✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل چهارم:گردان سوارزرهی وشغل آزاد
🔸صفحه:۱۶۳-۱۶۴-۱۶۵
🔻قسمت:۸۵
هم رزم شهید: عباسقطب الدینی
من و حسین، هم شهری بودیم.
من، بچّه ی روستای بهرمان نوق رفسنجان و جزءگردان غوّاص بودم، و حسین، بچّه ی خود رفسنجان و از بچّه های شناسایی اطلاعات.
برای عملیات والفجر۸، بچّه های شناسایی عملیات می بایست به هر صورت که شده،از اروند عبور می کردند.
همین رود اروند، باعث آشنایی من و حسین شد.
یکی از این بچّه های شناسایی، حسن یزدانی (شهید) بود که ۳۰ بار این مسیر را شنا کرده و برگشته بود.
حسین هم مانند حسن یزدانی، بارها و بارها این مسیر را برای اندازه گیری دقیق شنا کرده بود.
وقتی حسین از مأموریت می آمد، می دانستم خسته شده؛ ولی طوری برخورد می کرد که کسی متوجه خستگی اش نشود. شایدفکرمی کرد خسته تر از خودش هم کسی باشد.
ترجیح می داد هم رزمش استراحت کند.
با هم دوست های صمیمی شده بودیم.
با این که بعضی وقت ها، چندروزی همدیگررا نمی دیدیم، در اوّلین فرصتی که پیش می آمد، از حال هم خبر دار می شدیم.
تا آخر جنگ هم باهم ماندیم.
بعد از اعلام آتش بس، جنگ تمام شد.
حسین احساس می کرد که همه ی آرزوهایش را از دست داده.
باور نمی کرد که جنگ تمام شده و هنوز زنده باشد.
دیگر هیچ چیز برایش ارزشی نداشت.
نمی توانست به زندگی عادی خود ادامه بدهد.
نمی خواست باور کند که از قافله ی دوستانش جا مانده.
هر لشکری می بایست به شهر خودش بر می گشت؛ ولی این موجب نمی شد که دوستی ما به اینجا ختم شود.
گر چه پایان جنگ، برای او غم انگیز و مبهوت کننده بود، سعی می کرد تاآخر به عقاید و آرزوهایش وفادار بماند.
تنها چیزی که حسین را به ماندن و کار کردن تشویق می کرد، ادامه ی راه شهدا بود.
تنها هدفی که داشت ،خدمت به این مرز و بوم و سرزمینش بود.
این که کجا باشد و چه پست و مقامی داشته باشد،اصلاً برایش مهم نبود.
چند سالی از جنگ می گذشت.
از هم بی خبر نبودیم.
تااین که سال۱۳۷۳، بحث امنیت جنوب شرق پیش آمد.
لشکر ۴۱ثارالله کرمان، در رفسنجان، یک گردان سوار زرهی راه اندازی کرد.
باز خدا هوای ما را داشت و باهم همکار شدیم.
گردان سوار زرهی، مستقل بود.
مسئول اطلاعاتش،حسین شد.
کار این گردان، مبارزه با اشرار و قاچاقچیان منطقه ی جنوب شرق سیستان و بلوچستان و کرمان بود.
جنوب شرق کشور، به علت وجود این اشرار، بسیار ناامن شده بود.
مردم آنجا، به هیچ وجه احساس امنیت و آرامش نمی کردند.
یک مجموعه و مرکز اطلاعت راه انداختیم.
همان کارهای عملیاتی و اطلاعاتی زمان دفاع مقدس را به نحو دیگری گسترش دادیم. این بار ،شناسایی موقعیت اشرار ،شمار افراد و اسلحه و مهمات و وضعیت آن ها را به دست می آوردیم.
حاج قاسم ،همیشه کارهای سخت شناسایی را به بچّه های ما واگذار می کرد ؛که هم کارهای عملیاتی و هم اطلاعاتی اش با خودمان بود.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
دوید داخل روستا فکر کردیم حتما عراقی ها را دیده و وقت نشده به ما خبر بدهد به همین دلیل ما هم دویدیم پشت سرش توی یکی از خانه های روستا چند تا کندوی عسل پیدا کرده بود چتر منور را انداخته بود روی کندو و داشت عسل هایش را بیرون می آورد زنبورها ریخته بودند روی سر و صورتش در آن وضعیت اگر یک اخ کوچک میگفت عراقی ها مثل شصت تیر می ریختند روی سرمان آن شب بچه ها مهمان حاج محمود بودند با آن صورت پف کرده و سرخ شده می خندید و می گفت: بخورید عسلش درجه یک است تقویت بشوید برای عملیات
#شهید_محمود_شهبازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین درس شهدا چیه؟
#حسین_یکتا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
عکسی که نمىخواستم بگیرم
تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان، جایی كه تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیك گلوله ها، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاك بچه ها باشم.
به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیكه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یكی از این دسته های گل منو دید و گفت:
- برادر! یك عكس از من می گیری؟
- عزیزم، روراست، زیاد فیلم برام باقی نمونده، ناراحت نشیا، عكس یادگاری نمی گیرم.
- خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم، ازم عكس می گیری؟
- برادرم، این حرفها چیه، من مخلصتم ....
(نمی تونستم تو چشماش نگاه كنم، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.)
- بشین فدات بشم تا یه عكس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟
- چه شرطی قربونت برم؟
- این كه اسم منو حفظ كنى!
- تو از من عكس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می كنم!
- سید مسعود شجاعی طباطبائی!
- بابا این كه یه تریلی اسم شد، می تونم همون آقا سیدشو حفظ كنم!(با خنده)
- باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نكشی ول نمی كنی. بشین اونجا ...
- حجله ای باشه ها آقا سید، صبر كن این عطر تی رُز ام رو بزنم، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود.) به سینه بزنم.
(حالا بچه هایی كه پشت خاكریز مشغول تیراندازی و نبرد بودند، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش، عطر زدن و مدال آویزون كردنش می خندیدند.)
- كلیك...
- دست گلت درد نكنه، زیاد از اینجا دور نشی ها، كارت دارم ....
هنوز چند قدم دور نشده بودم كه صدای الله اكبر بچه ها بلند شد، این به این معنا بود كه اتفاقی افتاده .... برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش .... دوربینمو بالا گرفتم، در حالیكه چشمام از اشك پر شده بود، عكسی از شهادتش گرفتم.
راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از كجا سرچشمه گرفته بود؟
راوى: سید مسعود شجاعی طباطبایی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ارباً ارباً شده بود. چیزی شبیه به پیکر قطعه قطعه شده علی اکبر(ع).
یک تکه از بدنش در روستای عظیمیه در غرب به یادگار ماند و تکه ای دیگر میهمان قطعه ۲۶ بهشت زهرا (س) شد.
در عملیات شناسایی، گلوله تانک مامور بود تا او را به آرزوی دیرینه اش که همان تکه تکه شدن در راه اسلام بود برساند.
شهید محسن حاجی بابا🌷
#سالروز_شهادت🕊
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره فرزند شهید از سفر کربلا و گریه های بی امانش
▪️کاربر عرب برای این ویدیو نوشت:
عشق، ایمان و اعتقاد ایرانیان بسیار عمیق و غیرقابل توصیف است.
#شهیدانه 🕊🕊
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل چهارم : گردان سوارزرهی و شغل آزاد
🔸صفحه: ۱۶۷-۱۶۸-۱۶۹
🔻قسمت: ۸۶
همرزم شهید: عباس قطب الدینی
یکی از اشرار معروف، آدمی بسیار جانی و روانی به نام《ایدوک خان》بود.
ایدوک، حدود 120 قتل مرتکب شده بود. رعب و وحشت خاصی را در دل مردم منطقه ی《آورتین》در قلعه گنج انداخته بود.
مردم آن ناحیه، جرات بیرون آمدن از منزل شان را نداشتند. به قدری این ماجرا هولناک شده بود که خبر این ناامنی به تمام مناطق اطراف کرمان و به مقام معظم رهبری هم رسیده بود. ایشان فرموده بودند: این ایدوک کیه که با این گستاخی، مردم بیچاره را می کشه؟فوراً رسیدگی کنید.
بچّه ها فوری دست به کار شدند.
یک طرح عملیاتی ریخته شد. گروه ما، کارهای اطلاعاتی اش را می کرد.
من و حسین بادپا با دو ماشین شاسی بلند و دوازده نفر از بچّه ها به دو قسمت مساوی تقسیم شدیم.
مسئولیت این عملیّات، با حسین بود.
افراد ایدوک، حدود سی نفر بودند.
پشت سر هم به سمت آورتین حرکت کردیم. جادّه ی آورتین، پیچ در پیچ بود. ماشین حسین، جلوتر از ما حرکت می کرد.
به اوّلین پیچ که رسیدیم، ماشین حسین با ایدوک شاخ به شاخ شد.
با این که شمار افراد ما خیلی کمتر از اشرار بود، حسین، مثل دوران جنگ، با درایت، بچّه ها را فوری سازمان دهی کرد.
با شجاعت و شهامت او توانستیم در این عملیّات موفق شویم.
این منطقه را پاک سازی کردیم و نزدیک ۳۰۰۰ سلاح قاچاق و غیر مجاز را ضبط کردیم.
در این عملیات، ۳۰۰-۴۰۰ نفر از اشرار، سلاح به دست آمدند تسلیم شدند و سلاح هایشان را تحویل دادند.
تنها یکی از بچّه ها در این عملیّات به شهادت رسید.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
در سالهای زندگی مشترکمان، من هیچگاه از حاج یونس نشنیدم که از موقعیت خودش در جنگ بگوید. یک بار از او پرسیدم: حاج یونس، تو در لشکر چکارهای؟ از من میپرسند حاج یونس چکاره است، من خودم هم نمیدانم چه جوابی بدهم؟ حاج یونس گفت: بگو شوهر من سرباز امام زمان(عج) است.هیچ وقت من از خودش نشنیدم که او از فرماندهان لشکر است.
🥀من را از روی پاهایم شناسایی کن🥀
قبل از شهادتش بارها به من گفته بود: من که شهید شدم، مرا باید از روی پا بشناسید. من دوست دارم مثل امام حسین(ع) شهید شوم. چند بار هم گفته بود: اگر یک وقت آمدند و گفتند که حاجی توی بیمارستان است، شما بدانید کار تمام شده است و من شهید شدهام..
راوی: همسر شهید
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو فقط یک کودک در غزه نه بلکه یک کتاب تاریخی که خط به خط و مو به مو ظلم در آن نقش بسته...😔💔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#غزه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔖منبر کوتاه 🔖
♦️نماز با فضیلت ماه ذی القعده ♦️
#نماز_یکشنبه_ذی_القعده
💎«انس بن مالک» می گوید: رسول خدا در #یکشنبه_ماه_ذی_القعده از منزل بیرون آمد و فرمود: ای مردم، کدام یک از شما می خواهد توبه کند؟ عرض کردیم: همه می خواهیم توبه کنیم.
🔖سپس فرمود: هیچ بنده ای از امت من نیست که این عمل را انجام دهد،مگر آنکه از آسمان به او ندا می شود: «ای بنده ی خدا، عمل خود از نو آغاز کن؛ زیرا توبه ی تو پذیرفته و گناه تو آمرزیده شد.»
🔰 و فرشته ای از زیر عرش به او خطاب می کند: «ای بنده خجسته باد بر تو و فرزندان تو!»
🔺 و فرشته ای دیگر ندا می کند: «ای بنده، دشمنان تو در روز قیامت از تو راضی خواهند گردید.»
👌و فرشته ای دیگر ندا می کند: «ای بنده، تو مۆمن از دنیا می روی و دین تو از تو گرفته نمی شود و قبر تو گشوده و نورانی می شود.»
✍ و فرشته ای دیگر ندا می کند: «ای بنده، پدر و مادر تو از تو راضی خواهند گردید، اگر چه از تو ناخشنود باشند و پدر و مادر و فرزندان تو آمرزیده شدند و روزی تو در دنیا و آخرت گشوده و فراوان خواهد بود.»
🔺 و جبرئیل علیه السلام ندا می کند: «من همراه با فرشته ی مرگ می آیم و به او سفارش می کنم که با تو به نرمی رفتار کند و اثر مرگ حتی خراشی در تو ایجاد نخواهد کرد و فقط روح تو به آرامی از بدنت خارج خواهد شد.»
👈 و آن عمل بسیار پر فضیلت «نماز یکشنبه_ذی_القعده» است و کیفیت آن چنان است که :
🔗 در روز یکشنبه غسل کند و وضو بگیرد و چهار رکعت نماز گزارد ( ۲ نماز دو رکعتی)
در هر رکعت حمد یک مرتبه
و قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ سه مرتبه،
و معوذتین (سوره ی فلق و ناس)یک مرتبه،
و بعد از اتمام چهار رکعت هفتاد مرتبه #استغفار کند (بگوید استغفر الله)
و بعد یک مرتبه بگوید لا حَوْلَ وَ لا قُوَّهَ إِلا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
و بعد از آن بگوید یَا عَزِیزُ یَا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلا أَنْتَ
📚 اقبال الاعمال، سید بن طاووس، ترجمه محمد روحی، جلد ۲، صفحه ۱۳ 📚 مفاتیح الجنان
#توبه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#حسین_امان_اللهی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حکایات_از_شهدا | 📜
بازی قرآنی شهید حاج قاسم سلیمانی با فرزندان شهدا چه بود؟
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل چهارم: گردان سوارزرهی و شغل آزاد
🔸صفحه:۱۶۷-۱۶۸-۱۶۹
🔻قسمت:۸۷
همرزم شهید:رضا سلیمانی
یک بار برای درگیری با اشرار رفته بودیم«کهنوج».
برای مستقر شدن مان،
به جایی نیاز داشتیم. مسؤل مان، قبل از این که حرکت کنیم، با فردی روستایی صحبت کرده بود تا منزلش را برای مدتی
که آنجا هستیم، در اختیار ما قرار بدهد.
شب توی منزل نشسته بودیم. دیدم حسین هی به این طرف و آن طرف نگاه می کند.
خیلی به هم ریخته بود.
صاحب خانه، برای شام ماست و خرما اورد.
شام را که خوردیم، از او سؤالاتی درباره ی منطقه کردیم.
گه گاهی نگاهم به حسین می افتاد که هنوز در خودش بود.
این حسین، با حسین قبل از آمدن به اینجا فرق کرده بود. شب خوابیدیم. نماز صبح شد.
وضو گرفتیم و نماز خواندیم.
به حسین گفتم «چیزی شده از دیشب پکری؟!»
گفت«نه!».
سرگرم تعقیبات نماز شد. کمی طول کشید.
منتظر شدم. وقتی تمام شد، گفتم «تا هوا خنکه، پا شو بریم بیرون یه دوری بزنیم»
گفت«باشه.»
چند قدمی از خانه فاصله گرفته بودیم که گفتم «حسین ،جان من، چه اتفاقی افتاده که این قدر به هم ریخته ای؟! خوب نیستی؟
سر حال نیستی؟
جریان چیه؟»
گفت«نه. خوبم؟!»
کنجکاوی ام را بیشتر کرد. حتما چیزی فکر حسین را مشغول کرده بود!
خیلی اصرار کردم.
سرانجام بغضی که تو صداش بود، گفت«رضا، این بنده خدایی که ما توی خونه اش مستقر شده ایم،
آدم خیلی انقلابی و خوبیه.
دلش برای این انقلاب و مردم می سوزه.
ولی از روی ناچاری،
خونه اش را در اختیار ما گذاشته، اگه اشرار این منطقه بفهمند که ایشون به ما کمکی کرده، مطمئنا خودش و زن و فرزندش رو راحت نمی ذارند. به هیچ عنوان نمی تونه اینجا زندگی کنه.
مطمئنم وضعیت مالی اش خیلی خوب نیست.
از زمانی که ما اومده ایم، باخوش رویی از ما پذیرایی کرده. شاید کل توان مالی اش این بوده که همین نون و ماست رو برای ما آماده کنه.
خیلی ناراحت ام که ما قدر نمی دونیم.
اگر منزل یکی از ثروتمندهای اینجا می رفتیم، شاید سر
سفره ی امشب ما یه گوسفند بریون
می کرد. این گوسفند بریون، مقدار نا چیزی از مالش بود.
ولی این آقا شاید شام
بچه هاش رو به ما داده باشه...»
آن قدر حسین این قضیه را برای من تشریح کرد که تازه فهمیدم تمام دارایی یک فرد یعنی چی!
البته من بارها با چنین
موضوعی برخورد کرده ولی اصلا دقت نکرده بودم.
حسین، آن روز بدون این که به آن خانواده بر بخورد یا باعث ناراحتی شان
بشود، رفت کهنوج، وسایل مورد نیازشان را خرید و برگشت.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌 شهید سیاهکالی: پناه میبرم برخدا از روزی که گناه عادت شود
🔷️ وصیتنامه شهید حمید سیاهکالی مرادی: خدانکند که حرفزدن و نگاه کردن به نامحرم برایتان عادی شود.
پناه میبرم به خدا از روزی که گناه، فرهنگ و عادت مردم شود.
#شهید_حمید_سیاهکالی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹کیست مرا یاری کند...
🎙گفتگوی کوتاه با سردار شهید حاج محمد ناظری
🕊سالروز شهادت/شادی روح بلندش صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
خبر دارید... .
.
هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... .
..
خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد
خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت...
.
..از #ابراهیم_هادی خبری دارید... .
..
بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند
دیگر کسی او را ندید...
از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... .
.هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... .
.
.هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه
#حاج_همت به گوش می رسد... .
.
.هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛
#خواهرم #حجاب.... #برادرم #نگاه....
هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند
از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... .
و هنوز که هنوز است
شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند
و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند.....
#بیاییم_گناه_نکنیم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📝دفترچه مراقبه و دسنوشته شهید علی کبودوندی
🌷پاسدار شهید «علی کبودوندی» از اعضای نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چند روز پیش در حین مأموریت در منطقه عملیاتی جنوبشرق کشور به شهادت رسید.
🔹او در خرداد ماه سال گذشته برای خودش و دوست پاسدارش دعای شهادت و عاقبت بخیری کرده بود.
✨شادی روحشون صلوات ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از
خانواده محترم زمانی و چراغی تمام وسایل عزیزشون که به رحمت خدا رفته بود رو به خیریه حضرت زینب سلام الله علیها اهدا کردن✅ ان شالله هر کدوم از این وسایل به دست نیازمندان میرسه 🌹
شادی روح این عزیزانی که به رحمت خدا رفتن لطفاً فاتحه و صلوات ختم کنید🌹
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
💳6273817010138661
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_صد_پانزدهم
#ببینید_خدمات_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حضور یکی از پدران شهدا مدافع حرم و همسر شهید در مقتل شهید در حلب سوریه
#شهادت
#سوریه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل : چهارم
🔸صفحه: ۱۶۹_۱۷۱
🔻قسمت ۸۸ و ۸۹
هم رزم شهید: رضا سلیمانی
من و حسین، برای ماموریتی رفته بودیم جیرفت. میبایست کاری را می کردیم و زود برمی گشتیم کرمان. در برگشت، به منطقه دلفارد رسیدیم. هنوز چهل و پنج دقیقه تا اذان ظهر وقت داشتیم. حسین، جلوی مسجدی که کنار جاده بود، نگه داشت. نگاه به ساعتم کردم گفتم: حسین، هنوز چهل و پنج دقیقه به اذان مانده! عجله داریم. حرکت کنیم بریم راین، اونجا نماز می خونیم. قبول نکرد. گفت از کجا معلوم که برسیم؟ حرف زدن با حسین فایده نداشت حسین را از زمان جنگ می شناختم. می دانستم به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دهد. تا از اذان منتظر شدیم و نماز خواندیم. سوار ماشین که شدیم، گفت رضا، می دونی ثواب نماز در مسجد چقدر زیاده؟! حالا اگه مسجد جامع باشه، ثوابش اینه... اگه نماز جماعت باشه، اینه... خیلی به این مسائل و جزئیات اهمیت می داد.
هم رزم شهید: محمد مطهری
در جنگ تحمیلی، دورادور شنیده بودم که حسین بادپا بسیار شجاع و نترس است. آن زمان، من در گردان بودم، و حسین در معاونت اطلاعات. ارتباط زیادی با هم نداشتیم. یک بار شنیدم که حسین، قبل از عملیات والفجر ۸ شب های زیادی بیدار بوده تا اندازه ی آب رودخانه را بگیرد و زمان جزر و مد آن را مشخص کند. حسین، جزء بچههای اطلاعات بود که می بایست از اروند وحشی عبور می کردند و شناسایی های لازم قبل از عملیات را می کردند. کوچک ترین اشتباه آن ها، جان همه ی بچه ها را به خطر میانداخت. شاید اصلیترین کار را حسین و دوستانش می کردند. مسئولیت شان، خیلی سنگین بود. حالا بیشتر راغب شده بودم ببینمش. بعد از جنگ، از او بیخبر نبودم. همچنان به همکاریاش با سپاه ادامه می داد. کم کم با اخلاق حسین آشنا تر می شدم. سال ۱۳۸۱ بود. قرار بود مقام معظم رهبری به استان سیستان و بلوچستان بیایند. ما به اتفاق جمعی از بچه های پاسدار و مسئولان اطلاعات رفتیم چابهار. حسین هم بین ما بود. هر وقت ماموریت می رفتیم، مسئول تدارکات سپاه، خیلی سخت گیری می کرد و می گفت ما نباید اسراف کنیم. این سخت گیری در مجموعه ی بچههای سپاه، بیشتر دیده می شد. ظهر بود. خیلی گرسنه شده بودیم. بچه ها می دانستند که قرار نیست زیاد هزینه بشود. پیشنهاد کردند که بروند کنسرو ماهی بخرند. حسین، تنها کسی بود که اعتراض کرد و گفت بابا، ناسلامتی اومده ایم چابهار، لب ساحل. خدا این همه ماهی متنوع برای بشر خلق کرده. حالا اگه لب ساحل نبودیم، کنسرو ماهی می خوردیم. الان که اینجاییم، خود ماهی رو می خوریم این هم اصلاً اسراف نیست. دیگه هزینه ی کنسرت شدن ماهی رو هم نمی دیم.
ادامه دارد......
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد.
در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت.
به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند.
می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم.
#شهید_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹رای مجمع عمومی سازمان ملل چه اختیارات جدیدی به فلسطین اعطا میکند و واکنش اسرائیل به این موضوع چگونه بوده است؟
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه #شهید به دل آدم میاد؟
- گفتم،خـــدا واسطه میفرسته برای #آشتی_کُنون...
آشــــتیِ بــا خدا !
#رفاقت_با_شهدا
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#ابراهیم_رشید
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯