eitaa logo
کوچه شهدا✔️
83.8هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید حاج قاسم سلیمانی، خطاب به مادران شهدا: وقتی شما مادرها نبودید و بچه‌هایتان در خون دست و پا میزدند، حضرت زهرا سلام الله علیها را دیدم... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوسی_وهشت که هر چه بیشتر شانه ام را میکشید، بیشتر درآغوش ابوال
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ابوالفضل😢 و مادر مصطفی😢 کنارمان بود.. و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود...😞😣 در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید.. و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونی ام دنبال زخمی میگردد..😥 که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم _من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!😭😞 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت... و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد _پشت در که رسیدیم، بچه ها آماده حمله بودن.😒من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.😞😭 و همینجا در برابر عشق ابوالفضل به من😞❤️ کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد😭 _وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.😓😭 من تکان های قفسه سینه😥😭 و فرو رفتن هر گلوله به تنش😭 را حس کرده بودم.. که از داغ دلتنگی اش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد _قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.😣😭 چشمانش از گریه رنگ خون شده بود.. و این همه غم در دلش جا نمیشد.. که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت.. و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید... سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه میکردم.. و مصطفی جان کندنم را حس میکرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد...😢❤️ جای لگدشان روی دهانم مانده.. و از کنار لب تا زیر چانهام خونی بود. این صورت شکسته را ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
با شهید باکری، در کنار دجله باهم نشسته بودیم، من رفتم قرارگاه که آخرین وضعیت را گزارش دهم و صحبت کنیم و برای ادامة عملیات به نتیجه برسیم. من از پیش ایشان به این طرف دجله آمدم و به قرارگاه رفتم و طولی نکشید که برگشتم، آمدم کنار دجله قایقی نبود من را ببرد، با مهدی تماس گرفتم و گفتم: «چه خبر است؟»  ایشان جواب سؤال من را نداد و این جمله را فرمود که: «برادر احمد بیا اینجا، اینجا جای بسیار خوب و زیبایی است بیا تا برای همیشه پیش هم باشیم» این آخرین جملة او بود که این کلمه چند لحظه مانده به شهادت این شهید عزیز بود. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| صحبت‌های شنیدنی درباره شهیدان جهادگر علمی و آرزوی شهادت خودش نمیدانم چه ڪسے وطن رافروخت، امادیدم چه ڪسے تاوانش راداد... 🥀 🌷 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‍ 📌 سردار شهیدی که آیت الله بهاءالدینی او را سرباز امام زمان(عج) معرفی کرد 🔹️ وقتی پس از شهادت او، عکسش را به محضر آیت‌الله بهاءالدینی عرضه کردند، بی‌اختیار اشک از چشمان ایشان جاری و قطرات اشک روی عکس جلال افتاد. ◇ در همین حین ایشان گفتند: «امام زمان (عج) از من یک سرباز خواست، منهم صاحب این عکس را معرفی کردم.» 🔹️ واسطه ازدواجش، استاد مشترک شان بود ، در معرفی جلال به خانواده عروس گفت: او از مال دنیا چیزی ندارد، اما در آخرت خیلی چیزها دارد. ◇ مهریه مورد تقاضای عروس مهریه حضرت زهرا (س) بود، اما داماد، مهریه بیشتر را در قالب یک فقره چک، فی المجلس به عروس داد. عروس خانم، هم مهریه را به فرمانده سپاه پاسداران ، جهت مخارج پاسداران اهدا کرد. ◇ خرید ازدواج آنها عبارت بود از یک حلقه، قرآن، نهج البلاغه، یک دوره تفسیر المیزان و سفره عقدشان فقط قرآن بود و سجاده نماز. 🔹️ او زندگی را با وسایل ساده شروع کرد: یک یخچال، قفسه کتاب و یک موکت به جای فرش. ◇ در شب عروسی، جلال گفت: اول باید نماز جماعت بخوانیم. همه به صف جماعت ایستادند و بعد از پذیرایی شد. 🔹️ فرازی از وصیت نامه سردار شهید جلال افشار : ◇ ‌ای عاشقان دنیا، عشق به دنیا پوچ شدن و بی‌ارزش نمودن خویش است. ◇ تا فرصت هست به ستایش و نیایش و اطاعت الله شناور شوید تا مفهوم حیات و لذت زندگی را بچشید. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهادت‌ هدف‌ نیـســت... هدف‌ اینه کـه‌ عَلَم اسلام‌ رو‌ بــه اسم‌ امـٰام‌ زمان‌ «عج»‌ بالا‌ ببریــد حالا‌ اگـه‌ وسط‌ این‌ راه شهـید شـدید فدای سرِ اسلـٰام! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یازهرا ۳.mp3
7.61M
🥀هو الشهید🥀 📚    خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده 🖌 انتشارات: شهید ابراهیم هادی قسمت 3⃣ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوسی_ونه گوشه صحن زیر یکی ازکنگره ها کِز کرده بودم،.. پیکر ا
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها برایش کهنه نمیشد..😠 که دوباره چشمانش آتش گرفت...😠 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت پرده را پاره نکرده.. و این زخمها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید.. و صورتم را روی شانه اش نشاند...😠😓 خودم نمیدانستم.. اما انگار دلم همین را میخواست که پیراهن صبوری ام را گشودم.. و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم _مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده!😭 دلم میخواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!😭🕊 صورتم را در شانه اش فرو میکردم..تا صدایم کمتر به کسی برسد،.. سرشانه پیراهنش از اشک هایم به تنش چسبیده.. و او عاشقانه به سرم دست میکشید تا آرامم کند.. که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید... رزمندگانِ🌟 اندکی در حرم مانده.. و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور میکردند،😱 و با هم شکسته میشد... میتوانستم تصور کنم.. تکفیری هایی که را با محاصره کرده اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند.. و فقط از خدا میخواستم..😣🤲 شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده اش را نبینم...😣 تا سحر گوشم به لالایی گلوله ها بود،.. چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی دریغ میبارید..😣😢 و مصطفی🌸🌟 با مدافعان... و اندک اسلحهای که برایشان مانده بود، دور حرم میچرخیدند.. و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود😥😥 که پس از نماز صبح... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شب حمله همه پیشانی‌بندها را ریخته بود به هم، داشت دنبال سربند «یا فاطمة الزهرا علیهاالسلام» می‌گشت. بچه‌ها گفتند: مگر فرقی می‌کند، یکیش را بردار؟ گفت: من مادر ندارم. دلم خوش است وقتی شهید شدم، حضرت فاطمه علیهاالسلام بیایند بالای سرم و برایم مادری کنند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرف‌ها پرسیدم. گفت: «درجه‌ی خوب و ممتاز رو گرفتن. من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجه‌ی اونا که یه درجه‌ی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم‌ و رسم درست کنیم که ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا دَرِ باغ شهادت باز است .؟ آنهایی که در زمان حیاتشان❣شهید زندگی میکنند،❣ شهیدخواهند شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوچهل این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم ها
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥 نگاهش دریای نگرانی بود،..😥😥 نمیدانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش قدم شدم _من مصطفی!😊✨ از اینکه حرف دلش را خواندم.. لبخندی غمگین☺️😢 لبهایش را ربود و پای در میان بود.. که نفسش گرفت _اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟😥❤️ از هول دیروزم.. دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد.. و صدای شکستن دلش بلند شد _تو نمیدونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمیدونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!😠😥❤️ هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه شان درد میکرد،..😣 هنوز وحشت😥 شهادت بیرحمانه مادرش به دلم مانده.. ترس آن لحظات در تمام تنم میدوید، ولی میخواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش ..❤️✌️ که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم.. _یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (س)؟ 😊اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب(س)!😊✨🕌 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود،.. از بغض کلماتم طعم اشکم را میچشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود.. که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب(س) را شاهد عشقم گرفتم _اگه قراره بلایی سر و این بیاد، دیگه چه ارزشی داره؟😊☝️ و نفهمیدم با همین حرفم... با قلبش چه میکنم که شیشه چشمش ترک خورد😢 و عطر عشقش در نگاهم پیچید❤️✨ _این و جون این و جون همه برام عزیزه!😢برا همین مطمئن باش نه دستشون به حرم میرسه، نه به این مردم نه به تو!😢😠🕌❤️ در روشنای طلوع آفتاب... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید». همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند. خطاب به بچه  ها گفتم: دیدید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشت. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽توصیه پدر حاج قاسم سلیمانی به خواندن نمازشب 💔 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‍ 📌 سیدحمید قبل از شهادت به زیارت حضرت سیدالشهداء رفت 🔹️ با چند نفر مجاهدان عراقی در هور همکاری می کردیم. فکر زیارت امام حسین(ع) یک لحظه سیدحمید را آرام نمی گذاشت. ◇ با مجاهد عراقی قرار شد کارهای جعل کارت تردد و بقیه مسائل را حل کند. یک روز آمد سر وقت سیدحمید که برویم. ◇ مجاهد عراقی می گفت: از ایستگاه ایست و بازرسی بصره رد که شدیم، شب را در منزل خودم بودیم و فردا عزم حرم کردیم. ◇ حرف ها را قبلا زده بودیم که بایداحساسات خود را کنترل کنی کهاستخباراتی‌ها متوجه نشوند. 🔹️ سیدحمید تا چشمش به ضریح امام حسین (ع) و حرم بی‌زائرش افتاد، از خود بیخود شده بود. ◇ هرچه بچه ها ایما و اشاره و قسم دادیم، کارگر نیفتاد. حالا سید ۲۰ دقیقه ای می‌شد که کنار ضریح مشغول راز و نیاز بود. ◇ دونفر سرباز استخبارات را مشغول کردند و منهم سیدحمید را به زور جدا کردم و از مسیر دیگری خارج شدیم. 🔹️ شهید سید حميد میرافضلی در بهمن ماه ۱۳۳۵ در شهرستان رفسنجان به دنیا آمد و در ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۲ به همراه سردار شهید ”حاج محمد ابراهیم همت “، فرمانده محبوب لشکر محمد رسول‌الله سوار بر موتور مورد اصابت گلوله مستقیم دشمن قرار گرفت و به شهادت رسید. 📚 کتاب: پا برهنه در وادی مقدس ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
عشق و محبتش به جا ،حساسیت‌های کاری‌اش هم به جا بود ، مواقعی‌ که من و نغمه ، براے‌ِ اقامت‌طولانی به سوریه می‌رفتیم ، از گرفتنِ محل اسکان تا تردد ماشین را مراقبت می کرد که از هزینه‌ی شخصیِ خودش پرداخت کند ... می گفت : باید مراقب باشیم «بیت المال» ، «مال البیت» نشه. در وصیت و حرفهای آخرش هم گفت: مقداری از حقوقم رو به اداره برگردون، شاید جایی حواسم نبوده خرجی کردم که شخصی بوده ، یا زمانی را پُر کردم که کار اداری نبوده .... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یازهرا ۴.mp3
6.77M
🥀هو الشهید🥀 📚    خاطرات شهید محمد رضا تورجی زاده 🖌 انتشارات: شهید ابراهیم هادی قسمت 4⃣ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🕌رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق 🕌قسمٺ #صدوچهل_ویک پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست....😥
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش میدرخشید..🏙🕌 و با همین دستان خالی.. عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم و بلند شد،.. پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد.. و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب(س) بود که رو به حرم ایستاد.😢✋ لبهایش آهسته تکان میخورد.. و به گمانم با همین نجوای عاشقانه✨💚 عشقش را به حضرت زینب(س) میسپرد... که تنها یک لحظه به سمتم چرخید.. و میترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم .. و به سمت در حرم به راه افتاد... در برابر نگاهم میرفت.. و دامن عشقش به پای صبوری ام میپیچید که از جا بلند شدم... لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم..😞😓 که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (س) شدم...😢🤲💚 میدانستم رفتن امام حسین(س) را به چشم دیده.. و با هق هق گریه به همان لحظه قسمش میدادم.. 😭🤲💚🕌 این و و را نجات دهد..🌟🕌❤️💚😭🕊🌸 که پشت حرم همهمه شد...😧👤👥👤👥👥👥😧😧😧😧😧😧 مردم👥👥👥👥 مقابل در جمع شده بودند،.. رزمندگان🌟🌟🌟🌟 میخواستند در را باز کنند.. و باور نمیکردم😧 تسلیم تکفیری ها شده باشند.. که طنین ✨"لبیک یا زینب"✨✊در صحن حرم پیچید... دو ماشین نظامی💫 و عده ای مدافع وارد حرم شده بودند.. و باورم نمیشد..😢😍 حلقه محاصره شکسته شده باشد.. که دیدم مصطفی به سمتم میدود.😧🏃‍♂ آینه چشمانش از شادی برق افتاده بود، صورتش مثل ماه میدرخشید..😍😊 و تمام طول حرم را دویده بود که مقابلم به نفس نفس افتاد _زینب حاج قاسم اومده!😍😇😁💪💪💪💪😍😍😍 یک لحظه فقط نگاهش کردم،.. تازه فهمیدم ☺️سردار سلیمانی😍 را میگوید.. و او از اینهمه شجاعت به هیجان آمده بود...☺️😍 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یک عمر هر چی گفتم به من می‌ خندیدند ! یک عمر هر چی می‌خواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخره‌ام کردند ! یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند ! یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم . اما مَردم‌ ! حالا که ما رفتیم بدونید ، هر روز با آقام امام زمان حرف می‌زدم ! آقا خودش بهم گفت : تو شهید میشی ،‌ جای قبرم رو هم بهم نشون داد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
همیشه پشتیبان ولی فقیه خود باشید و از رهنمودهای ولایت فقیه تبعیت کنید. قسمت نبود که من ازدواج کنم ولی از همه میخواهم که به توصیه حضرت آقا آیت‌الله‌خامنه‌ای مبنی بر افزایش جمعیت، جامعه عمل بپوشانند و نسل شیعه را افزایش دهند... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وقتی گره های بزرگ به کارتون افتاد از خانم «فاطمه زهرا سلام الله علیها» کمک بخواید ، گره های کوچیک رو هم از «شهدا» بخواید ،براتون باز کنند .. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از احکام آنلاین✔️
28.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دختری جوانی که بخاطر پدر و مادره پیرش قید ازدواج رو زده،ببینید با چه وضعی از خانواده اش پرستاری میکنه😔 لطفا از فیلم بالا دیدن کنید👆 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 یک فیلم درس آموز از سوریه 🔹️ ۱۱ سال قبل ارتش آزاد سوریه این ویدئو رو با عنوان "از چه می ترسی؟" ساخت. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯