🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_محسن_درودی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و به آنها که درراه خدا کشته میشوند،
مرده نگویید !بلکه آنان زندهاند...
#شهادت
#شهید_محسن_حججی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
نام و نام خانوادگی: دانشجوی شهید حمید محمود نژاد
تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۶/۴
محل تولد: دزفول
تاریخ شهادت ۱۳۶۴/۱۱/۲۱
محل شهادت: فاو عراق🌷
حمید جوانی جسور و شجاع بود که از کودکی هایش زیر بار ظلم نمی رفت، عاشق مطالعه با بار علمی بسیار وسیع و عمیق بود بطوری که بدون دفتر و کتاب پا به جبهه نمیگذاشت و در هر منطقه ای علاوه بر تدریس قرآن و نهج البلاغه و تفسیر و...معلمخصوصی رزمندگان میشد . کمخواب و پر کار بود ، ثانیه به ثانیه عمرش را برنامه ریزی داشت اراده ی بلند و ستودنی داشت که بواسطه ی مبارزه با نفس به دست آورده بود ، تکیه کلامش همیشه این بود (هیس! حرف بس است دیگر! عمل کنید)🌷
مرخصی گرفته بود تا برای انجام کارهایش برود دزفول.خداحافظی کرد و رفت ، اما بعد از مدت کمی برگشت و گفت:کوله ام را جا گذاشته ام ناهار آورده بودند.گفتم: حمید ! بیا ناهارت را بخور و بعد برو! قبول نکرد و اصرار بچه های گروهان هم بی فایده بود.خیلی آرام گفت:من در حال مرخصي هستم و اجازه ندارم از غذاي بيت المال بخورم، زمانی مجاز به خوردن این غذا هستم که در حال خدمت به سپاه اسلام باشم.کوله پشتی اش را انداخت روی شانه اش و رفت.🌷
جملات قصار از شهید بزرگوار محمود نژاد
محور تصمیمات من نفس است هر چه او اراده کند من خلاف آن را اراده میکنم.
شهید زنده است و ناشناخته ترین شهید در ناشناخته ترین زمان و در ناشناخته ترین مکان خونش به هدر نمی رود.
میراث دار شهدا باشید نه میراث خوار شهدا.
از شهید چیزی نمی ماند جز یک راه ناتمام. 🌷
شهید#حمید_محمودنژاد
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کسانی به امام زمانشان خواهند رسید
که اهلِ سرعت باشند؛ و اِلّا تاریخِکربلا نشان داده، که قافلهٔ حسین معطلِ کسی نمیماند..!
#شهید_مرتضی_آوینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب ما به دوران نبوت خویش رسیده
و باید آمادگی خود را بالا ببریم.
🎙#حاج_قاسم_سلیمانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#عاشقانه_ی_شهدا❣
یک هفته قبل از شهادتش بود که برای مرخصی به بهبهان اومد. صبح زود بود که به خونه رسید و از من خواست تا برم دنبال خانمش و بیارمش خونه
گفتم: داداش، این اول صبحی خوبیت نداره برم در خونشون!
اصرار کرد و به خانمش رفتم و اومد.
چند دقیقه ای از رفتنشون توی اتاق نگذشته بود که خانمش با ناراحتی از اتاق بیرون زد.
گفتم: چرا ناراحتی؟
گفت: ابوالقاسم میگه این آخرین باریه که منو می بینی، این بار که به جبهه برم شهید می شم. اگه می خوای عقدمون رو بهم بزنیم تا تو آزاد باشی، اگه هم قصد جدا شدن از منو نداری و می خوای پام بمونی میشی عروس بهشتیم. تصمیم با خودته میخوام حقی گردنم نباشه، من می رم جبهه و چهل روز دیگه برمیگردم.
ابوالقاسم رفت جبهه و بعد از چهل روز، پیکر مطهرش به شهر آمد و روی دستانی مردم تشییع و به خاک سپرده شد.
خانمش هم که حاضر به جدایی از او نشد ، ماند؛ به امید اینکه بشه عـروس بهشـتی ابوالقاسم.
دو سال بعد از شهـادت ابوالقاسم بود که او نیز دار فانی رو وداع گفت و به شوهر شهیدش پیوست.
درست یک هفته قبل از مرگش، خواب ابوالقاسم رو دیده بود که با یک چادر رنگی اومده بود دنبالش و بهش گفته بود: «این چادر رو سرت کن که می خواهم تو رو ببرم پیش خودم.»
خواهر #شهید_ابوالقاسم_دهدارپور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
درس خواندنش ڪمی با بقیه فرق داشت !
زمان نوشتن یادداشتهاش ، اگر فڪرش ڪُند میشد یا در مسئلہای مےماند ؛
گوشهی یادداشتش مینوشت :
" الٰهـےوَربـِّےمَنْلـےغَیرُڪْ "
#شهید_دکتر_مجید_شهریاری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت مادر شهید سیاوشی
از علاقه به امام حسین علیه السلام
#اللهم_ارزقنا_شهادت💔
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_اول
حسابی کلافه شده بودم.
نمیفهمیدم که جذب چه چیز این آدم شدن.
از طرف خانمها چند تا خواستگار داشت، مستقیم بهش گفته بودن.
اون هم وسط دانشگاه😐
وقتی شنیدم گفتم چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه باهام ازدواج کن.😑
اونم با چه کسی!
اصلاً باورم نمیشد.
عجیبتر اینکه بعضی از آنها حتی مذهبی هم نبودند..☹️
به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمیشد..!
براش حرف و حدیث درست کرده بودند!
مسئول بسیج خواهران ، تأکید کرد وقتی زنگ زد کسی حق نداره جواب تلفن رو بده😬
برام اتفاق افتاده بود که زنگ بزنه و جواب بدم باورم نمیشد این صدا صدای اون باشه بر خلاف ظاهر خشک و خشنش با آرامش حرف میزد تن صداش موج خاصی داشت.
از تیپش خوشم نمیومد دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود.😒
شلوار شش جیب پلنگی گشاد میپوشید و پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ، که مینداخت روی شلوار.
توی فصل سرما با اورکت سپاهیش تابلو بود😑
یه کیف برزنتی کوله مانند یه وری مینداخت روی شونش ، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ میشد😂
راه که میرفت کفشش رو روی زمین میکشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد.
#رمان_شهید_محمدحسین_محمدخانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
همیشه به نیروها و رزمندهها مےگفت:
قبل از خواب زمزمه ڪنیم :
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْحُسَیْنْ
خدایا گناهانی را ڪه مرا از امام حسیݩ
علیهالسلام محروم میڪند ، ببخش ...
#شهید_محمود_کاوه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
بعضی از روزهای جمعه
تلفن همراهش خاموش بود..
وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت:
ارتباطم را با دنیا کمتر میکنم تا
کمی زمانم را برای امام زمانم
اختصاص بدم..
اینکه چطوری میتونم
برای ایشون مفید باشم..!
#شهید_محسن_حججی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهید_حسین_دارابی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این فیلم رو تا شهید نشدم پخش نکنید‼️
#شهید_مجید_سلمانیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_اول حسابی کلافه شده بودم. نمیفهمیدم که جذب چه چیز این آدم شدن
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_دوم
از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر میدیدمش به دوستام میگفتم:
این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده😑
به خودشم گفتم..!
اومد اتاق بسیج خواهران پشت به ما رو به دیوار نشست . اون دفعه رو خودخوری کردم😤
دفعه بعد رفت کنار میز که نگاش به ما نیفته😐
نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند بلند اعتراضم رو به بچهها گفتم.
ینی به در گفتم تا دیوار بشنوه😁
زور میزد جلوی خندش رو بگیره.
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود هر موقع میرفتیم با دوستش اونجا میپلکیدند😒
زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم بچهها باز هم دار و دسته محمد خانی
بعضی از بچههای بسیج با کارو کردارش موافق بودند بعضی هم مخالف.
بین مخالفان معروف بود به تندروی کردند اما همه ازش حساب میبردن ..
برای همین ازش بدم میومد فکر میکردم از این آدمهای خشکه مقدسِ از اون طرف بام افتاده است😖
اما طرفدارزیاد داشت.
خیلیها میگفتند: مداحی میکنه، هیئتیه،میره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!
اما توی چشم من اصلاً اینطور نبود . با نگاه عاقل اندر سفیهی به آنها میخندیدنم که این قدر هاهم آش دهن سوزی نیست 🙄
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یک روز محمدرضا، علیرضا را تهدید کرد و گفت «اگر کوتاه نیایی به بابا میگم در مدرسه چهکار میکنی.»
آنها کلاس دوم و سوم ابتدایی بودند و من با شنیدن این حرف کمی نگران شدم.
مدتی بعد محمدرضا را کشیدم کنار و گفتم «بابا، علیرضا در مدرسه چهکار میکنه؟»
گفت « با پول توجیبی که بهش میدی، دفتر و مداد برای بچههایی که خانوادههایشان فقیر هستند، میخره.»
#شهید_علیرضا_موحددانش
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از احکام آنلاین✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به لطف خدا و کمک شما عزیزان
برای مادر مریضی که داری سه تا دختر کوچیک بود و صاحب خونه جوابش کرده بود رهن خونه جمع آوری شد و پرداخت شد✅
تلویزیون نداشتن به لطف خدا یه تلویزیون به قیمت پنج میلیون خریداری شد 👌
به مادر خانواده هم گفته شد که پیگیر درمانشون بشن و نگران هزینه نباشن✅
ممنون از تمام عزیزانی که در این پویش مارو کمک کردن🌹🌺
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
💳6273817010138661
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_هفتاد_و_سوم
#خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
💢 پس امام زمان چی ؟
#بیاد_سردار_شهید_محمد_مهدی_نصیرایی ( از #فرماندهان #واحد #اطلاعات و #عملیات #لشکر #ویژه ۲۵ #کربلا) #متولد ۱۳۳۹ #بابل ـ #شهادت ۱۳۶۴.۱۱.۲۶ #فاو ...
.
▪️سه چهار ماه بعد ازدواجش، شب عملیات والفجر ۸، مهدی حرفهایی زد که برای همه بچه بسیجیها اتمام حجت بود، مهدی یکی از دوستانش را کنار کشید و گفت: سید! من امتحان سختی رو گذراندم و خودت میدانی که روزهای اول زندگی چقدر شیرین است.
▪️من میتوانستم در سپاه بابل بمانم و همان جا خدمت کنم اما خیلی با خودم کلنجار رفتم، بالاخره حریف نفسام شدم، وسوسهها را کنار زدم و با خودم گفتم: مهدی! پس امام زمان چی؟ مگه قرار نبود یاورش باشی، یعنی این قدر نامردی که تا زن گرفتی آقا رو فراموش کردی؟
.
▪️من میدونستم که شهادتم در گرو ازدواجمه، این طوری باید دینم رو کامل میکردم، بقیهاش با خدا.حالا خوشحالم که به واسطه این سیده خانم، با حضرت زهرا(س) هم محرم شدم، سلام من رو به بچهها برسون، بگو گول دنیا رو نخورند.
▪️راوی: سیدحسین مشهدسری
.
#گمنام_هفت_تپه
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
با یک کمونیست بدعنق هم سلولیش کردند. وقتی آب یا غذا میآوردند، هم سلولیش اول میخورد تا عبدالله نتواند بخورد. نماز و قرآن خواندنش را هم به تمسخر میگرفت.
شب جمعه بود. دلش خیلی گرفته بود. شروع کرد به خواندن دعای کمیل. دعا که به جمله: «خدایا اگر در قیامت بین من و دوستانت جدایی اندازی و بین من و دشمنانت جمع کنی، چه خواهد شد؟» رسید، دیگر نتوانست تاب بیاورد. به سجده افتاده با هق هق گریه.
سر از سجده که برداشت، دید هم سلولی کمونیست هم به خاک افتاده و زار زار گریه می کند.
#شهید_عبدالله_میثمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره ای شنیدنی از نوجوان چهارده ساله #دفاع_مقدس 👌👌
وقتی جعبه مهمات باز کردم فقط گریه کردم😭
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_دوم از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر میدیدمش به دوس
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سوم
کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار میشد.
دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کردن ب مسئول خواهران اعتراض کردم...
دانشگاه به این بزرگی فقط این چند تا تیکه موکت!!😐
در جواب حرفم گفت همیناهم پر نمیشه..
وقتی دیدم توجهی نمیکنه رفتم پیش آقای محمد خانی صداش زدم جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید سر به زیر اومد گفت «بفرمایید»
بدون مقدمه گفتم این موکتها کمه.
گفت قد همینشم نمیان
بهش توپیدم گفتم ما مکلف به وظیفه هستیم نه نتیجه😒
اونم با عصبانیت جواب داد این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟!😠
بعد رفت دنبال کارش..
همین که دعا شروع شد روی همه موکتها کیپ تا کیپ نشستند، همشون افتادن به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاریم😳
یه بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبههای مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسه کتابخانه ..
مقرر کرده بود برای جابجایی وسایل بسیج حتماً باید نامهنگاری شود همه کارها با مقررات و هماهنگی او بود
من که خودم رو قاطی این ضابطهها نمیکردم هر کاری به نظرم درست بود همونو انجام میدادم😁
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
رفته بود خوزستان ؛ جلسه تا ساعت یک نیمه شب طول کشیده بود. گفته بودند ؛ منزل ، هتل.
خوابیده بود همانجا در فرمانداری ، با عمامه
زیر سر و روانداز عبا
#شهید_بهشتی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
آن شب مسئول شب بودم.
نیمه شب آقا مجید با واکس رفت طبقه بالا
پوتین ها را مخفیانه واکس بزند.
از او پرسیدم چرا این کار رو میکنید؟خود بچه
ها فردا این کار رو انجام میدن.
جواب داد از عشریه یاد گرفتم
نیمه شب بیدار میشد و سرویس های بهداشتی
رو تمیز میکرد.....
#شهید_ابراهیم_عشریه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از #شهیدسجادباوی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆روایتگری زیبا و تصویری شهدا چکار برای امام زمانت کردی؟!
#شهید_محسن_زیارتی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_سوم کنار معراج شهدای گمنام دانشگاه، دعای عرفه برگزار میشد. د
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_چهارم
جلسه داشتیم اومد اتاق بسیج خواهران ، با دیدن قفسه خشکش زد😶
چند دقیقه زبونش بند اومد و مدام به انگشتر هاش ور میرفت مبهوت مونده بودیم
با دلخوری پرسید این اینجا چی کار می کنه؟!
همه بچهها سرشونو انداختن پایین ...
زیرچشمی بِه همه نگاه کردن دیدم کسی نطق نمیزنه سرمو گرفتم بالا و با جسارت گفتم گوشه معراج شهدا داشت خاک میخورد آوردیم اینجا برای کتابخونه...
با عصبانیت گفت من مسئول تدارکات رو توبیخ کردم و شما به این راحتی میگین کارش داشتیم؟!😤
حرف دلم رو گذاشتم کف دستش: گفتم مقصر شمایی که باید همه این کارا زیر نظر و تأیید شما انجام بشه! این که نشد کار..
لبخندی نشست روی لبش و سرش رو انداخت پایین با این یادآوری که زودتر جلسه رو شروع کنید بحث رو عوض کرد.
وسط دفتر بسیج جیغ کشیدم شانس آوردم کسی اون دور و بر نبود🤬
ن که آدم جیغ جیغویی باشم. ناخودآگاه از ته دلم بیرون زد . بیشتر شبیه جوک و شوخی بود..
خانم قنبری که به زور جلوی خندش رو گرفته بود گفت: آقای محمدخانی من رو واسطه کرد برای خواستگاری از تو..😅
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯