eitaa logo
کوچه شهدا✔️
83.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 📜 دیدار و گفتگوی شهید حاج قاسم سلیمانی با مرحوم علامه مصباح یزدی رحمت الله علیه دعای علامه مصباح رحمت الله علیه برای شهید حاج قاسم سلیمانی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم 🍓 #قسمت_پنجاه_و_سه❤️ من تا آن لحظه جرأت فکر کردن به چنین چیزی را نداشتم با اعتراض
🍓 همان روز خانم کچویی هم به خانه ما آمد او هم مثل رئیس آگاهی به منافقین سوءظن داشت. شب قبل در صحبت تلفنی با شهلا جرات نکرده بود این موضوع را بگوید. از قرار معلوم طی چند ماه گذشته بعضی از مردم حزب اللهی که بین آنها دانشجو و دانش‌آموز و بازاری هم بودند به دست منافقین کشته شده بودند. برای منافقین مرد و زن دختر و پسر پیر یا جوان فرقی نداشت کافی بود که این آدم ها طرفدار انقلاب و امام باشند تا منافقین آنها را ترور کنند. از خانم کچویی شنیدم که امام جمعه شاهین شهر زینب را می‌شناسد و می‌تواند برای پیدا کردن او به ما کمک کند. من چند بار از زبان زینب تعریف آقای حسینی را شنیده بودم ولی فکر می‌کردم آشنایی زینب با آقای حسینی در حد افراد معمولی شهر است که به نماز جمعه می روند. اما بعد فهمیدم که زینب برای مشورت در کارهای فرهنگی و تربیتی مدرسه و بسیج و جامعه زنان مرتب با آقای حسینی و خانواده‌اش در ارتباط است. من همیشه زن خانه‌نشینی بودم و همه عشقم رسیدگی به خانه و بچه‌هایم بود خیلی بلد نبودم که چطور حرف بزنم روی زیادی هم نداشتم همه جاهایی را که دنبال زینب میگشتم اولین بار بود میرفتم. مادرم شهلا و شهرام در خانه ماندن و من با آقای روستا به خانه امام جمعه رفتم وقتی حجت الاسلام حسینی را دیدم اول خودم را معرفی کردم او خیلی احترام گذاشت و از زینب تعریف های زیادی کرد. اگر مادر زینب نبودم و او را نمی شناختم فکر می‌کردم امام جمعه از یک زن ۴۰ ساله سرشناس حرف می زند نه از یک دختر بچه ۱۴ ساله. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷سید با ارتش به سربازی اعزام شد. دوران آموزشی‌اش را تهران بود. آن دوران مصادف بود با ماه مبارک رمضان تقریباً سید تمام شب‌ها را از فرمانده اجازه می‌گرفت و می‌رفت مراسمات حاج منصور در مسجد ارک. خوشحال بود و می‌گفت: الحمدلله سی شب ماه مبارک رمضان رفتم از فضای معنوی مسجد ارک استفاده کردم. روی دو تا نکته خیلی تاکید داشت. اخلاص و نمازشب، می گفت من الحمدلله تو سربازی نماز شبم قضا نشد!! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
Tahdir-(www.DaneshjooIran.ir) joze1.mp3
4.13M
🔊 ✅ با صدای استاد آقایی 👈 زمان تلاوت : ۳۰ تا ۴۰ دقیقه. ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯
‌🌹دعاى روز اول ماه مبارك رمضان ♦️بسم الله الرحمن الرحیم ♦️ اللهمَ اجْعلْ صِیامی فـیه صِیـام الصّائِمینَ و قیامی فیهِ قیامَ القائِمینَ ونَبّهْنی فیهِ عن نَومَةِ الغافِلینَ وهَبْ لی جُرمی فیهِ یا الهَ العالَمینَ واعْفُ عنّی یا عافیاً عنِ المجْرمینَ.. ♦️خدایا قرار بده روزه مرا در آن روزه داران واقعى و قیام وعبادتم در آن قیام شب زنده داران وبیدارم نما در آن از خواب بى خبران وببخش به من جنایتم را در این روز اى معبود جهانیان ودر گذر از من اى بخشنده جنایات كاران... ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅────────┅╮ @ahkam_onlinee ╰┅────────┅╯
کوچه شهدا✔️
. . فاطمه دختر ۴۵ساله معلولی که نمی‌تونه راه بره همراه با دیگر خواهر معلول خودش همراه با برادر نا
. عزیزان صدقه اول ماه فراموش نشه جهت سلامتی امام زمان عج دفع بیماری و رفع مشکلات،همیشه اول هر ماه ولو به پنج هزار تومان هم صدقه بدیم🌺 صدقه این ماه برای خانواده ای که دو تا معلول دارن مصرف میشه 👆 لطفا از فلیم بالا دیدن کنید شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273_8170_1013_8661 گروه جهادی حضرت مادر👇 5892107046105584 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 احکام آنلاین📚 ╭┅─────────┅╮ @ahkam_online110 ╰┅─────────┅╯
یک‌بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی‌سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می‌شدم، نیم‌خیز هم که شده از جا بلند می‌شد. اگر بیست بار هم می‌رفتم و می‌آمدم، بلند می‌شد. می‌گفتم: علی‌جان! مگه غریبه هستم؟! چرا به خودت زحمت می‌دی؟! می‌‌گفت «احترام به والدین، دستور خداست.» یک روز که خانه نبودم، از جبهه آمده بود. دیده بود یک مشت لباس نشُسته گوشه‌ حیاطه، همه را شُسته بود و انداخته بود روی بند. وقتی رسیدم، بهش گفتم: الهی بمیرم برات مادر، تو با یک دست، چطوری این‌همه لباس را شستی؟! گفت «اگه دو دست هم نداشتم، بازهم وجدانم قبول نمی‌کرد من اینجا باشم و شما زحمت شستن لباس‌ها را بکشی» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
روز اول امام خمینی رحمه الله علیه: ❇️ چیزی که من می‌خواهم عرض کنم، راجع به یک فقره از این خطبه‌ای است که رسول اکرم در ماه رمضان فرموده‌اند. یک جمله از او این است که خداوند شماها را مهمان کرده است، دعوت کرده است شما را به ضیافت، 👈🏼 شماها در ماه مبارک "مهمان خدا هستید"؛ مهماندار خداست و مخلوق مهمان او است. البته این ضیافت نسبت به اولیاء کُمّل الهی به آن نحوی نیست که ما تخیل کنیم، یا دست ما به او برسد. ❇️ ما باید حساب کنیم ببینیم که این ضیافت چی بوده است و ما چقدر راه یافتیم به این ضیافت. 🌺 در عین حالی که همه عالم تحت رحمت الهی است و هرچه هست رحمت اوست و رحمت او به هر چیز واسع است، لکن باب ضیافت، یک باب دیگر است، دعوت به ضیافت یک مسئله دیگری است.... 💥 این ضیافت، همه‌اش ترک است؛ ترک شهوات از قبیل خوردنیها، نوشیدنیها و جهات دیگری که شهوات انسان اقتضا می‌کند.... 🔶 بر خلاف جاهای دیگه که وقتی مهمانی میریم پذیرایی میشیم خداوند در مهمانی خودش میگه باید ترک کنی عزیزم تا بزرگ بشی... یه ذره بی خیال هوای نفست شو... یه ذره به خودت سخت بگیر.... بعد احساس میکنی چقدر بزرگ شدی... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟 داستان جالب شهید رستگار برای مادرش شادی روح پاک این شهید صلوات ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم 🍓 #قسمت_پنجاه_و_چهار همان روز خانم کچویی هم به خانه ما آمد او هم مثل رئیس آگاهی ب
🍓 آقای حسینی از دلسوزی زینب به انقلاب و عشقش به شهدا و تلاشش در کارهای فرهنگی حرف‌های زیادی زد من مات و متحیر به او نگاه کردم. با اینکه همه آن حرف‌ها را باور داشتم و می‌دانستم که جنس دخترم چیست اما از این همه فعالیت زینب در شاهین شهر بی خبر بودم و این قسمت از حرفها برای من تازگی داشت. امام جمعه گفت زینب کمایی شخصیت بالایی داره من به اون قسم میخورم بعد از این حرف زیرگریه زدم. خدایا زینب من به کجا رسیده که امام جمعه یک شهر به او قسم می‌خورد. زن و دختر آقای حسینی هم خیلی خوب زینب را می شناختند. از زمان گم شدن زینب تا رفتن به خانه امام جمعه تازه فهمیدم که همه دختر من را می‌شناسند و فقط من خاک بر سر دخترم را آن طور که باید و شاید هنوز نشناخته بودم. اگر خجالت و حیایی در کار نبود جلوی آقای حسینی دو دستی توی سرم می‌کوبیدم. آقای حسینی که انگار بیشتر از رئیس آگاهی و خانم کچویی به دست داشتن منافقین یقین داشت با من خیلی حرف زد و گفت به نظر من شما باید خودتون رو برای هر شرایطی آماده کنید. احتمالاً منافقین تو ماجرای گم شدن زینب دست دارند شماا باید در حد دو لیاقت زینب رفتار کنید. حس می کردم به جای اشک از چشم هایم خون سرازیر است هر چه بیشتر برای پیدا کردن دختر عزیزم تلاش می‌کردم و جلوتر می رفتم ناامید تر میشدم. زینب هر لحظه بیشتر از من دور میشد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
می‌گفت : همیشہ‌برای خدا بَنده باشید .. كه اگر این چنین شد بدانید ، عاقبت همہ‌ی شما بہ‌خیر ختم می‌شود ! . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷 🌷 .... 🌷قرار بود یک پمپ بنزین بزرگ را که در پشت جبهه به تانک‌های عراقی سوخت می‌داد، بمباران کنیم. این هدف مهم نزدیک یا چسبیده به شهر العماره بود.... صبح زود توجیه انجام شد و طبق قرار با خلبان شماره دو کارهای قبل از پرواز را انجام داده و استارت زدیم. در همان اول کار شماره دو متوجه نقص فنی در هواپیما شد و به من اعلام کرد مشکل دارد. به او گفتم: «هواپیما را خاموش کند و برگردد گردان.» خودم به تنهایی بلند شدم و به سوی هدف پرواز کردم. از دور هدف مشخص شد و من برابر دستورالعمل‌های بمباران با زاویه در محل تعیین شده اقدام به اوج‌گیری و شیرجه کردم. 🌷همه چیز برای زدن هدف آماده بود و داشتم به سرعت و ارتفاع مناسب می‌رسیدم تا چهار پاد راکت (۷۶ تیر راکت) را شلیک کنم که متوجه شدم سمت شیرجه طوری است که ممکن است تعدادی از راکت‌ها به خانه‌های مسکونی اصابت کنند. در آن لحظه از فشردن دکمه شلیک راکت‌ها منصرف شده و بار دیگر از سمت مناسب آمدم و عملیات را با موفقیت انجام دادم، دود و آتش به هوا بلند شد. پدافندی که در حمله اول غافلگیر شده بود، حالا کاملاً آگاهانه به سمت من تیراندازی می‌کرد. ولی لطف الهی باعث شد سالم از مهلکه خارج شوم. 🌷در برگشت نزدیک هورالعظیم یک دستگاه تانک ایستاده بود و راننده‌اش روی آن نشسته بود. وقتی تانک را دیدم از رویش رد شده بودم. تصمیم گرفتم برگردم و آن را با مسلسل نابود کنم. وقتی برگشتم متوجه راننده شدم که به ریشش دست می‌کشید و خواهش می‌کرد که او را نزنم. احساس کردم خداوند هنوز روزی او را قطع نکرده است. به همین دلیل از زدنش منصرف شده به پایگاه دزفول برگشتم. همیشه آن حالت فرد عراقی را در ذهن دارم. اگر چه نمی‌دانم حالا زنده است یا نه. : آزاده و جانباز ۷۰ درصد سرافراز، سرلشگر خلبان غلامرضا یزد ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
جلوی ایوان بند پوتین هایش را بست و دست و پای مادرم را بوسید و سپس گفت حلالم کنید. مادر گفت: بمان، دو روز دیگه قرار است پدر شوی. حبیب الله گفت: وضع کردستان ناجور است صدام و گروهک ها خیلی بر مردم ظلم می‌کنند باید بروم. وقت رفتن گفت فرزندم دختر است اسمش را هم میگذاریم محدثه. در آخرین تماس تلفنی اش هم گفت: من دیگر برنمیگردم قنداقه محدثه را در تشییع جناز‌ه‌ام بگذارید بر روی تابوتم . مطمئنا من و دخترم هرگز یکدیگر را نخواهیم دید ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 هشدار و نصیحتی شنیدنی از استاد شهید مطهری درباره غنیمت شمردن ماه مبارک رمضان؛ خرما نتوان خورد ازين خار که کشتيم ديبا نتوان بافت ازين پشم که رشتيم ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم 🍓 #قسمت_پنجاه_و_پنج آقای حسینی از دلسوزی زینب به انقلاب و عشقش به شهدا و تلاشش در
آن روز آقای حسینی قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگردد. در سال‌های اول جنگ بنزین کوپنی بود و خیلی سخت گیر می آمد. امام جمعه به آقای روستا کوپن بنزین داد تا ما بتوانیم به راحتی به جاهای مختلف سر بزنیم و دنبال دخترم بگردیم. قبل از هر کاری به خانه برگشتم می‌دانستم که مادرم و شهرام و شهلا منتظر و نگران هستند آنها هم مثل من از شنیدن خبرهای جدید نگران تر از قبل شدند. مادر پدرم ذکر یا حسین یا زینب یا علی از دهانش نمی‌افتاد نظر مشکل گشا کرد هرچه اصرار می کرد که کبری یه استکان چای بخور یه تیکه نون دهنت بزار رنگت مثل گچ سفید شده. قبول نمی کردم. حس می‌کردم طنابی دور گردنم به سختی پیچیده شده است حتی صدا و ناله هم به زور خارج می‌شد. شهرام هم سوار ماشین آقای روستا شد و برای جستجو با ما آمد. نمی دانستم به کجا باید سر بزنم روز دوم عید بود و همه جا تعطیل. به بیمارستان‌ها و درمانگاه‌ها و دوباره به پزشکی قانونی و پایگاه بسیج سر زدیم. وقتی هوا روشن بود کمتر می ترسیدم انگار حضور خورشید در آسمان دلگرمم می کرد اما به محض این که هوا تاریک می شد افکار ترسناک از همه طرف به من هجوم می‌آورد. شب دوم از راه رسید و خانواده من همچنان در سکوت و انتظار و ترس دست و پا می زدند تازه فهمیدم که درد گم کردن عزیز چقدر سخت است. گمشده من معلوم نبود که کجاست. نمی‌توانستم بنشینم یا بخوابم به هر طرف نگاه می‌کردم سایه زینب را می‌دیدم. همیشه جانماز و چادر نمازش داخل اتاق رو به قبله پهن بود در اتاقی که فرش نداشت و سردترین اتاق خانه ما بود و هیچکس در آن اتاق نمی‌خوابید و از آنجا استفاده نمی کرد. آنجا بهترین مکان برای نمازهای طولانی زینب بود روی سجاده زینب افتادم از همان خدایی که زینب عاشقش بود با التماس و گریه خواستم که زینب را تنها نگذارد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💔 تیر مستقیم توپ بدن حجت را برده بود و تنها سر و دستش مانده و از سینه به پائین چیزی نمانده بود تازه آرزوی حجت یادم آمد... می گفت: «خدایا! برای حجت گلوله توپی بفرست، گلوله کلاش برای حجت افت داره...» همین مانده از پیکر را داخل یک جعبه مهمات گذاشتیم و راهی شدیم ..... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کربلا آنلاین✔
سلام من یه طلبه جوان هستم😍 با دوستان یه کانال زدیم و مسائل احکام و مسائل اعتقادی رو به زبان ساده ساده بیان میکنیم 🌹 راستش بلد نیستیم چطور تبلیغی بزنیم که کانالمون جذب داشته باشه 😔 منت بزارید یه سر به کانالمون بزنید،اگه مطالبش به دلتون بود عضو کانال بشید. اگرم نبود که..🌹 احکام ماه رمضان رو از ما بپرسید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2611871969Ce1216f8605 👆
4_5931319036565523108.mp3
4.02M
5⃣تندخوانی جزء دوم قرآن کریم 🎙 استاد معتز آقایی 🌱ثواب قرائت هر جزء هدیه میڪنیم به مولا و سرورمان حجت بن الحسن🌱 🕊 🌙 •┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅─────────┅╮ @ahkam_online110 ╰┅─────────┅╯
‍ 🌷تربیت🌷 مهدی حسن قمی از کوچکترین دوستان ابراهیم می‌گفت: تربیت کردن ابراهیم به صورتی غیر مستقیم بود. مثلا هربار که با هم بودیم و یک فقیر می دید، پول را به من میداد تا به فقیر بدهم. اینطوری خودش گرفتار ریا نمی‌شد و به ما هم درس برخورد با فقیر می داد. 🌭ابراهیم به ساندویچ الویه علاقه داشت. اما هرجایی نمی رفت. یک ساندویچ فروشی در ۱۷شهریور بود که به فروشنده اش آقاشیخ می گفتند. یعنی آدم مقدس و مسجدی بود. ✳️ابراهیم همیشه پیش او می‌رفت. می دانست توی الویه؛ کالباس نمی ریزد و فقط از مرغ استفاده می‌کند. ابراهیم سوسیس و همبرگر و... هرگز استفاده نکرد. ✅اینگونه به ما درس تربیتی میداد که هرچیزی نخوریم و هرجایی برای غذا نرویم. می‌دانست که این فروشنده به حلال و حرام خیلی دقت دارد. چرا که قرآن دستور می‌دهد که انسان به غذایی که می‌خورد توجه داشته باشد. 💐برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۲ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کربلا آنلاین✔
🤲دعای روز دوم ماه مبارک رمضان🤲 بسم الله الرحمن الرحیم اللهمّ قَرّبْنی فیهِ الى مَرْضاتِکَ و جَنّبْنی فیهِ مِن سَخَطِکَ و نَقماتِکَ و وفّقْنی فیهِ لقراءةِ آیاتِکَ برحْمَتِکَ یا أرْحَمَ الرّاحِمین. پروردگارا! در این روز پربرکت مرا به رضایت و خوشنودی خویش نزدیک کن و از خشم و عذاب خود برهان. به من لیاقتی عطا کن تا خاضعانه تسلیم تو شوم و تو را از هرچه به اندیشه‌ام درآید بزرگ‌تر دانم. خدایا! در این ماه توفیق تلاوت قرآن را بر من ارزانی دار تا چشمم به درخشش آیاتت منور شده، قلبم با هدایت کتابت تسکین یابد. به حق رحمتت. ای رحم‌کننده‌ترین رحم‌کنندگان! آمین! •┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ احکام آنلاین📚 ╭┅─────────┅╮ @ahkam_online110 ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
. . فاطمه دختر ۴۵ساله معلولی که نمی‌تونه راه بره همراه با دیگر خواهر معلول خودش همراه با برادر نا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان در حال ساخت خونه دو‌ تا خواهر معلول هستن✅ ممنون از تمام عزیزانی که در این پویش ما رو کمک میکنن🌹 لطفا تا تکمیل شدن خونه ما رو کمک کنید✅ شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273817010138661 خیریه جهادی حضرت مادر 👇 5892107046105584 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌عنایت حضرت زهرا(س) در دفاع مقدس.... استاد عالی... روایتی از شهید عبدالحسین برونسی فرمانده تیپ جوادالائمه...یادش گرامی و راهش پر رهرو باد💗 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#من_میترا_نیستم #قسمت_پنجاه_و_شش آن روز آقای حسینی قول داد که از طریق سپاه و بسیج دنبال زینب بگرد
🍓 مادرم که حال من را می‌دید پشت سرم همه جا می آمد می گفت کبرا من رو سوزوندی کبرا آروم بگیر. آن شب تا صبح خواب به چشمم نیامد از پشت پنجره به آسمان خیره شده بودم همه زندگیم از بچگی تا ازدواج تا به دنیا آمدن بچه ها و جنگ مثل یک فیلم از جلوی چشم هایم می گذشت. آن شب فهمیدم که همیشه در زندگی‌ام رازی وجود داشته. رازی نگفتنی انگار همه چیز به هم مربوط می‌شد زندگی و سرنوشت من طوری رقم خورده و پیشرفته بود که باید آخرش به اینجا می‌رسید. آن شب حوصله حرف زدن با هیچکس را نداشتم دلم میخواست تنهای تنها باشم خودم باشم و خدا. در دومین شب گم شدن زینب بعد از ساعت ها فکر کردن در تاریکی و سکوت وقتی همه گذشته خودم و زینب را کنار هم گذاشتم به حقیقت جدیدی رسیدم. من، کبری نذر کرده حسین(ع) به دنیا آمدم تا بتوانم زینب را به دنیا بیاورم او را شیر بدهم و بزرگ کنم من یک واسطه بودم واسطه ای برای آمدن زینب به این دنیا. زینب حقیقت من بود همه عشق و ایمانی که به واسطه کربلا در من به امانت گذاشته شده بود در زینب به اوج رسید و به بالاترین جایی رسید که من نرسیده بودم. وقت نماز صبح شده بود بلند شدم و چادر نماز زینب را سرم کردم و روی سجاده اش ایستادم و نماز صبح را خواندم. نماز عجیبی بود در نماز حال غریبی داشتم همه جا را می‌دیدم خانه آبادانم، خانه محله دستگرد، خانه شاهین شهر، گلزار شهدا. ترسی که در دو روز گذشته به جانم نیشتر می‌زد رفته بود می دانستم که زینب گم شده اما وحشت نداشتم انگار که او در جای امنی باشد. با این وجود خودم را آدم دردمندی می‌دیدم درد مند ترین آدمی که با روشنایی روز باید تکیه گاه همه خانواده می شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯