کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۱۰۵
🔻قسمت : ۶۱
زمان جنگ، مسئول قسمت سمعی بصری لشکر ۴۱ثارالله شدم.
کار واحد سمعی و بصری، ثبت صوتی و تصویری خاطرات بود.
حسین، جزء بچّه های اطلاعات عملیات بود.
روزی که برای فیلم برداری به آنجا رفته بودم، متوجه شدم که حسین ، هم شهری ام هست.
از همان جا ارتباط و دوستی من با حسین شکل گرفت.
آدم بسیار رازداری بود.
شاید به همین علّت برای کار شناسایی واطلاعات انتخاب شده بود.
هیچ وقت درباره ی کاری که می کرد و از سختی کارش حرفی نمی زد تا خدایی نکرده وضعیت منطقه لو نرود.
این روحیه باعث شده بود به رغم سن کمش، مورد توجه فرماندهان وخصوصاً حاج قاسم قرار بگیرد.
قبل از عملیات والفجر ۸، حسین و بقیه ی دوستانش مدّت زیادی کنار اروند مستقر بودند.
کارشان خیلی سخت بود.
ماهم دریک کانکس درقرارگاه لشکر بودیم.
از فرماندهان و معاونان رده ها و بچّه ها فیلم و مصاحبه می گرفتیم.
روزی حسین از اروند به قرارگاه آمده بود.
آنجا همدیگر رادیدیم.
رفتم کنارش.
بعد از سلام و احوال پرسی گفتم «حسین ،خوب گیرت آوردم !
بچّه هم شهری ،بیا ازت یه مصاحبه بگیرم. ».
حسین ، باهمان چهره ی آرام و متینش، خیلی ماهرانه از زیر این کار در رفت.
گفت «مهدی، من حرفی برای گفتن ندارم.
اینجا کمی دقّت کنی، لحظه به لحظه ی این بچّه ها، پراز حرف های شنیدنیه.
ولی چون خیلی دوستت دارم و بچّه هم شهریم هستی، یه خبر دست اوّل بهت می دم.
قبلش باید یه قولی بهم بدی؟».
گفتم «پس زودتر خبرت رو بده تا بعد. ».
گفت «تاده روز دیگه، اینجا یه اتفاقاتی می افته.
یه خبرهایی می شه که کلی سرت برای فیلم برداری شلوغ میشه.
حالا می مونه قول توبه من.
توروخدا، دعا کن شهید بشم. ».
گفتم «حسین، این چه حرفیه؟!».
گفت «تو فقط دعا کن!
مهدی ،خوابی دیده ام که آینده ی روشنی داره؛ولی…»؛
حرفش را ناتمام گذاشت.
من هم زیادی پی گیر نشدم.
ادامه دارد…
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
خون زيادے از پاي من رفتہ بود. بي حس شده بودم عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم زيرلب فقط مےگفتم:《يا صاحب الزمان ادركنی》
هوا تاريك شده بودجوانے خوش سيما و نورانے بالاي سرم آمد چشمانم را بہ سختے باز ڪردم.مرا بہ آرامے بلند ڪرد.ازميدان مين خارج شددر گوشہ اي امن مرا روے زمين گذاشت آهستہ و آرام من دردے حس نمےڪردم! آن آقا کلے با من صحبت ڪرد بعدفرمودند:
"ڪسي مےآيد و شما را نجات مي دهد. او دوست ماست!"
لحظاتے بعد ابراهيم آمد با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد
آن جمال نوراني، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...
📚 #سلام_بر_ابراهیم جلد ۱ ص۱۱۸
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🇮🇷 ۸ اردیبهشت سالروز شهادت امیر سرلشکر خلبان شهید علی اکبر شیرودی گرامی باد
🕊شادی روحش صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💢 حنانه شویم...
🔹پیامبر رحمت وقتی در مسجد مدینه خطبه میخواند، به يكی از ستون های مسجد تكيه می داد كه از درخت خشكيده و قديمی خرما بود.
🔹روزی یکی از مسلمانان منبری سه پایه تهیه نمود و حضرت(ص) هم در وقت سخنرانی بر آن مینشست.
🔹اولین باری که حضرت رسول الله (ص) بر منبر تشریف بردند، آن باقی مانده از تنه درخت به ناله آمد.
🔹حضرت رسول خدا (ص) از منبر پایین آمد و درخت را دربرگرفت تا ساکن شد و فرمود: اگر من آن را در بر نمیگرفتم تا قیامت ناله میکرد.
مبادا در عشق به پیامبر رحمت، از آن ستون حنانه(ناله کننده) کمتر باشیم.
حتما به او عشق بورزیم، به امید آن که روزی ما را در آغوش کشد.
محبت و عشق به آن عزیز عالَمِ هستی، هدر نمیرود.
#شنبه_های_نبوی💚
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#شعبان_نصیری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِق
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥شهید سیدمهدی جلادتی: من قول دادم ده سال خدمتم رو نبینم!
شهید#سیدمهدی_جلادتی🕊🌹
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۱۰۷-۱۰۶
🔻ادامه قسمت: ۶۱
تا شد بعد از عملیات والفجر8.
فهمیدم تقریباً همه ی دوستان حسین شهید شده اند. از آن جمع، حسین مانده بود و حسین. یاد خوابش افتادم که برایم نیمه تمام گفته بود.
فقط گفته بود《آینده ی روشنی داره؛ولی...》.
رفتم حسین را توی قرارگاه پیدا کردم.
مشخص بود اوضاع روحی خوبی ندارد. دل پردردی داشت!
از عملیات گفت؛ از بچّه هایی که جای خالی شان بدجوری احساس می شد.
ازش خواستم خوابش را بگوید؛ باز طفره رفت و خوابش را نگفت.
مطمئن شده بودم اتفاقی قبل از عملیات والفجر8 افتاده بود که خود حسین می دانست در این عملیات قرار نیست شهید شود.
از آن روز به بعد، حسین را آرام تر از قبل می دیدم.
فقط دنبال خودسازی بود.
بعضی شب ها، گوشه ی خلوتی را پیدا می کرد؛
باخدای خود راز و نیاز می کرد و نماز می خواند...
همرزم شهید: محمد شرفعلی پور
بعد از مدّتی، به منطقه ی اروند رفتیم.
قرار بود عملیاتی در آنجا بشود.
قبلاً ژاندارمری در آنجا مستقر بود و از خط حفاظت می کرد.
همین که خط به بچّه های لشکر تحویل شد، حفاظتش هم به عهده ی خود لشکر افتاد.
اروند، دارای چهار نهر بود که هر یک با هم سی کیلومتر فاصله داشتند.
کنار هر نهر، پنج نفر از بچّه ها برای حفاظت مستقر شده بودند.
مقر اصلی واحد ما، کنار نهر اوّل به نام《علیشیر》بود؛ سنگری دو در سه که با بلوک ساخته شده بود.
ادامه دارد.....
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
شیرودی دو هفته قبل از پرواز ابدی، بهترین خاطره خود را چنین تعریف میکند: «اوایل جنگ بود، عراق در یکی از جبههها با ۳ لشکر کامل حمله کرد. ما با کمترین وسایل و نفرات، این ۳ لشکر را همراه با ۸۰% وسایلشان از بین بردیم تا آنجا که باقیمانده اندک نفراتشان نیز مجبور به فرار شدند و این بهترین خاطره من است که در ۲۴ ساعت مقاومت مردانه، عراق را از آن فکری که سه روزه میخواست به تهران برسد آنچنان پشیمان کردیم که دیگر راهی برایش باقی نمانده بود.»
او در مدت نبردش یکی از بالاترین ساعت پروازهای جنگ را در دنیا داشته و بارها از خطر گلولههای دشمن جان سالم به در برد.
تصویر فوق از لحظه جاودانه شدن شیرودی توسط عربعلی هاشمی در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۳۶۰ گرفته شده و سایت هنر مقاومت آن را منتشر کرده است.
#شهید_علی_اکبر_شیرودی
#سالروز_شهادت
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💢دو راه سعادت
میرزا اسماعیل دولابی (ره) :
هر وقت خوشحال شدید بر محمد
و آل محمد صــلـوات بفرستید و هر
وقت غمناک شدید اسـتـغـفـار کنید؛
خداوند در را به روی شما باز میکند.
#پایدرسبزرگان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فیلم دیده نشده از صحبتهای پدر سردار شهید حاج حسین خرازی درباره سرلشکر شهید حاج محمدرضا زاهدی
#شهادت
#شهدااا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔸این جوانمرد، همیشه با وضو بود.
✍می گفتند : عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟
می گفت:
الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشه......!!
هیچکس دو کفه ترازوی عبدالحسین را مساوی ندیده بود، سمت گوشت مشتری همیشه سنگین تر بود.
🔹اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، عبدالحسین دریغ نمی کرد. می گفت:
«برای هر مقدار پول، سنگ ترازو هست.»
وقتی که میشناخت که مشتری فقیر است، نمی گذاشت بجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید.
مقداری گوشت می پیچید توی کاغذ و می داد دستش.
🔸کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس می زد که نیازمند باشد یا عائله زیادی داشت، را دو برابر پول مشتری، گوشت می داد.
گاهی برای این که بقیه مشتری ها متوجه نشوند، وانمود می کرد که پول گرفته است.
🔹گاهی هم پول را می گرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره بر میگرداند به مشتری.
🔸گاهی هم پول را میگرفت و دستش را می برد سمت دخل و دوباره همان پول را می داد دست مشتری و می گفت:
«بفرما ما بقی پولت.»
عزت نفس مشتری نیازمند را نمی شکست.....!!
🔹این جوانمرد با مرام، چهل و سه بهار از عمرش را گذراند و در نهایت در یکی از عملیات های دفاع مقدس با 12 گلوله به شهادت رسید.
🌹#شهید_عبدالحسین_کیانی همان #جوانمرد_قصاب است!
به این میگن جوانمرد🌹
#جوانمردقصاب
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔘 خيره شده بود به هليكوپتر انگار اولين بار است كه ميبيند. گفت: اين آهنپاره ساخته دست انسان است و پرواز ميكند. انسان خودش اگر بخواهد تا كجا ميرود؟
.▪️تا ديدمش رفتم جلو و روبوسي كردم. گفتم مبارك باشد، پزشكي قبول شدي ولي انگار براش اهميتي نداشت. با تبسّم گفت: هر وقت شهيد شدم بهم تبريك بگین.
#شهید_سید_علی_اکبر_شجاعیان
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹اشکهای مادر شهید آمر به معروف سبزوار/ پسرم چاقو خورده بود اما باز از دختر مردم دفاع میکرد
♦️حمیدرضا الداغی ۸ اردیبهشت زمانی که میخواست مانع مزاحمت اراذل و اوباش برای ۲ دختر سبزواری بشود براثر ضربات متعدد چاقو به شهادت رسید.
🌹سالروز شهادت
🕊شادی روح بلندش صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۱۰۷-۱۰۸
🔻ادامه قسمت : ۶۲
مسئول واحد، آقای حسین یوسفالهی، و جانشین واحد، آقای محمد رضای کاظمی بود.
حسین بادپا، کنار محمدرضا بود. سنگر بعدی، حدود ۳۰۰ متر با این سنگر فاصله داشت.
بین این سنگر ها، یعنی از این نهر تا نهر بعدی، درخت نخل، نیزارهای بسیار بلند، چولان و ... بود.
سنگر ما، در کنار آخرین نهر بود. تنها راه ارتباطیمان، یک تلفن قورباغهای بود که سیم آن، بیشتر اوقات، به علت خمپاره هایی که عراقی ها میزدند، یا بالا آمدن آب، یا برخورد پای گراز قطع بود.
یک روز، تلفن ما قطع شده بود. حسین با یک تلفن سیار، از نهر علیشیر به بعد، سیم ها را وارسی میکرد تا جای قطع سیم را پیدا کند و ارتباط بین قرارگاه و سنگرها، زودتر برقرار شود.
وقتی به سنگر ما رسید، شب شده بود.
غروب که میشد، تاریکی هوا و گرازهایی که لابهلای نیزارها بودند، بر وحشت محیط میافزود.
حسین میترسید این راه را برگردد.
به من گفت «محمد، تلفن رو بردار، به محمدرضا زنگ بزن، بگو من امشب اینجا میمونم.»
گفتم «حسین، بهتره خودت زنگ بزنی.»
یکی دیگر از بچّه ها که آنجا بود، گفت «من زنگ میزنم.»
تلفن را برداشت و زنگ زد. محمدرضا کاظمی گفت: نه
حسین باید امشب برگرده.
ادامه دارد…
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
«بعد از شهادت دوستش «سیدکریم حسینی»، کمتر به خانه میآمد. وقتی هم میآمد، فقط از شهادت حرف میزد. زمانی که بچههایم «سجاد و جواد» به سمتش میرفتند، می گفت: کریم دیگر نیست که حسن و حسین خود را بغل کند. من چطور شما را در آغوش بگیرم؟»
🎙راوی همسر شهید
#شهید_غلامعباس_گلی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌱رو به سوریه کرد و گفت:
بیا عروسکام مالِ تو
حالا داداشم رو پس میدی..؟!
آخه خیلی دلتنگشم..😔
شهید مدافع حرم #احمد_مشلب ♥️
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
روزی سفیر روم به کوفه آمد.
(در آن زمان مسئولیت پذیرایی از کسانی که از خارج میآمدند به عهده امامحسنعلیهالسلام بود)
هنگامی که برای سفیر سفره پهن کردند
هنگام غذاخوردن، احساس غصه و ناراحتی کرد و گفت غذا نمیخورم.
امام حسن دلیل را پرسیدند.
سفیر گفت: شبی در کوفه به مسجد رفتم،
فقیری را دیدم که میخواست افطار کند.
سفرهاش را باز کرد،
مشتی آرد جو در دهانش ریخت و
کوزهای آب هم مقابلش بود.
به من تعارف کرد که تو هم بخور،
من گفتم نمیتوانم از این خوراک بخورم.
دلم برای او سوخت، اگر بشود
از این غذا برای او نیز ببرم.
صدای گریهی امام حسن(ع) بلند شد و فرمود:
او پدرم علی(علیهالسلام) است!
او امیرالمومنین و خلیفه مسلمین است...!
📚 ینابیعالموده،ص۱۴۷
#یکشنبه_های_علوی💚
#مولا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محمد_مهدی_لطفی_نیاسر
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ها واقعیت هاست برادر!
امشب فکر کنیم؛ نکنه دچار روزمرگی
شدیم، نکنه زندگی شده برامون یه کار و یادمون رفته امام مون هر روز منتظره و هر صبح و شام خون گریه میکنه...
#صوت_شهید
#شهید_حسن_باقری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۱۱۲-۱۱۱
🔻قسمت : ۶۳
همرزم شهید:رضا نژاد شاهرخ آبادی
واحد اطلاعات، سه بخش بود: ستاد که کارش تهیه ی کروکی و نقشه کشی بود؛ دیده بانی؛ و شناسایی. اروند، سه نهر داشت : علیشیر، بلامه، مجری.
من و حسین، در نهر بلامه با هم بودیم.
یک ساختمان بزرگ را مقر کرده بودند. در عملیات خیبر، در گردان ذوالفقار به فرماندهی حاج احمد امینی بودم.
بعد از عملیات خیبر، گردان ذوالفقار به گردان 410 غوّاص تبدیل شد.
چون ما آموزش غوّاصی دیده بودیم، برای شروع عملیات والفجر8 وارد محورها شدیم.
در آنجا با حسین بادپا آشنا شدم.
بچّه های اطلاعات عملیات، خطی را از ژاندارمری تحویل گرفته بودند.
ما هم در خط بلامه بودیم.
مدّتی من و حسین برای بررسی جزر و مد آب با هم بودیم.
این باعث شده بود که دوستی مان بیشتر شود.
حسین، خیلی عارف و مخلص بود. حرف زدن، نشستن در کنارش، عباداتش، توکلش و ...، حال و هوای دیگری به انسان می داد. برای همه دعای عاقبت به خیری می کرد.
همه، شیفته ی حسین بودیم.
وقتی من و یزدانی برای شناسایی می رفتیم،
حتماً ما را از زیر قرآن رد می کرد.
بعد هم منتظر می ماند تا برگردیم.
بعد از مدّتی، اروند را به چند محور تقسیم کردند.
قسمت شد تا من و حسین، باز در نهر علیشیر کنار هم باشیم.
علیشیر تا مقر خط، حدود چهار پنج کیلومتر فاصله داشت. صمیمیت و دوستی من و حسین، از قبل بیشتر شده بود.
به اخلاق و روحیات همدیگر آشنا شده بودیم.
خیلی به غسل شهادت اهمیّت می داد. ما برای آب، آذوقه و نفت مشکلاتی داشتیم.
روزی، داخل بوته ها قدم می زدم.
الاغ سر گردانی را دیدم.
فکری به ذهنم رسید. گفتم: این الاغ، به درد کارهای تدارکاتی می خوره. دویدم دنبالش. به هر سختی ای بود،گرفتمش.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
میگنچرامیخوای شهیدشی؟!
میگہدیدیدوقتی یہمعلمرودوستداری
خودتومیڪشی توکلاسشنمره²⁰بگیری
ولبخندرضایتشدلتروآبڪنہ؟!
منم دلمبرالبخندخدامتنگشدھ ..
میخوامشاگرداولڪلاسشبشم
#شھید_حمید_سیاهڪالی_مرادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنانی از حاج قاسم که دشمن نمیخواهد بشنود!
#شهادت
#شهدا
#سردار_دلها
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یا مَن یَسمَعُ أَنینَ الوَاهِنِینَ!
ای آنکه ناله خسته دلان را می شنود...
الهی!
اَعِنّی بِالْبُكاءِ عَلى نَفْسی ...
خدایا!
کمکم کن تا بر خودم و احوالاتم بگریم ...
📎 #به_یاد_فرماندهان_شهید حاج حسین همدانی ،حسن ترک ، محسن امیدی و محسن اسکندری🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#شهادت
🌷آرزوی که برآورده شد
🌷شهادت در حال سجده
🔸میگفت: دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم.
در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت.
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد. دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت. صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم، با خودم گفتم: «این که یوسف شریف است...
🔹راوی: همرزم سردار
#شهید_یوسف_شریف
متولد: اردیبهشت ۱۳۴۲
شهادت: ۱۳۶۴عملیات: والفجر ۸
مسئولیت: جانشین مخابرات لشکر ثارالله کرمان
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یکی از خصوصیتهای بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود، همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم میگفت.ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام میدادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر میکردیم نمیتوانستیم روزه بگیریم اما او روزه میگرفت و برای سحری بیدار می شد.
💠یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم میزد و لابه لای هر بند از اذانش فریاد میزد و میگفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است.ما هم از آن به بعد سر به سرش میگذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) میگفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯