eitaa logo
کوچه شهدا✔️
92.6هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید سیدمصطفی میرشاکی به یاد برادرش «شهید سیدجواد میرشاکی» نوشته بود: "روزها از پی هم می‌گذرند و فراموش می‌ شوند اما ای برادركم ؛ ای كه تو را از همه چيز غيراز هدفم بيشتر دوست دارم هیچ چیزی تو را از ياد من بيرون نمی‌برد.." ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 آری! کربلا از زمان و مکان بیرون است و اگر تو میخواهی به کربلا برسی ... 🎙شهید سید مرتضی آوینی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#هر_روز_با_شهدا #فرمانده_وسط_دشمن!! 🌷ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه شما می‌کنی؟ چرا می‌رید اون ور
🌷 !! 🌷علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم این‌که اصلاً شهریه نمی‌گیرد، چرا حرف از بی‌پولی نمی‌زند. از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا می‌دهد. نمی‌دانم از کجا فهمید! ....بعد از شهادت علی مراسم گرفتیم. مهمانان زیادی آمده بودند و من مضطرب، که غذا کم نیاید. به‌ناگاه علی را در گوشه آشپزخانه دیدم. گفت مادر چرا مضطربی؟ گفتم نگران کم آمدن غذا هستم. ظرف برنجی دستش بود. گفت: این را به غذا اضافه کن و نگران نباش. همه مهمان‌ها سیر خوردند و آخر سر به اندازه همان بشقاب غذا اضافه آمد. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز حجت‌الاسلام علی سیفی راوی: مادر گرامی شهید 🔴 امام خمینی (ره): 🔰 شهدا امامزادگان عشقند که مزارشان زیارتگاه اهل یقین است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
سید مهدی هیچ‌گاه پاهایش رو جلوم دراز نکرد. جلوی پام تمام قد می‌ایستاد و تا من نمی‌نشستم، او هم نمی‌نشست. فقط یک‌جا پایش رو دراز کرد، اونم وقتی بود که شهید شد.... بهش گفتم سید تو هيچ‌وقت جلوی من پاهات رو دراز نمی‌کردی؛ حالا چی شده مادر؟ یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برای چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشمانش اومد شاید می‌خواسته بگه مادر اگر مجبور نبودم جلوی پاهات تمام قد می‌ایستادم.... 🌹شهید معزز حجت الاسلام راوی: مادر گرامی شهید 📚 کتاب "رموز موفقیت شهدا"، جلد یک ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🔷خدا شهیدا رو دونه به دونه انتخاب کرد شهیدا هم مهموناشون رو دونه به دونه انتخاب می‌کنن! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا #قسمت_دویست_و_دو 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 در واقع ا
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 یکدفعه صدای آهسته ای به گوشم خورد از توی حیاط بود صدای بسته شدن در کوچه، آن هم با احتیاط، یک آن دلم از خوشحالی لرزید عبدالحسین هشتاد روز مرخصی نیامده بود فکر این که او باشد از خانه کشاندم بیرون. حدسم درست بود جلوی در هال دیدمش، با همان لبخند همیشگی، سلام و احوالپرسی که کردیم با صدای ذوق زده ام گفتم:« برم بچه ها رو بیدار کنم» آهسته گفت:« نه نمی خوام بچه ها رو بیدار کنی» «چرا؟!» «بگذار بیام تو برات می گم» جوری گفت که زیاد ناراحت نشوم فردا صبح زود باید می رفتکاشمر، هم قرار بود سخنرانی کند،هم با فرمانده ی آن جا وعده داشت گفت: «إن شاءالله فردا بعد از ظهر هم بر می گردم و می آم پیش شما،این جوری بچه ها رو بهتر و سیرتر می تونم ببینم...» یک ساعتی مانده بود به اذان صبح، از خواب بیدار شدم چراغ آشپزخانه روشن بود یقین داشتم عبدالحسین است. بیشتر وقت ها که می آمد مرخصی، روزه می گرفت یکدفعه هم یادم نمی آید که مرا بیدار کرده باشد که سحری درست کنم یا مثلاً چای دم کنم همه ی کارها را خودش می کرد از جام بلند شدم رفتم آشپزخانه یک قوری چای و دو تا استکان گذاشته بود تو سینی، به اش سلام کردم جوابم را با خنده و خوشرویی داد به سینی اشاره کردم و پرسیدم: «اینا رو جایی می بری؟» خندید و آهسته گفت:« یک بنده خدایی تو کوچه است نمی دونم ،مسافره، زواره می خوام براش چایی ببرم، ثواب داره صبح جمعه ای» سینی را برداشت و رفت بیرون، بی سر و صدا. مدتی بود که هر وقت می آمدمرخصی سابقه ی این کار را داشت یا چای می برد بیرون و یا هم میوه و غذا،هر بار که می پرسیدم برای کی می بری؛جوابهایی از همان دست می داد جالب این بود که همه ی آن مسافرها و رهگذرها هم، اکثراً ماشین داشتند! " 1 ". پاورقی ۱ - همیشه یکی دو نفر محافظ داشت. به خاطر فرار از منیت و خودستایی، تمام آنها را مسافر و رهگذر معرفی می کرد. این مسأله را تا بعد از شهادتش نفهمیدم. 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
بغداد بودیم، می‌خواستیم با هم بریم بیرون، به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهرانه. گفت: باید چشممون را از نامحرم حفظ کنیم تا توفیق شهادت را از دست ندیم. بعد چفیه‌اش را انداخت روی سر و صورتش. در کل مدتی که در بغداد بودیم همین‌طور بود. تا این‌که از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم.... 🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهید شهسواری.mp3
4.48M
🎙بشنویم روایتی شنیدنی از سردار حسنی بزرگوار در خصوص شهید محمد شهسواری 💢شهیدی که میان نظامیان بعثی شعار مرگ بر صدام ضد اسلام سرداد.. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا #قسمت_دویست_و_سه 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 یکدفعه صد
خاک های نرم کوشک زندگینامه شهیدعبدالحسین برونسی صحرای وانفسا 🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕🌑 صبح اذان که گفتند نماز خواند و راه افتاد طرف کاشمر. سه چهار ساعتی مانده بود به غروب، بچه ی همسایه آمد و گفت:« آقای برونسی از کاشمر تلفن زدن با شما کار دارن» آن روز لوله های آب، توی کوچه ترکیده بود و ما ازصبح آب نداشتیم ،همین حسابی کلافه ام کرده بود.پیش خودم گفتم: «اینم حتماً زنگ زده که باز بگه من نمی تونم بیام!» بچه ی همسایه منتظر ایستاده بود با ناراحتی به اش گفتم:« برو پسر جان از قول من به آقای برونسی بگو هر چی دلش می خواد تو همون کاشمر، پیش فامیلش بمونه و از همون جا هم بره جبهه ،دیگه خونه نمی خواد بیاد!» دم دمای غروب بود آب تازه آمده بود و تو حیاط داشتم ظرف ها را می شستم، یکدفعه دیدم آمد، به روی خودم نیاوردم، از دستش حسابی ناراحت بودم،حتی سرم را بالا نگرفتم،جلوی من، روی دو پایش نشست.خندید و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟» هیچی نگفتم، خودم، خودم را داشتم می خوردم، مهربانتر از قبل گفت:« برای چی نیومدی پای تلفن؟ تو اصلاً می دونی من چرا زنگ زدم؟» باز چیزی نگفتم، «می خواستم یک چند روزی ببرمتون کاشمر» 🌑🌕⚫️ 🌕🌑🌕⚫️🌕🌑 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وی نسبت به حلال و حرام بسیار حساس بود و هیچ وقت راضی نبود حتی ذره‌ای مال حرام وارد زندگی شود. به اندازه‌ای حساس بود که خاطرم هست پدرم بد حال بود و برادرم (عباس) با تویوتای جهاد به خانه آمده بود و مادرم از او خواست تا پدرم را تا درمانگاه برساند، ولی او رفت و ماشین گرفت و گفت: "این ماشین بیت المال است و استفاده شخصی حرام است." 🌹 راوی: خواهر گرامی شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
. 🕊 تلاوت آیات‌ ؛ 💠 ۩ بــِہ نـیّـت‌         📚 🍀|شبتون شهدایی ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯