eitaa logo
کوچه شهدا✔️
92.7هزار دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻خاطره‌ای‌از‌شهید‌محسن‌صاحب‌الزمانی 💬 نماز شب ◽️اومد بهم گفت : " میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم ؟ " ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...🚶🏿‍♂ بیست إلی بیست و پنج دقیقه گذشت، اما نیومد... نگرانش شدم؛ رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کَنده و توش نماز شب می‌خونه و زار زار گریه می‌کنه ! ◽️بهش گفتم : " مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی! می‌خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می‌خوام داروهام رو بخورم ؟! " ◽️برگشت و گفت : " خدا شاهده من مریضم،چشمای من مریضه ، دلم مریضه ، من ۱۶ سالمه! ◽️چشام مریضه! چون توی این ۱۶ سال امام زمان (عج ) رو ندیده ... ◽️دلم مریضه! بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم .😭.. ◽️گوشام مریضه! هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ... " ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وصیت‌نامہ‌اش‌دوخط‌هم‌نمیشد،نوشتہ‌بود: مانندڪسانۍنباشیدڪہ‌خدارافراموش‌ ڪردندوخداهم‌خودِآنان‌راازیادشان‌بُرد...! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•|شھیدعلۍ‌بلورچۍ|• ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از احکام آنلاین✔️
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به لطف خدا و کمک شما عزیزان می‌خواهیم ولادت کریم اهل بیت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام پرس خورشت قیمه بین عزتمندان و ایتام توزیع کنیم🌺 هزینه هر پرس غذا ۳۰ هزار تومان در حد توان کمک کنید ان شاالله مادرشون خانم حضرت زهرا سلام الله علیها برکت به زندگیتون بده . منت بزارید این پست رو برای مخاطبین و گروهاتون ارسال کنید که شما هم در این کار خیر سهیم باشید شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273_8170_1013_8661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 کانال احکام آنلاین رو از دست ندید 📚 ╭┅─────────┅╮ @ahkam_online110 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«شهید یا جاویدالاثر؟» به مناسبت ۱۵ فروردین، سالروز تولد 🌷 مهمترین آرزوی حاج احمدمتوسلیان چه بود؟ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣ ✅ فصل اول پدرم مریض بود. می‌گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من ک
‍ 🌷 – قسمت 2⃣ ✅ فصل اول بچه‌ها دلشان برای اسباب‌بازی‌های من غنج می‌رفت؛ اسباب‌بازی‌هایی که پدرم از شهر برایم می‌خرید. می‌گذاشتم بچه‌ها هر چقدر دوست دارند با آن‌ها بازی کنند. شب، وقتی ستاره‌ها همة آسمان را پر می‌کردند، بچه‌ها یکی‌یکی از روی پشت‌بام‌ها می‌دویدند و به خانه‌هایشان ‌می‌رفتند؛ اما من می‌نشستم و با اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌هایم بازی می‌کردم. گاهی که خسته می‌شدم، دراز می‌کشیدم و به ستاره‌های نقره‌ای که از توی آسمان تاریک به من چشمک می‌زدند، نگاه می‌کردم. وقتی همه‌جا کاملاً تاریک می‌شد و هوا رو به خنکی می‌رفت، مادرم می‌آمد دنبالم. بغلم می‌کرد. ناز و نوازشم می‌کرد و از پشت‌بام مرا می‌آورد پایین. شامم را می‌داد. رختخوابم را می‌انداخت. دستش را زیر سرم می‌گذاشت. برایم لالایی می‌خواند. آن‌قدر موهایم را نوازش می‌کرد، تا خوابم می‌برد. بعد خودش بلند می‌شد و می‌رفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه می‌گرفت. آن‌ها را توی سینی می‌چید تا صبح با آن‌ها برای صبحانه نان بپزد. صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار می‌شدم. نسیم روی صورتم می‌نشست. می‌دویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، می‌شستم و بعد می‌رفتم روی پای پدر می‌نشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه می‌گرفت و توی دهانم می‌گذاشت و موهایم را می‌بوسید. پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یک‌بار از روستاهای اطراف گوسفند می‌خرید و به تهران و شهرهای اطراف می‌برد و می‌فروخت. از این راه درآمد خوبی به دست می‌آورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش می‌کرد. در این سفرها بود که برایم اسباب‌بازی و عروسک‌های جورواجور می‌خرید. 🔰ادامه دارد.... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یکۍ از هم‌سنگرهایش می‌گفت؛ من بستن کمربند ایمنی را در سوریہ از محمود رضا یاد گرفتم . . یک بار بھ او گفتم اینجا دیگر چرا کمر بند می‌بندی؟! اینجا کہ پلیس نیست! گفت: (می‌دانی چقدر زحمت کشیده‌ام که با تصادف نمیرم؟♥:) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
به لطف خدا و کمک شما عزیزان می‌خواهیم ولادت کریم اهل بیت آقا امام حسن مجتبی علیه السلام #۳هزار پرس خ
. عزیزان به نیابت از امام زمان عج و هدیه به امواتتون در این پویش ما رو یاری کنید👆 ان شاالله در شب ولادت امام حسن(ع) بتونیم در حد توان غذا طبخ کنیم و بین ایتام و عزتمندان توزیع کنیم 🌺 هزینه هر پرس قیمه 30 هزار تومان ان شاالله کریم اهل بیت صدها برابر بهتون رزق و روزی بده🌺 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273_ 8170_ 1013_ 8661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 احکام آنلاین📚 ╭┅─────────┅╮ @ahkam_online110 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تابوت رو که می بردند من می گفتم ازش جلوتر نزنم، ازش عقب هم نمونم باهاش باید راه بیام... همسر‌ شهید حمید سیاهکالی مرادی🕊🌹 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 شهید چمران در ابتدایی تحصیل می‌کرد. روزی دوست همکلاسی کنار تخته در حالی که معلم در تخته‌ سیاه می‌نوشت، گچی به دیوار پرتاب می‌کند که به کتف معلم می‌خورد. معلم عصبانی شده و برگشته می‌گوید: کدام پدر فلان شده این کار را کرد؟ سریع بیرون بیاید. چمران برخاسته می‌گوید: من بودم. و معلم با سیلی صورت چمران را سرخ می‌کند. بعد از چمران پرسیدند: چرا دروغ گفتی من بودم؟ چمران گفت: کسی که گچ را زده بود لاغر بود و معلم عصبی و من مطمئن بودم کتک خواهد زد و اهل بخشش نیست، او طاقت کتک نداشت و دیدم از ترس می‌لرزد، ولی من درشت‌تر بودم و طاقتم بیشتر از او بود. 📚 نقل از دکتر ابوالفضل بهرام‌پور ⚘ شادی روح شهدا صلوات ⚘ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
براۍخریدعقدبراۍآقاجواد‌ساعت‌خریدم بعد‌ازچندروزدیدم‌ساعت‌دستشون‌نیست. پرسیدم‌چرا‌ساعت‌را‌دستت‌نبستی؟ گفت:‌راستش‌رو‌بگم‌ناراحت‌نمیشی!؟ گفت:‌‌توی‌قنوت‌نماز‌نگاهم‌بہ‌ساعت مےافتادوفکرم‌مےاومد‌پیش‌ٺـو... میدونےکه‌بایداول‌خداباشہ‌بعدخانواده:)) 🌷 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
23.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱امر به معروف رو از شهدا یاد بگیریم . گاهی جور دیگر باید نگاه کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
‍ 🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣ ✅ فصل اول بچه‌ها دلشان برای اسباب‌بازی‌های من غنج می‌رفت؛ اسباب‌بازی‌هایی
‍ 🌷 – قسمت 3⃣ ✅ فصل اول روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می‌رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن‌قدر گریه می‌کردم و اشک می‌ریختم که چشم‌هایم مثل دوتا کاسه خون می‌شد. پدرم بغلم می‌کرد. تندتند می‌بوسیدم و می‌گفت: « اگر گریه نکنی و دختر خوبی باشی، هرچه بخواهی برایت می‌خرم. » با این وعده و وعیدها، خام می‌شدم و به رفتن پدر رضایت می‌دادم. تازه آن‌وقت بود که سفارش‌هایم شروع می‌شد. می‌گفتم: « حاج‌آقا! عروسک می‌خواهم؛ از آن عروسک‌هایی که موهای بلند دارند با چشم‌های آبی. از آن‌هایی که چشم‌هایشان باز و بسته می‌شود. النگو هم می‌خواهم. برایم دمپایی انگشتی هم بخر. از آن صندل‌های پاشنه‌چوبی که وقتی راه می‌روی تق‌تق صدا می‌کنند. بشقاب و قابلمة اسباب‌بازی هم می‌خواهم. » پدر مرا می‌بوسید و می‌گفت: « می‌خرم. می‌خرم. فقط تو دختر خوبی باش. گریه نکن. برای حاج‌آقایت بخند. حاج‌آقا همه چیز برایت می‌خرد. » من گریه نمی‌کردم؛ اما برای پدر هم نمی‌خندیدم. از این‌که مجبور بودم او را دو سه روز نبینم، ناراحت بودم. از تنهایی بدم می‌آمد. دوست داشتم پدرم روز و شب پیشم باشد. همة اهل روستا هم از علاقة من به پدرم باخبر بودند. گاهی که با مادرم به سر چشمه می‌رفتیم تا آب بیاوریم یا مادرم لباس‌ها را بشوید، زن‌ها سربه‌سرم می‌گذاشتند و می‌گفتند: « قدم! تو به کی شوهر 💍می‌کنی؟! » می‌گفتم: « به حاج‌آقایم. » می‌گفتند: « حاج‌آقا که پدرت است! » می‌گفتم: « نه، حاج‌آقا شوهرم است. هر چه بخواهم، برایم می‌خرد. »   🔰ادامه دارد....🔰 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯