eitaa logo
کوچه شهدا✔️
83.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🎙 صوت منتشرنشده شهید فخری‌زاده درباره شهید حاج قاسم سلیمانی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۱۲۴-۱۲۵ 🔻ادامه قسمت: ۶۷ شب شده بود. توی قرارگاه شهید کازرونی خواب بودم. یوسف‌الهی، من رو از خواب بیدار کرد. گفت «محمدرضا، ما هر دو مسئولیت‌مون خیلی سنگینه. در قبال جون تمام بچّه هایی که اینجا هستن، از بسیجی گرفته تا سپاهی و... مسئول‌ایم. این‌ها، امانت دست ما هستن. ما نمی‌بایست هر دو می‌ اومدیم. یکی از ما می‌بایست اونجا، بالای سر بچّه ها می‌موند. الآن حسین بادپا سرپست خوابیده! خودت بهتر می‌دونی؛کار ما خیلی حساسه. آماده شو، همین الآن برو اونجا.». من‌ هم چون به تمام گفته های حسین یوسف الهی ایمان قلبی داشتم، بدون معطلی پا شدم و لباس هام رو پوشیدم. همین که اومدم خداحافظی کنم و سوار ماشین بشم ، حسین، من رو صدا زد. گفت«حسین بادپا ،همین الآن از خواب بیدار شد. دیگه نیازی نیست الآن بری. بیا بخواب. فردا صبح، بعد از نماز صبح حرکت کن.». وقتی اومدم جریان رو از خودت پرسیدم ،داشتم به یوسف الهی شک می‌کردم. وقتی گفتی خواب نبوده‌ای، دیگه پیغام یوسف الهی را بهت ندادم. ادامه دارد...... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📜 سن سربازی رفتن فرزندمون رسیده بود و پسرمون باید میرفت سربازی ... گفتم: هوای بچه مان را داشته باش... گفت: اگر من پارتیش باشم، میفرستم اش بدترین و سخت ترین جائی که ممکن است‌. چون با سختی ، ادم ساخته میشه پس بهتر است پارتیش خدا باشه نه من .. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬مژده شهدا 🎙️آیت الله محسن ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
نظری، رحمی، گوشه‌ی حرمی.. 🤍🥺 ‌ «السلامُ علیکَ یا امینَ اللهِ فی ارضِهِ و حُجَتَه علی عِبادِه، السلامُ علیکَ یا علی ابن موسی الرضا» ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔹کشاورز بود و زحمت‌کش. درس طلبگی میخواند و شیخ محمد صدایش می‌کردیم. 🔹همیشه لبخند به روی لب داشت. روی باغ خودش کار میکرد. وضع مالی‌اش خوب بود. اما ساده زندگی کردن را بیشتر دوست داشت و مالش را وقف امور خیریه می‌کرد. 🔹از نوجوانی وارد بسیج شد. به بسیج خیلی علاقه داشت. بیشتر وقتش را یا در باغش می‌گذراند یا در فعالیت‌های بسیج و اردوهای جهادی. پل دختر، سراوان، سیل شیراز و هر جایی که نیاز به کمک بود، پیدایش می‌شد. فرقی نمی‌کرد سیل باشد یا زلزله یا شرایط عادی. 🔹دو ماه پیش افتاد توی استخر ۱۵ متری باغش و نزدیک بود غرق بشود. می‌گفت:« در دلم توسل کردم به سیدالشهدا و گفتم آقا من را نجات بده. من می‌خواهم در راه شما شهید بشوم!» چند نفر رسیدند و نجاتش دادند. 🔹چندین بار سوریه رفت. تک‌تیرانداز بود. برای ۱۳ آذر هم بلیط سوریه داشت اما دو روز قبل از شهادتش به همسرش گفته بود:« من همین چند روز شهید می‌شوم و کار به سوریه نمی‌کشد.» حتی جای دفنش را به دوستانش نشان داده بود و گفته بود:« یا به سرم ضربه می‌خورد یا به قلبم!» همیشه پنج‌شنبه‌ها برای گشت بسیج می‌رفت کمک. توی اغتشاشات اخیر هم یگان امنیت بسیج بود. سه‌شنبه شب رفتند معالی آباد. خودش و دوستانش ۱۵ نفری می‌شدند. اغتشاش‌گران با شلوغ کاری به کناری کشاندن‌شان. نزدیک یک ساختمان مسکونی و با سنگ و آجر و کوکتل مولوتوف بهشان حمله کردند. همه مجروح شدند و شیخ محمد به سرش ضربه خورد و شهید شد. 🇮🇷🌹🇮🇷 طلبه بسیجی جهادگر، مویدی هدیه روح مطهرشون صلوات 🌷 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
امام خامنه‌ای: به نظر من، مرحوم مطهری قوی‌ترین ایدئولوگ ما بود. -  من خودم را شاگرد آقای مطهری می‌دانم. -  هم عارف بود و هم اهل تهجد و اهل ذکر و یاد و گریه و دعا. -  من به حال آقای مطهری غبطه می‌خورم. - این لطفی که خداوند در حق ایشان کرد؛ واقعا چیز عجیبی است. - جامعه‌ ما و انقلاب ما بر اساس همان پایه‌هایی بنا شده که در معرفی شهید مطهری از اسلام دیده می‌شود و فهمیده می‌شد. - امروز آنی که پاسخ به سؤالات ماها را می‌دهد کتاب‌های شهید مطهری است. -  آثار آن بزرگوار، مثل یاد او زنده است. کتاب‌هاى شهید مطهرى‌، قابل مردن و قابل تمام شدن نیست. 💠۱۲ اردیبهشت ماه سالروز شهادت استاد شهید مطهری و روز معلم گرامی باد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنرانی سردار شهید حاج عبدالرسول استوار محمودآبادی از فرماندهان مدافع حرم اَلْلَّٰھُمـَّـ ؏َـجِّڸْ لِوَلیِّٖــღــڪَ اَلْفَــــࢪَج جهت تعجیل در فرج آقا و شادے ارواح مطهر شـهدا صلوات +وعجل فرجهم📿 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۲۵_۱۲۷ 🔻قسمت :۶۷ حسین پرسیده بود: چه پیغامی؟! محمدرضا، با ناراحتی گفته بود: حسین یوسف الهی، صبح که داشتم می اومدم، گفت بهت بگم حسین بادپا، تو در این جنگ شهید نمی شی! حسین، با شنیدن این حرف، خیلی به هم می ریزد. محمدرضا که می بیند حسین خیلی ناراحت شده، می‌گوید چون تو گزارشت صداقت نداشتی، در این جنگ شهید نمی شی. اگر می خوای در آینده شهید بشی، از الان تصمیم خودت رو بگیر. حسین گفت: علی، حالا من چه کار کنم؟ چرا خوابم برد؟ چرا یوسف الهی، اون پیام رو داد؟ خیلی بی قرار شده بود. دل داری اش دادم و گفتم: حسین، هنوز این جنگ ادامه داره. هنوز فرصت هست. نومید نشو. خدای من و تو هم بزرگه. شاید قسمت ماهم شهادت بشه. به هیچ وجه نتوانستم با حرف هایم حالش را خوب کنم. از آن روز به بعد، حسین کمتر توی جمع می‌آمد. بیشتر دنبال خودسازی بود. بعد از این اتفاق دوست داشتم بیشتر حسین یوسف الهی را بشناسم. دنبال فرصتی بودم تا او را تنها ببینم. سرانجام دیدم و ازش پرسیدم: حسین جان، کراماتی داری! چیکار می کنی؟! از کجا می دونی؟! گفت: شب ها که می خوابم، مثل آدم می خوابم. با تعجب گفتم: مگه آدم ها چه جوری می خوابند؟! گفت: برو دنبالش. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💠حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از نقاط مثبت و منفی اش؛ از خصلت های ارثی تا خصلت های تأثیر گرفته شده از خانواده و محیط. 💠می گفت: اینها را نوشتم تا وقتی رسیدم آلمان برم ندارد و یادم نرود چه کسی هستم و برای چه آمده ام و نباید به خطا بروم. همه را نشانم داد. البته این ها را به این قصد به من نشان داد تا نقاط ضعفش را بدانم و خیلی پیش خودم بزرگش نکنم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔴 بوی سیب سرخ! ✍ مرحوم شیخ رجبعلی خیاط با جمعی از رفقایشان وارد قبرستانی شدند. یک‌مرتبه ایستادند و شروع کردند به امام حسین (ع) سلام دادن. بعد شیخ رجبعلی می‌گوید: رفقا بوی خوش گل سرخ و یا سیب سرخ را استشمام می‌کنید؟ آنها گفتند: نه. شیخ از مسئول قبرستان پرسید: امروز چه کسی را دفن کردند؟ می‌گوید: کسی را همین پیش پای شما دفن کردند. و آنها را سرقبر او می‌برد. در آنجا برخی دیگر همان بوی خوش را استشمام می‌کنند. شیخ می‌گوید: این شخص از محبان و اهل زیارت سیدالشهداء (ع) بود. وقتی دفن شد، سیدالشهداء به اینجا تشریف آوردند و بوی خوش از آن حضرت است. و به واسطه این شخص عذاب از این قبرستان برداشته شد. 🔹 نظام رشتی از مادحین حضرت بود. وی را پس از مرگ دیدند، پرسیدند: در قبر وضعیت چگونه است؟ فقط این بیت شعر را خواند: شکر خدا را که در پناه حسینم عالم از این خوب تر پناه ندارد... 📚 کتاب از احتضار تا عالم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۱۲۷-۱۲۸ 🔻قسمت: ۶۸ همرزم شهید :رضا نژاد شاهرخ آبادی شب های قبل از عملیات والفجر ۸، گروهی از رزمنده ها به اصلاح و تزکیه ی نفس مشغول بودند. به قول بچّه ها ،فتیله ی عرفان شان را بالا کشیده بودند. تاصبح عبادت می کردند، از هم حلالیت می گرفتند و وصیّت می کردند. شب عملیات والفجر۸، شب خطر بود و سفر. حاج قاسم کنار ساحل ایستاده بود. پشت سر بچّه ها دعا می خواند. من و حسن یزدانی و بقیه ی بچّه های غوّاص، بچّه های شناسایی و اطلاعات عملیات به آب زدیم. به سمت ساحل دشمن حرکت کردیم. در لحظه ی شکستن خط و درگیری با عراقی ها، هوای مه آلود و نم نم باران به کمک مان آمد. نیروهای دشمن غافل گیر شده بودند. پس از کمی مقاومت پا به فرار گذاشتند. به لطف خدا ،خط را شکستیم و تحویل گردان ها دادیم و برای استراحت برگشتیم به سنگری که توی شهر علیشیر داشتیم. بچّه ها با رمز «یافاطمةالزهرا» با غافل گیری نیروهای عراقی از اروند عبور کردند. عکس العمل عراقی ها درلحظات اولیه ی عملیات و رویارویی باموج های گسترده ی نیروهای ایرانی که به سرتاسر خط دشمن هجوم برده بودند، غیرمنتظره و تعجب انگیز بود. به علت گستردگی محورهای هجوم، عراقی ها تا سه روز سردرگم بودند و نمی توانستند در برابر هجوم نیروهای ایرانی اقدامی جدّی نشان بدهند. نیروهای ایرانی ، پس از تصرف کامل «فاو» در محورهای «بصره» «ام القصر» و «البحار» به پیش روی خود ادامه دادند تا عراقی ها راهرچه بیشتر از شهر فاو دور کنند. البته بعد ازسه روز ،دشمن ،حملات خودش را شروع کرد. درگیری های سختی بین طرفین رخ داد… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌟 دفتری که قرار گذاشته بودیم اشکالات هم را در آن بنویسیم، تقریباً همیشه با ایرادات من پر می‌شد .حمید میگفت تو به من بی توجهی! چرا اشکالات مرا نمینویسی؟ 🌟 گوشه چشمی نگاهش کردم گفتم تو فقط یک اشکال داری دستهایت خیلی بلند است تقریباً غیر استاندارد است من هرچه برایت میدوزم آستین هایش کوتاه می آید وحمید مثل همیشه خندید. برایم جالب بود و لذت بخش او به ریز ترین کارهای من مثل لباس پوشیدن، غذا خوردن، کتاب خواندن، و... دقت می کرد. 📚برشی از زندگی شهید حمید باکری منبع کتاب نیمه پنهان ماه ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|حکایت جالب از گره گشایی شهدا... 💔 هدیه به روح شهیدان صلوات 🌷 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
💠صلوات💠 خیلی اهل صلوات فرستادن بودند. دائم دستشون تسبیح و صلوات شمار بود. اینقدر صلوات میفرستادند که صلوات شمار دیجیتالی هم همراهیشون نمی کرد. سال گذشته تو منزلشون پنج تا صلوات شمار دیجیتالی پیدا کردم که همه خراب شده بود! اونقدر باهاش صلوات فرستاده بودند که یا باتریش تموم شده بود یا دکمه اش دیگه کار نمی‌کرد! یه دفعه بهشون گفتم میخواهید صلوات بفرستید، بفرستید چرا تسبیح یا صلوات شمار دست می‌گیرید. اونطوری به اخلاص هم نزدیک تره! گفتند من نذر کردم یک مقدار مشخصی صلوات بفرستم، مرتب می‌شمارم تا به اون تعداد مشخص برسه. پیگیر شدم چندتا؟ فرمودند حاجتی داشتم نذر کردم برای برآورده شدنش ۱۴ میلیون صلوات برای ۱۴ معصوم بفرستم! برای هر کدام از معصومین یک میلیون صلوات! بعد از مدتی هم فرمودند نذرم ادا شد اما این عادت خوب تا روزهای آخر هم باهاشون بود. بعضی وقتا هم از خونه یک مشت لوبیا یا نخود خام یا بادام یا .... بر می‌داشتند تو جیبشون می‌ریختند، توی جلسات هر یک دور تسبیح که صوات میفرستادند یک دانه از اینها را جابجا می کردند تا عدد صلوات ها از دستشون خارج نشه. بعد هم می‌اومدند خونه اینها رو به اهل خونه میدادند. می‌فرمودند داخل غذاها بریزید برای هر کدومش صدتا یا دویست تا صلوات فرستادم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
یك عارف بود. همیشه با وضو بود. نمازش توام با گریه و شور و حال بود و نماز شبش ترك نمی‌شد. او معتقد بود: هرچه می‌كشین و هرچه كه به سرمان می‌آید از نافرمانی خداست و همه، ریشه در عدم رعایت حلال و حرام خدا دارد. دقت فوق‌العاده‌ای در اجرای دستورات الهی داشت و این اعتقاد را بارها به زبان می‌آورد كه: سهل‌انگاری و سستی در اعمال عبادی تاثیر نامطلوبی در پیروزیها دارد. دائماً به فرماندهان رده‌های تابعه سفارش می‌كرد كه در امور مذهبی برادران دقت كنند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
enc_16969501840126603603751.mp3
1.52M
باب مفتوح راحت روح کشتی تو ناجی کشتی نوح شاه شاهان روح ریحان آیه های مدح تو گفته قرآن 🎙 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۲۸-۱۲۹ 🔻قسمت : ۶۹ همرزم شهید:حسین متصدی سه روز از عملیات والفجر8 گذشته بود. صبح بود. همه ی بچّه های شناسایی، توی سنگر، برای صبحانه دور هم جمع بودیم. همین که صبحانه خوردیم، حسین یوسف الهی پا شد و به بچّه ها گفت:《 آماده بشین بریم خط. جاتون رو با بچّه ها تعویض کنین.》 همه ی بچّه ها جز من و یکی دو نفر دیگر، از سنگر خارج شدند. بیست دقیقه ای گذشته بود. دیدم سقف ساختمان تَرَک برداشت. یک راکت شیمیایی خورده بود بالای سقف. سنگینی اش داشت سقف را روی سرمان خراب می کرد. کمی با دیوار فاصله داشتم. همین که اوّلین الوار به زمین خورد، خودم را محکم به دیوار چسباندم. پاهایم زیر الوار گیر کرد. یکی از بچّه ها آمد فرار کند؛ محکم دستش را گرفتم و سمت خودم آوردم. آن یکی هم خودش را به بیرون رساند. پاهایم را از زیر الوار بیرون آوردم. فوری رفتم بیرون سنگر. دوتا از بچّه ها، بیرون سنگر، زیر آوار گیر کرده بودند. آن ها را بیرون آوردیم. به اطراف نگاه کردم. دشمن، سه راکت به فاصله ی 100 متری از هم زده بود. از بویی که در منطقه پخش شده بود، فهمیدیم که راکت های پرتاب شده، شیمیایی هستند. همه ی بچّه ها داد می زدند《شیمیاییه... شیمیاییه...》 حال همه ی بچّه ها خراب بود. بمب شیمیایی، کار خودش را کرده بود.سرفه های شدیدی می کردند. نگاهم به حسین یوسف الهی افتاد. گفتم《مگه شما نرفتین خط؟!》 گفت《چرا. همین که شنیدیم، برای کمک اومدیم.》 ادامه دارد..... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
در کرمان حسینه ای داشت و خودش هییت داری میکرد...بارها شاهد بودم حاج قاسم قبل هر مراسم و روضه ای، ابتدا شخصا درِ همسایگان را می زد، عذرخواهی می کرد و اذن می گرفت!  میگفت:"ما می خواهیم مراسم برای اهل بیت برگزار کنیم، بابت مزاحمت های آن عذرخواهیم  و حلال کنید"... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
شب جمعه است بفرمایید کربلا حرم آقا امام حسین علیه السلام 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2268135645C644a425b1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢خوابی شنیدنی چند روز قبل از شهادت استاد مرتضی مطهری ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۱۳۱_۱۳۲ 🔻قسمت: ۷۰ همرزم شهید: رضا نژاد شاهرخ آبادی به اهواز که رسیدیم، ما را داخل سالن گلف بردند. صحنه ی عجیبی بود. تا چشم کار می کرد، تخت بود و مجروح. پزشکان و پرستارها همگی در جنب و جوش بودند. ولوله ای برپا بود. به رغم آن همه تلاش پزشک ها و پرستارها، خیلی از بچه ها، همان ساعات اولیه شهید شدند. امکانات و جا برای رسیدگی بیشتر نبود. وضعیت من، از بقیه ی بچه ها بهتر بود. می توانستم راه بروم و ببینم‌. دکتر آمد سمت من. گفت تو که حالت بهتره، به این بچه ها رسیدگی کن. با دستش به سمت کمپوت ها اشاره کرد. گفت اونجا کمپوت بردار. به زور بده به بچه ها بخورند. یک کمپوت باز کردم. رفتم بالای سر یوسف الهی. گفت نژاد، از من گذشته. برو ببین محمدرضا کاظمی کاری نداره. به بچه ها برس. رفتم سمت محمدرضا کاظمی. یوسف الهی را تکرار کرد. گفت کار من دیگه تمومه. برو به بقیه ی بچه ها برس. رفتم بالای سر حسین بادپا و مهدی زینلی... بالای سر هر یک از بچه ها رفتم، هیچ کس حاضر نشد کمپوت بخورد. حسین یوسف الهی صدا زد و گفت نژاد، بیا اینجا. رفتم کنارش. گفت نژاد، اتوبوس‌ها دارن میان تا ما رو اعزام کنند. برو کف یکی از اتوبوس ها، پتویی پهن کن. بیا من رو ببر. از حرف یوسف الهی تعجب کردم! گفتم حسین آقا، چی داری میگی؟! آخه اتوبوس کجا بود؟! همین که آمدم جمله ی بعدی را بگویم، صدای اتوبوس را شنیدم. زود رفتم سمت پنجره. خدایا، چه می دیدم؟! هفت اتوبوس، پشت سر هم پارک کردند! دوتا پتو برداشتم و رفتم سمت یکی از اتوبوس ها. صندلی های اتوبوس ها را برداشته بودند تا مجروحان را راحت کف اتوبوس بخوابانند. دوتا پتو کف اتوبوس پهن کردم‌. رفتم حسین یوسف الهی را کمک کردم و آوردم کف اتوبوس خواباندم. یوسف الهی گفت نژاد، برو محمدرضا کاظمی رو بیار پیش من. گفتم چشم. هنوز پایم را از اتوبوس پایین نگذاشته بودم، صدای داد و بیداد محمدرضا را شنیدم که می گفت نژاد، کجایی؟ بیا منو ببر پیش حسین یوسف الهی. دویدم سمتش. ادامه دارد...... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهیدی که بعد از شهادت گریه کرد... سید مهدی هیچگاه پاهایش رو جلوم دراز نکرد جلوی پام تمام قد می ایستاد وتا من نمی نشستم، او هم نمی نشست فقط یکجا پایش رو دراز کرد اونم وقتی بود که شهید شد... بهش گفتم سید تو هیچوقت جلوی من پاهات رو دراز نمیکردی؛ حالا چی شده مادر؟ یهو دیدم چشمای پسرم به اذن خدا برای چند لحظه باز شد و یک قطره اشک از چشمانش اومد شاید میخواسته بگه مادر اگر مجبور نبودم جلوی پاهات تمام قد می ایستادم... منبع: کتاب رموز موفقیت شهدا جلد۱ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 گفتند دو برابر می‌دهیم نرو، ولی رفت و شهید شد! همسر شهید مدافع حرم ، یونس ابراهیمی می‌گوید آخرین باری که او می‌خواست برود، آمد برای حلالیت گرفتن. بعضی بی تفاوت بودند و بعضی گفتند چقدر می‌دهند؟ ما دو برابر می‌دهیم نرو ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯