✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه : ۱۱۲-۱۱۱
🔻قسمت : ۶۳
همرزم شهید:رضا نژاد شاهرخ آبادی
واحد اطلاعات، سه بخش بود: ستاد که کارش تهیه ی کروکی و نقشه کشی بود؛ دیده بانی؛ و شناسایی. اروند، سه نهر داشت : علیشیر، بلامه، مجری.
من و حسین، در نهر بلامه با هم بودیم.
یک ساختمان بزرگ را مقر کرده بودند. در عملیات خیبر، در گردان ذوالفقار به فرماندهی حاج احمد امینی بودم.
بعد از عملیات خیبر، گردان ذوالفقار به گردان 410 غوّاص تبدیل شد.
چون ما آموزش غوّاصی دیده بودیم، برای شروع عملیات والفجر8 وارد محورها شدیم.
در آنجا با حسین بادپا آشنا شدم.
بچّه های اطلاعات عملیات، خطی را از ژاندارمری تحویل گرفته بودند.
ما هم در خط بلامه بودیم.
مدّتی من و حسین برای بررسی جزر و مد آب با هم بودیم.
این باعث شده بود که دوستی مان بیشتر شود.
حسین، خیلی عارف و مخلص بود. حرف زدن، نشستن در کنارش، عباداتش، توکلش و ...، حال و هوای دیگری به انسان می داد. برای همه دعای عاقبت به خیری می کرد.
همه، شیفته ی حسین بودیم.
وقتی من و یزدانی برای شناسایی می رفتیم،
حتماً ما را از زیر قرآن رد می کرد.
بعد هم منتظر می ماند تا برگردیم.
بعد از مدّتی، اروند را به چند محور تقسیم کردند.
قسمت شد تا من و حسین، باز در نهر علیشیر کنار هم باشیم.
علیشیر تا مقر خط، حدود چهار پنج کیلومتر فاصله داشت. صمیمیت و دوستی من و حسین، از قبل بیشتر شده بود.
به اخلاق و روحیات همدیگر آشنا شده بودیم.
خیلی به غسل شهادت اهمیّت می داد. ما برای آب، آذوقه و نفت مشکلاتی داشتیم.
روزی، داخل بوته ها قدم می زدم.
الاغ سر گردانی را دیدم.
فکری به ذهنم رسید. گفتم: این الاغ، به درد کارهای تدارکاتی می خوره. دویدم دنبالش. به هر سختی ای بود،گرفتمش.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
میگنچرامیخوای شهیدشی؟!
میگہدیدیدوقتی یہمعلمرودوستداری
خودتومیڪشی توکلاسشنمره²⁰بگیری
ولبخندرضایتشدلتروآبڪنہ؟!
منم دلمبرالبخندخدامتنگشدھ ..
میخوامشاگرداولڪلاسشبشم
#شھید_حمید_سیاهڪالی_مرادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنانی از حاج قاسم که دشمن نمیخواهد بشنود!
#شهادت
#شهدا
#سردار_دلها
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یا مَن یَسمَعُ أَنینَ الوَاهِنِینَ!
ای آنکه ناله خسته دلان را می شنود...
الهی!
اَعِنّی بِالْبُكاءِ عَلى نَفْسی ...
خدایا!
کمکم کن تا بر خودم و احوالاتم بگریم ...
📎 #به_یاد_فرماندهان_شهید حاج حسین همدانی ،حسن ترک ، محسن امیدی و محسن اسکندری🌷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
#شهادت
🌷آرزوی که برآورده شد
🌷شهادت در حال سجده
🔸میگفت: دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم.
در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت.
جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد. دیدم گلولهای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت. صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم، با خودم گفتم: «این که یوسف شریف است...
🔹راوی: همرزم سردار
#شهید_یوسف_شریف
متولد: اردیبهشت ۱۳۴۲
شهادت: ۱۳۶۴عملیات: والفجر ۸
مسئولیت: جانشین مخابرات لشکر ثارالله کرمان
اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج
جهت تعجیل در فرج آقا#امام_زمان و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
یکی از خصوصیتهای بارز شهید صدرزاده تاکید بر نماز اول وقت بود، همیشه اذان نماز صبح مقر را سید ابراهیم میگفت.ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام میدادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر میکردیم نمیتوانستیم روزه بگیریم اما او روزه میگرفت و برای سحری بیدار می شد.
💠یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم میزد و لابه لای هر بند از اذانش فریاد میزد و میگفت:برادرها وقت نماز شده برپا،دلاورا بلند شوید وقت نماز است.ما هم از آن به بعد سر به سرش میگذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت (با خنده) میگفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو!
#شهید_مصطفی_صدرزاده
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از مردم پرسیدند چرا اسم کوچه ها رو به اسم شهدا می زنند؟🤔
#شهدا
#اللهمعجللولیکالفرج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۱۱۳-۱۱۲
🔻ادامه قسمت: ۶۳
همرزم شهید: رضا نژاد شاهرخ آبادی
آمدم سمت سنگر.
مرتضی بشارتی، مسجدی وحسین بادپا بیرون سنگر بودند.
همین که مرا با یک الاغ دیدند، آمدند سمت من.
با تعجب گفتند « این الاغ رو از کجا
آورده ای ؟!».
خندیدم و گفتم «این الاغ از امروز اومده به ما در کار تدارکات کمک کنه
و برامون نفت، آب و آذوقه بیاره!
من رو باش
که هر لحظه به فکر شماها هستم!».
همه خندیدند.
حسین گفت «هر کسی برای اولین بار سوار الاغ بشه، من بهش گواهی نامه
می دم.»
گفتم «کاری نداره.».
سوارش شدم الاغه به قدری چموش بود و طوری محکم زمینم زد که کمر، دست و پاهام درد گرفت.
دو نفر دیگر، بادی به غبغب شان انداختند
و گفتند «رضا، این، کار تو نیست.
حالا ببین
ما چه کار میکنیم!».
آن ها را هم بد جور زمین زد.
بقیه ی بچه ها که این وضعیت را دیدند، بی خیال الاغ شدند. دوباره گفتم «من، یه بار دیگه امتحان می کنم.»
حسین گفت «رضا، بی خیال شو!
ممکنه دست و پات بشکنه»
گفتم نه!
رفتم یک دهنه برای مهارش درست کردم
کمی علوفه، همان دور و بر پیدا کردم و جلویش ریختم.
آن روز به هر ضرب و زوری
بود، توانستم سوارش شوم.
از آن به بعد، فقط به من سواری می داد.
هیچ کس نمی توانست نزدیکش شود.
حسین، چند باری امتحان کرده ولی نتوانسته بود یاد بگیرد.
روزی با حالت اعتراض آمد و گفت «رضا، من هم برای حموم به این الاغ نیاز دارم! نمی شه که فقط تو از این الاغ استفاده کنی».
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
جوونییواشکیهاییداره..
بعضیهاجوانکهبودند،
یواشکییهکارهاییمیکردند؛
یواشکیساکشونروجمعمیکردن،
یواشکیشناسنامههاشونو
دستکاریمیکردند..
یواشکیمیرفتندجبھه
یواشکیمیرفتندخط
وشبمیرفتندعملیات!
یواشکینمازشبمیخوندند
یواشکیگریهمیکردند
یواشکینامهووصیتنامهمینوشتند،
آخرشمیواشکیتیرمیخوردند
وشھیدمیشدند:)!'😔💔
#اللهم_ارزقنا_شهادت
#شهداا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
💢نماز جماعت
زمستان بود. به طور طبیعی در آوردن پا از پوتین و وضو گرفتن قدری سخت است عباس می توانست در اتاق فرماندهی ساختمان تربیت جهادی نماز مغرب و عشاء را به تنهایی بخواند ولی می دیدم که او مرتب در حسینیه سید الشهداء (ع) در نماز جماعت شرکت می کند. گاهی بعد از نماز جماعت در حسینیه امام علی (ع) و یا در حسینیه آیت الله بهاءالدینی سخنرانی بود راه دور بود و سوئیچ ماشین اداری هم در دست عباس بود. اما من ندیدم که عباس به تنهایی با وسیله نقلیه سپاه به نماز بیاید بلکه ایشان با لباس آراسته و پوتین و پیاده در نماز جماعت حضور پیدا می کرد.
📚آخرین نماز در حلب
#شهید_عباس_دانشگر
#سیرهشهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محسن_وزوایی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ هم اقناع هم قدرت!
🌹 شهید بهشتی:
همانطور که باید جلوی آن کسی که مال مردم را میدُزدد گرفت ، باید با آن خانمی که خودآرایی میکند هم برخورد کرد.
هم اقناع و هم قدرت.
مدیریت باید با هر دو باشد.
#شهید_محمدحسین_بهشتی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۱۱۵-۱۱۶
🔻ادامه قسمت: ۶۳
زمانی که واحد اطلاعات عملیات، خط را به یکی از گردان های لشکر تحویل داد، آقای جمالی، فرمانده ی آن گردان بود.
وقتی آمد خط را تحویل بگیرد، الاغ را آوردم.
گفت «این هم هدیه ی من!».
آقای جمالی با تعجب نگاه کرد وگفت «چه کارش کنم؟!».
گفتم «شما می تونین کارهای تدارکاتی روباهاش بکنین. ».
به مرتضی بشارتی گفتم «بیا من یه کم درمورد الاغم بهت توضیح بدم،به دردتون می خوره. ».
خندید گفت «الاغه دیگه!».
گفتم «نه! این الاغ، با همه ی الاغ های دیگه فرق می کنه. ».
گفتم « از این طرف که می رین سمت قرارگاه، سوارش بشین.
وقتی که خواستین برگردین، آذوقه و وسایل تون رو بذارین روش.
خودش راه بلده. ».
یک روز، مرتضی بشارتی، الاغ را می برد قرارگاه.
همین که به قرارگاه میرسد نفت، سلاح و اُورکتش را می گذارد روی الاغ.
خودش می رود حمام.
وقتی که حمامش تمام می شود و بیرون می آید ،هر چی اطراف قرار گاه را نگاه می کند، الاغ را نمی بیند!
آمد پیش من.
گفت «رضا، الاغ نیست!».
گفتم «دستت درد نکنه.
چند روز نتوانستی نگهش داری؟!
خوبه این همه بهتون سفارش کردم!».
یک تلفن قورباغه ای داشتیم.
زنگ زدم به نگهبانی، گفتم « اگه یه سیاهی اومد سمت شما.
نه عراقیه، نه گرازه؛ الاغه. ».
اتفاقاً الاغ رفته بود آنجا.
بچّه های نگهبانی گرفته بودندش.
حسین خندید و گفت: اون زمان که الاغ مسلح نبود ،کسی جرأت نمی کرد بره سمتش؛ چه برسه به حالا که مسلح هم هست!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✍️ #شهیدسیدمرتضی_آوینی:
من در فروپاشی تمدّن غرب بیشتر به تحوّل درونی غربیها امیدوارم تا جنگی رو در رو که میان شرق و غرب و یا اسلام و غرب روی دهد...
♻️غرب از درون خواهد پوسید و در خود فرو خواهد ریخت و چون عقربی در محاصرهی آتش، خود را نیش خواهد زد و خواهد کشت.
#شهید_مرتضی_آوینی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افتخار مجری ایرانی ساکن خارج که عکس رهبر ایران روی تیشرتش است❤️
#ولایت
#رهبر
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
.
تعریف میکرد این اواخر؛
شهید حسن طهرانیمقدم، به بچه ها میگفت:
ما میخوایم کاری کنیم که به واسطهی کارِ ما، یعنی ساختِ موشک، مقدماتِ ظهور فراهم بشه!
حتی واسهی اینکه گاهی بچه ها بیشتر روحیه بگیرند میگفت: شایدم وقتی امام زمان بیان، از این ابزارهایِ ما یعنی همین موشکها استفاده کنند!
پن:
رفیق!
تو هم پیِ هدف و رسالتت رو گرفتی که توی فراهم کردنِ مقدماتِ ظهور نقش داشته باشی و نقشِ خودت رو توی خدمت به امامت خوب ایفا کنی؟!
یادت نره، ما الکی خلق نشدیم..
#امام_زمان_عج
#شهید_طهرانی_مقدم
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
و سلام بر او که می گفت:
«هر گاه امتداد نگاهت
به حرام نرسید، شهیـدی»
#شهید_عباس_کردانی🕊🥀
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من فقط یه کم موهام سوخته همین
یکمم کبوده رنگم مگه نه؟😭💔
#غزه
#فلسطین
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :سوم
🔸صفحه: ۱۱۷-۱۱۶
🔻قسمت: ۶۴
همرزم شهید:حسین متصدی
قبل از عملیات والفجر8، برای این که وضعیت منطقه و جزر و مد آب را از هر لحاظ بررسی کنیم، حدود هشت ماهی طول کشید.
بیشترین شناسایی را برای عملیات والفجر8کردیم. کار شناسایی اروند، خیلی سخت بود.
عرض اروند، 800 متر بود.
ده پانزده روز مانده به عملیات، هر شب می بایست برای شناسایی می رفتیم. سه محور داشتیم. شاید نزدیک به 45 مرحله، در هر یک از این محورها، از اروند عبور کردیم. شب ها، چیزی به نام خواب معنا نداشت. وقتی وارد اروند می شدیم، جریان آب طوری بود که وضعیت ما را سخت و دشوار می کرد. انگاری چهل کیلومتر می دویدیم. صبح که می شد، می رفتیم محور، دیده بانی می کردیم. فقط ظهرها سه چهار ساعت می خوابیدیم. شب دوباره می رفتیم.
خستگی و بی خوابی، به همه ی بچّه ها فشار آورده بود. حسین بادپا، شبی برای همین خستگی، با تاخیر سر شیفت رفت. فردایش، به علت حساسیت کارش مجبور شده بود به مسئولان توضیح بدهد.
این خواب، فقط برای حسین نبود. شبی با دو نفر از بچّه ها به نام مصیب دهقان و حمیدرضا سلطانی از اروند می بایست عبور می کردیم.
حمیدرضا، برای تامین محور، داخل آب ماند.
من و مصیب، داخل محور رفتیم. آنجا موانعی کار گذاشته بودند.
می بایست بدون دست کاری موانع، از آنجا رد می شدیم و به خاکریز دشمن می رسیدیم.
خاکریز دشمن، با ما چهار کیلومتر فاصله داشت. رسیدیم به مانع اوّل که سیم خاردار بود. آن را رد کردیم. به مانع بعدی رسیدیم. برای رد شدن از این مانع، به وقت بیشتری نیاز بود؛ چون هم می بایست سه ردیف سیم خاردار را رد می کردیم و هم مواظب هشت پرهایی می بودیم که داخل آن ها کار گذاشته شده بود.
از طرف دیگر هم چولان ها و پوشش های گیاهی اطراف موانع، بر سختی کار اضافه می کرد. تقریباً ده دقیقه ای طول می کشید تا مصیب بتواند از آنجا رد شود. خیلی خسته بودم و پلک هام سنگین شده بود. سردی آب هم خواب را از سرم پرانده بود. همان جا پشت سیم خاردار خوابم برد. دیدم دستی به شانه هایم می زند. گفت《حسین، حسین، پاشو ...》.
چشم هایم را باز کردم.
حمیدرضا، بالای سرم بود. خندید و گفت: می خوابی، بخواب؛ ولی خُر و پف نکن!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ابراهیم روحیات جالب و عجیبی داشت. بارها دیده بودم که در مسابقات، اجازه می داد که حریف او را خاک کند!
به او اعتراض می کردم که چرا فلان فن را نزدی؟ می گفت: "خب این بنده "خدا" هم تمرین کرده و سختی کشیده. او هم آرزو داره که حریفش را خاک کند."
من واقعا نمی فهمیدم که ابراهیم چی میگه؟! مگه میشه آدم این همه تمرین کنه و توی مسابقه برای حریفش دلسوزی کنه؟!
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
▫️با هزار زحمت آمده بودم مدینه،
مهمانِ خانه امام شدم.
حضرت برایم از ظهور گفت؛
از اینکه انتظار ظهور مثل جهاد در رکاب رسول خداست.
صحبت که به اینجا رسید، غریبهای وارد شد.
امام حرفش را قطع کرد.
حسرتش ماند روی دلم.
تا وقتی مدینه بودم، یازده بار دیگر هم آمدم خانهی امام،
اما نشد!
نشد که امام دست از تقیّه بردارد و سخنش را کامل کند.
یک سال گذشت؛
دوباره آمدم مدینه.
باز هم مهمان خانه حضرت.
امام صادق علیهالسلام کلامش را این طور کامل کرد:
«مهدی ما خواهد آمد؛
غمها را از شیعیانش خواهد زدود،
پس از سختیهای بسیار،
پس از روزگار آزمایشهای طولانی،
پس از زمانهی اندوه و هراس...
خوش به حال کسی که آن زمان را درک کند.»
📚 برگرفته از کمال الدین، ج۲، ص۳۳۴.
#بلای_غیبت
#داستانک_مهدوی
#زیبایی_های_ظهور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬💥
انتشار برای اولین بار؛ مراحل آمادهسازی عملیات #وعده_صادق و نوشتههای روی موشکها.
#شهدا
#شهادت
#آمریکا
#اسرائیل
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#علی_کنعانی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید:
اگر انسان دائما گناه بکند ، دروغ بکند و... اینها روح انسان را پلید می کند
🎙 #شهید_مطهری
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۱۱۸-۱۱۹-۱۲۰
🔻قسمت: ۶۵
همرزم شهید: مرتضی حاج باقری
من و حسین، دوستان زمان جنگ بودیم.
من اصفهانی بودم؛ حسین، رفسنجانی.
قبل از جنگ، همدیگر را نمی شناختیم
کم کم در منطقه، ارتباط مان بیشتر شد.
همدیگر را می دیدیم .
دیگر مثل دوتا برادر شده بودیم. حسین، جوان شانزده ساله ی فعال وبسیار پر جنب و جوشی بود.
اصلا خستگی سرش نمی شد.
برای هر کاری، چه کوچک و چه بزرگ،
احساس مسؤلیت می کرد. برایش
فرقی نمی کرد چه کاری باشد.
دوست داشت کاری را که بهش محول
می شد،
به نحو احسن انجام بدهد.
غرور نداشت.
بعد از غذا خوردن بچه ها، آستین هایش
را بالا می زد و ظرف ها را می شست.
خیلی زود توی دل بچه ها جا باز می کرد.
کسی نبود ازش ناراحت باشد. کم کم به
چشم فرماندهان آمد.
او را جزء گروه اصلی اطلاعات وشناسایی انتخاب کرده بودند.
مسؤل گروه شناسایی، حسین راجی بود.
آقای حسین یوسف الهی هم جانشین
ایشان بود.
کار این واحد، بسیار حساس بود.
آقای راجی و دیگر مسؤلان این واحد، برایشان خیلی مهم بود افرادی که برای این واحد انتخاب می شوند، احساس مسؤلیت کنند.
از بین همین بچه های شناسایی واطلاعات، یک تیم زبده و تخصصی تر انتخاب کردند.
حسین، یکی از اعضای این تیم بود.
از کارهای این تیم، میله بانی بود؛ کاری بسیار حساس و دقیق.
کار میله بان ها این بود که با میله ای که با درجات مختلف
تقسیم شده و به عنوان شاخص داخل آب اروند گذاشته بودند، بیست وچهار ساعته
جزر و مد آب را اندازه گیری کنند و هریک
ربع، گزارش آن را در لیست تعیین شده
بنویسند.
هر چهار ساعت یک بار، نوبت
میله بان ها عوض می شد. اهمیت این کار، این بود که می بایست زمان عبور غواص ها از اروند، طوری تنظیم می شد که با زمان جزر آب تلاقی نکند؛ چون در آن صورت، فشارآب، همه ی غواص ها را به دریا می برد.
از طرفی، در زمان مد، چون آب خلاف
جهت رودخانه از سمت دریا حرکت می کرد
موجب می شد که دو نیروی رودخانه و مد
دریا، مقابل هم قرار بگیرند.
برای همین آب حالت راکد پیدا می کرد.
این زمان، برای عبور از اروند، بسیار مناسب بود. اما این که این اتفاق، هرشب چه ساعتی رخ می دهد و چقدر طول می کشد، می بایست محاسبه وپیش بینی می شد.
حسین، خیلی سرگرم شده بود.
زمانی که نوبتش را تحویل می داد، از خستگی زیاد می خوابید.
من جزء بچه های تخریب بودم. نمی توانستم زود به زود بهش سر بزنم. کمتر از قبل، همدیگر را می دیدیم.
هر وقت که پیش می آمد ده
دقیقه ای حسین رامی دیدم. بهش می گفتم «میله بان، دیگه مارو فراموش
کرده ای؟!
تحویل نمی گیری! بیا خودم،
یه میله بهت می دم...» می خندید.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯