسمت : ۵۷ به بچّه ها رسیدیم. زیر آن گلوله و آتش شروع کردند به بازجویی. گفتم «برادرا، دم در بَده!بریم داخل سنگر ». داخل سنگر شدیم. رگباری پرسیدند «خوب کجا بودین؟فرمانده تون کیه؟ اسم تون چیه؟ اسم چند تا از بچّه های واحد رو بگین…». خلاصه، اسم و نشانی بچّه ها رو به فرمانده گروهان شان دادیم. حسین ،همان جا خندید و گفت :به جان خودم ، تا گفتی برادر کی هستی، خودم رو برای اسارت آماده کردم … قسمت:۵۸ همرزم شهید :رسول جمشیدی اوّلین باری که من و حسین وارد تیم شناسایی شدیم ،عملیات کربلای یک بود. به فرماندهی برادر عالی، برای شناسایی به منطقه ی قلاویزان و منطقه ی مهران رفتیم. تپه های قلاویزان ،بیشتر کوه مانند بود. قبل از این تپه ها ،دشت بود. می بایست از این دشت و میدان مین عبور می کردیم. شناسایی این منطقه، کار سخت و پر خطری بود. همین باعث شد که کار شناسایی ،چند شب طول بکشد. شناسایی تمام شد. می بایست بر می گشتیم. وسایل مان را جمع کردیم. از بین آن همه مین، سنگ و درّه عبور کردیم. خیلی خسته شده بودیم. سرانجام به خاکریز خودمان رسیدیم. خم شدیم و بر خاک ساجده کردیم. بوسیدن خاک وطن مان ،خستگی را از تن مان درآورد. طعم شیرین سجده های بعد از شناسایی ها، هنوز از یادم نرفته است. من و حسین، درچند شناسایی دیگر باهم بودیم. کار شناسایی، خیلی سخت بود. هیچ وقت ندیدم حسین، شاکی باشد؛حتّی در منطقه ی «هورالعظیم» که حدود یک ماه، روی پل های شناور چادر زده بودیم. از یک طرف، گرمای شدید تابستان، و از طرف دیگر، اذیّت و آزار پشه ها و نیزارهای بسیار بلند هورالعظیم، وضعیت را برایمان سخت کرده بود. به هر نحوی بود، شب ها با بلم برای شناسایی می رفتیم. گه گاهی نزدیک صبح بر می گشتیم. همه ی بچّه ها خسته می شدند ؛ولی هیچ وقت به روی خود نمی آوردند. خدارا شکر، کار شناسایی هورالعظیم ،به خوبی تمام شد. به حسین گفتم «خیلی وقته اومده ای. برو رفسنجون،یه سری به خانواده ات بزن. یه حال و هوایی عوض کن و برگرد. ». عشق وعلاقه برای حضور در کنار بچّه ها ،عشق به شهادت و زندگانی مخلصانه ی قبل از شهادت باعث شده بود خاک جبهه دامن گیر شود. دل کندن از جبهه ، برای تک تک بچّه ها سخت بود؛ خصوصاً حسین که از ابتدای ورودش به اطلاعات عملیات ،شاگرد کسانی مثل حسین یوسف الهی و محمدرضا کاظمی را کرده بود. قبول نکرد. خستگی برایش معنی نداشت. کمی بعد از این شناسایی، برای شناسایی منطقه ای دیگر رفتیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
اگر مستمندی را میدید؛ هرچه داشت می بخشید فکر نمی کرد شاید یک ساعت بعد خودش به آن نیاز داشته باشد. گاهی یک روز کلی با نیسانش کار می کرد اما روز بعد پول بنزینش را از من می گرفت! ته و توی کارش را که در می آوردی می فهمیدی کل پولش را بخشیده است... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌸 🔹: 🌺- کتاب‌های شهید چمران را مطالعه کرده بود. از شخصیت او الهام گرفته بود. - با آن روح بلند پرواز می‌کرد می‌گفت: می‌روم هر قدر از دستم بربیاید در مقابل اسرائیل بایستم. همیشه این دغدغه را داشت. - در مورد کارهایش به هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. در دست‌نوشته‌هایش هم هست که نوشته «حفظ اسرار مهم است». - در قم طلبه بود. می‌دیدی از قم برگشته. آهسته از دیوار پایین می‌آمد و تا صبح در آستانه می‌خوابید که سروصدا نشود. صبح بیدار می‌شدیم می‌دیدیم برای اینکه در زده و ما را بدخواب نکند، همانجا خوابیده است. 🔹: 🌺- از دوازده سالگی با کتاب‌ها مأنوس بود. آن موقع هم به اخبار گوش می‌کرد. می‌دیدی محکم روی پایش می‌زد و می‌گفت: «و الله! امام الآن ناراحت است. این‌ها را می‌شنود ناراحت می‌شود». چنان می‌زد که واقعاً دل آدم کباب می‌شد. خیلی بچه‌ی پاکی بود. - هرقدر اصرار کردم پسرم نرو، من نمی‌توانم تحمل بکنم، گفت: «تحمل می‌کنی. مادرم زهرا چگونه تحمل کرد!» موقع رفتن هم به من گفت: «مگر خون من رنگین‌تر از خون حسین است؟» مادرش برایش بمیرد! این را به من گفت و خداحافظی کرد و رفت. پ.ن: قسمت‌هایی از مصاحبه منتشرنشده با پدر و مادر شهید👆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷🕊 🤲خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس شهـیدان🕊️ باعطـر شهـادت🌷 صبحتون_شهدایی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونه این مرد "سردار دلها" شد؟ 🌷 سرداردلها، : من توی جنگ نه درجه داشتم، نه .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💠"مال دنیا"💠 ‍ به معنای واقعی کلمه به مال دنیا بی‌اعتنا بود. تعدادی از دوستان حاج حمید از او تقاضا کرده بودند یک شرکت مالی اقتصادی تأسیس کرده و به‌طور شراکتی در آن فعالیت کنند و حاج حمید هم مدیریت آن را بر عهده بگیرد. او بارها به بهانه‌های مختلف از زیر این کار شانه خالی کرده بود، اما سرانجام که با اصرارهای فراوان دوستان روبه‌رو شد، به ناچار پذیرفت. او به دلیل مشغله کاری و تمایل نداشتن زیاد به این‌گونه افکار و فعالیت‌های مالی، زیاد در جلسات مداوم و منظم حضور نمی‌یافت، اما به‌طور مداوم دوستان تماس گرفته و خواهان حضور او بودند تا این‌که بالاخره حاج حمید در جلسه‌ایی که درباره موارد مالی گروه بود شرکت کرد. هنگامی که شب به خانه برگشت، به خواب رفته بود که ناگهان با فریاد از خواب پرید. همه ما نگران شدیم و حالش را جویا شدیم. او گفت که خیلی حالش بد است و مدام خواب‌های آشفته می‌بیند و دلیل این خواب‌ها را رفتن به همین جلسات مالی و امور دنیایی می‌دانست. وقتی از حاج حمید پرسیدیم چه خوابی دیده؟ گفت : دائماً خواب می‌دیدم که در جلسه هستم و عقرب‌های بزرگ دور و بر میزم هستند. حاج حمید خیلی ناراحت بود و آن شب تا صبح نخوابید و خود را سرزنش می‌کرد که این مجلس‌های امور دنیایی به من نیامده است. من کجا و بحث بر سر مال دنیا کجا؟ 🎙راوی: همسر شهید ولادت : ۱۳۳۸/۱/۶ اهواز شهادت : ۱۳۹۴/۱۰/۶ سامرا ، عراق ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
این دنیا ، دنیای آزمایش است ...و همه میدانیم که هیچکدام ماندگارنیستیم و همگی خواهیم رفت .فقط باید مواظب باشیم پرونده ما سفید باشد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(ع) 🍃پریشونم .... 🍃یه جوری‌هایی من شبیه مجنونم 🎙 🌷 🌙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۰۳-۱۰۲ 🔻قسمت : ۶۰ همرزم شهید: حسن پور محمدی عملیات نصر۴، در منطقه ی کردستان عراق بود. هوا کم کم داشت تاریک می شد. تانک های دشمن، بچه ها را زیر گلوله ی مستقیم گرفته بودند. همه دچار مشکل شده بودند وراه بسته بود. چند ماشین نیرو به خط فرستاده بودند تا به گردان برادر مکی آبادی ملحق شوند و جلوی پاتک دشمن را بگیرند. حاج قاسم، من و حسین را صدا زد. دستور داد یک ماشین لند کروز و بیسیم به ما دادند. گفت «برین سمت خط، اوضاع را بررسی کنید و کمبود ها را بپرسین». از حاج قاسم خداحافظی کردیم، سوار ماشین شدیم و به سمت خط راه افتادیم. وضع خیلی بدی بود. نیروهای بسیجی را که زخمی یا شهید شده بودند، پشت وانت ها سوار کرده بودند و به عقب برمی گرداندند. چند نیروی سالم هم کنار جاده نشسته بودند. راه، خیلی شلوغ بود. چند ماشین، راه را مسدود کرده بودند. با کمک حسین، ماشین ها را جابجا کردیم. راه باز شد. نیروهای باقی مانده را سوار ماسین کردیم و به طرف خط راه افتادیم. هوا کاملا تاریک شده بود. دشمن با تمام قوا و با آتش توپخانه، کاتیوشا، مینی کاتیوشا و مسلسل های قوی، روی سر بچه ها آتش می ریخت. با هر زحمتی بود، خود و نیروها را به برادر مکی آبادی رساندیم. اقای مکی آبادی، همین که ما را در آن وضعیت کمبود نیرو دید، خیلی خوشحال شد. از ماشین پیاده شدیم. سلام و احوال پرسی کردیم. اوضاع خط را پرسیدیم. برادر مکی آبادی، کمبود ها را گفت. ده دقیقه ای گذشت. اقای مکی آبادی گفت «یادم رفت بهتون بگم؛ حاج قاسم، مرتب از شما می پرسید. ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
ما خریدی برای عقد نداشتیم. برای حاجی یک انگشتر عقیق به قیمت صد و هشتاد تومان خریدیم. ایشان هم برای من یک انگشتر هزار تومانی خرید. بعدها حاجی می‌گفت: وقتی مادرت می‌گفت که لباس و چیزهای دیگر هم بخر و تو می‌گفتی: نه همین‌ها بس است، برگردیم، نمی‌دانی که در دلم از خوشحالی چه خبر بود؛ از اینکه می‌دیدم شما الحمدلله همانی هستید که می‌خواهم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
نماز شب که می خوند حال عجیبی داشت. یه جوری شرمنده خدا بود و زاری میکرد که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده. یه روز ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار می‌کنی؟ از کدوم گناه می‌نالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمی‌تونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره. 🎙خواهر شهید •شهید محمد رضا تورجی زاده🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شب جمعه است بفرمایید کربلا حرم آقا امام حسین علیه السلام 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2268135645C644a425b1b
✍🏻خاطره‌ای‌از‌شهید‌محسن‌صاحب‌الزمانی 💬 نماز شب ◽️اومد بهم گفت : " میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم ؟ " ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...🚶🏿‍♂ بیست إلی بیست و پنج دقیقه گذشت، اما نیومد... نگرانش شدم؛ رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کَنده و توش نماز شب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه ! ◽️بهش گفتم : " مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی! می‌خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم ؟! " ◽️برگشت و گفت : " خدا شاهده من مریضم،چشمای من مریضه ، دلم مریضه ، من ۱۶ سالمه! ◽️چشام مریضه! چون توی این ۱۶ سال امام زمان (عج ) رو ندیده ... ◽️دلم مریضه! بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم .😭.. ◽️گوشام مریضه! هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ... " ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"صوت الشهدا | 🎙 تفاوت بین «بیا» و «برو» شهید حاج قاسم سلیمانی: فرماندهی در جنگ ما امامت بود؛ نه هدایت. فریادشان این بود «بیا» نه این‌که «برو» =صَــــدَقِہ جاریِہ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ کربلا آنلاین🎙 ╭┅────────────┅╮ 🆔 @Karbala_online110 ╰┅────────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۰۵ 🔻قسمت : ۶۱ زمان جنگ، مسئول قسمت سمعی بصری لشکر ۴۱ثارالله شدم. کار واحد سمعی و بصری، ثبت صوتی و تصویری خاطرات بود. حسین، جزء بچّه های اطلاعات عملیات بود. روزی که برای فیلم برداری به آنجا رفته بودم، متوجه شدم که حسین ، هم شهری ام هست. از همان جا ارتباط و دوستی من با حسین شکل گرفت. آدم بسیار رازداری بود. شاید به همین علّت برای کار شناسایی ‌و‌اطلاعات انتخاب شده بود. هیچ وقت درباره ی کاری که می کرد و از سختی کارش حرفی نمی زد تا خدایی نکرده وضعیت منطقه لو نرود. این روحیه باعث شده بود به رغم سن کمش، مورد توجه فرماندهان وخصوصاً حاج قاسم قرار بگیرد. قبل از عملیات والفجر ۸، حسین و بقیه ی دوستانش مدّت زیادی کنار اروند مستقر بودند. کارشان خیلی سخت بود. ماهم دریک کانکس درقرارگاه لشکر بودیم. از فرماندهان و معاونان رده ها و بچّه ها فیلم و مصاحبه می گرفتیم. روزی حسین از اروند به قرارگاه آمده بود. آنجا همدیگر رادیدیم. رفتم کنارش. بعد از سلام و احوال پرسی گفتم «حسین ،خوب گیرت آوردم ! بچّه هم شهری ،بیا ازت یه مصاحبه بگیرم. ». حسین ، باهمان چهره ی آرام و متینش، خیلی ماهرانه از زیر این کار در رفت. گفت «مهدی، من حرفی برای گفتن ندارم. اینجا کمی دقّت کنی، لحظه به لحظه ی این بچّه ها، پراز حرف های شنیدنیه. ولی چون خیلی دوستت دارم و بچّه هم شهریم هستی، یه خبر دست اوّل بهت می دم. قبلش باید یه قولی بهم بدی؟». گفتم «پس زودتر خبرت رو بده تا بعد. ». گفت «تاده روز دیگه، اینجا یه اتفاقاتی می افته. یه خبرهایی می شه که کلی سرت برای فیلم برداری شلوغ میشه. حالا می مونه قول توبه من. توروخدا، دعا کن شهید بشم. ». گفتم «حسین، این چه حرفیه؟!». گفت «تو فقط دعا کن! مهدی ،خوابی دیده ام که آینده ی روشنی داره؛ولی…»؛ حرفش را ناتمام گذاشت. من هم زیادی پی گیر نشدم. ادامه دارد… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
حدود سه سال پس از ازدواج مان،در سفری که برای افغانستان رفتیم، در آن جا وقتی جمع بودیم، خطاب به دوستانش گفت: همسر من اسم اصلی و کار مرا نمیداند. رو کرد به من و گفت: اسم اصلی من سید علی اندزگوست . تیر خلاص را به حسن علی منصور، من زدم و از سال ۴۳ تا حالا فراری هستم و مامورین دولت به دنبالم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از 
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خونه پدر بیمار و زمین گیر با دو فرزندش به لطف خدا و کمک شما عزیزان بازسازی شد✅ خونه گاز کشی شد برق کشی شد حمام و دستشویی ساخته شد ✅ لطفا از فیلم بالا دیدن کنید 🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: آقایی می‎گفت: محضر حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف مشرف شدم، ولی نمی‎دانستم اصلا محضر چه کسی هستم! کمی صحبت کردیم و با هم حرف زدیم. بعد از این‎که دیدارمان تمام شد، یک‎دفعه به خود آمدم که ای وای کجا بودم؟ این آقا چه کسی بود؟ اما دیدم دیگر گذشته است. این آقا می‎گفت که من ضمن صحبت‎هایم به ایشان عرض کردم: خیلی میل دارم یک کاری انجام دهم؛ یک عملی را انجام دهم که بدانم مورد توجه حضرت عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف است و بدانم اگر من آن کار را انجام دهم، مورد توجه حضرت می‎شوم؛ کار خوبی باشد و مورد پسند حضرت باشد. مدام این‎ها را تکرار کردم. حضرت فرمود: یکی از آن کارهایی که خیلی مورد توجه واقع می‎شود، این است که به محض این‎که صدای اذان بلند شد، دعای «اللَّهُمَّ کُن لِوَلِیَّكَ...» را بخوانی! 📚برگرفته از کتاب «حضرت حجت علیه‌السلام»؛ مجموعه بیانات آیت‌الله‌ بهجت قدس‌سره درباره حضرت ولی‌عصر عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 روایت گری در بهشت زهرا، مزار شهدای مدافع حرم ... ✨ اگر درد و دل دارید، مشورت میخواهید، بر سر مزار من بیایید، به لطف خدا حاضر هستم (شهید سجاد زبرجدی ) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
بعد از شهادت محمدرضا تا چند روز در اردوگاه فقط نوارهای مداحی و مناجات‌های محمدرضا را پخش می‌کردند، بیشتر مناجات‌ها و مداحی‌های محمدرضا در مورد امام زمان(عجل الله) بود؛ خیلی ناراحت بودم تا اینکه یک شب محمدرضا را در خواب دیدم. خوشحال بود و بانشاط، لباس فرم سپاه بر تنش بود، چهره‌اش خیلی نورانی‌تر شده بود؛ یاد مداحی‌های او افتادم. پرسیدم: محمدرضا، این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟ محمد در حالی که می‌خندید گفت : من حتی آقا امام زمان را در آغوش گرفتم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯