eitaa logo
کوچه شهدا✔️
81.4هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
خودش چیزی نمیگفت. تودار تر از این حرفا بود پورجعفری فهمید مشکل مالی دارد،بی سروصدا با سردار قآنی مطرح کرد؛او هم به معاون مالی نامه داد یکی از ماموریتهای سردار را به حسابش بریزند وقتی فهمید اول پول را برگرداند،بعد هرسه را توبیخ کرد! حتی برای یک ماموریت خارج کشور ریالی نگرفته بود... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قصه تکرار می شود یعنی باز هم در مدینه عاشق نیست کوچه در کوچه شهر را گشتم هیچکس با امام ، صادق نیست. 🏴شهادت رئیس مذهب جعفری،مولانا امام جعفر صادق علیه‌السلام تعزیت و تسلیت باد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه: ۱۳۲-۱۳۳-۱۳۴ 🔻ادامه قسمت: ۷۰ زیر بغلش را گرفتم. آوردمش داخل اتوبوس. محمدرضا را کنار حسین خواباندم؛ طوری که سرحسین‌ و محمدرضا، کنارهم قرار گرفت. همین که کنارهم قرار گرفتند، حسین یوسف الهی، دستش را روی صورت محمدرضا گذاشت. محمدرضا هم دستش را گذاشت روی سینه ی حسین. دوتایی آرام آرام با هم حرف می زدند و گریه می کردند. حالم خیلی بدشده بود. صحنه ی غریبی بود. بی اختیار اشکم درآمد. می بایست می رفتم بقیه ی بچّه ها را می آوردم داخل اتوبوس. همین که خواستم از اتوبوس پیاده شوم ،حسین یوسف الهی گفت «آقای نژاد ،سلام من رو به همه ی بچّه ها برسون. بگوممکنه دراین مدّت اذیّت شون کرده باشم؛ ناراحتی پیش اومده باشه؛ من رو عفو کنند.». بغض، طوری گلویم را گرفته بود که قادر نبودم چیز دیگری بگویم. فقط گفتم «چشم. ». رفتم داخل سالن. حسین بادپا، مهدی زینلی و دیگر بچّه ها را کمک کردم و یکی یکی داخل اتوبوس بردم. بچّه ها را اعزام کردند به بیمارستان لبافی نژاد تهران. مدّتی در آنجا بستری بودند. محمدرضا کاظمی و حسین یوسف الهی ، هردو به علت مصدومیت شیمیایی شهید شدند. قسمت : ۷۱ همرزم شهید: مرتضی حاج باقری حسین شیمیایی شده و از ناحیه ی چشم آسیب شدیدی دیده بود. سرو گردنش هم جراحت هایی برداشته بود. حسین را منتقل کرده بودند به یکی از بیمارستان های تهران. یک ماه، نه جایی را می دیده، نه قدرت تکلّم داشته. بعد از یک ماه که تقریباً رو به بهبود بوده، یکی از پرستارها می آید بالای سرحسین. ازش می خواهد که نشانی خانواده اش را بدهد تا آن ها را از وضعیتش باخبر کنند. حسین چون حرف زدن برایش سخت بوده، یک کاغذ و خودکار می گیرد وشماره ی تلفن و اسم و فامیل دایی اش را که کارمند بیمارستان رفسنجان بوده، روی کاغذ می نویسد. خلاصه، خانواده ی حسین، بعد از یک ماه، از سلامت پسرشان باخبر می شوند و می آیند تهران. بعد از چند روز، حسین را مرخص می کنند و انتقال می دهند به بیمارستان رفسنجان. در این مدّت که در بیمارستان بستری بوده، هروقت مادرش را می بیند، می گوید «مادر، ازت دلگیرم! چرا دعا کردی که من شهید نشم؟ من از همه ی رفقام جاموندم. همه رفتند. من رو تنها گذاشتند…». مادرش می گوید «هنوز تو خیلی کار داری. شاید مصلحت تو این بوده بمونی. نگران نباش. ». ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🍃دیدی داره هوا بَرِت میداره و مغرور میشی که مَن اِلَم و بِلَم و کلی کار میکنم برا خدا، به-اِبْرٰاهِیم‌هٰادِی- فکر کن، عین هواگیر میشه برات، میشینی سَرِجٰاتْ و شرمنده میشی... |دلنوشته‌های‌ طلبه‌شهیده‌ سیده‌فاطمه‌سادات‌حسینی| ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔖منبر کوتاه🔖 🔖 چهار برنامه زندگی امام صادق علیه السلام 🔶 از امام صادق عليه السلام پرسیدند: كار خود را بر چه اساسى استوار ساخته اى؟ فرمودند: بر چهار اصل: 🌸🔸1- فهمیدم كه عمل مرا كسى ديگر انجام نمى دهد پس (برای انجام آن) تلاش نمودم 🌸🔸2- دانستم كه خدا بر کار من آگاه است، پس (از انجام کارهای ناشایست) حيا كردم 🌸🔸3- فهمیدم كه روزى مرا ديگرى نمى خورد پس آرام گرفتم؛ 🌸🔸4-دانستم كه پايان كار من مرگ است پس براى آن آماده شدم. 💠قيلَ لِلصَّادِقِ ع عَلَى مَا ذَا بَنَيْتَ أَمْرَكَ ؟ فَقَالَ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ- عَلِمْتُ أَنَّ عَمَلِي لَا يَعْمَلُهُ غَيْرِي فَاجْتَهَدْتُ- وَ عَلِمْتُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَّلِعٌ عَلَيَّ فَاسْتَحْيَيْتُ- وَ عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِي لَا يَأْكُلُهُ غَيْرِي فَاطْمَأْنَنْتُ- وَ عَلِمْتُ أَنَّ آخِرَ أَمْرِي الْمَوْتُ فَاسْتَعْدَدْتُ. 📚بحار الانوار: ج75، ص228 🏴شهادت رئیس مذهب جعفری،مولانا امام جعفر صادق علیه‌السلام تعزیت و تسلیت باد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀شهید سید حمید رضا هاشمی🥀 ای در این حادثه ها نام تو آرامش من ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :سوم 🔸صفحه: ۱۳۵-۱۳۶-۱۳۷ 🔻ادامه قسمت: ۷۲ بچه ها بعد از نمازشان، نیم ساعتی آنجا استراحت می کردند. روزی مهدی زینلی، بعد از نماز ظهر، از خستگی زیاد توی نماز خانه خوابیده بود. همین که بیدار شد، از نماز خانه آمد بیرون، رو به بچه ها کرد و گفت «بچه ها، می شه کسی در خواب شهید بشه؟!». یکی از بچه ها گفت «اره؛ چون جنگه، امکان هر چیزی هست. ممکنه با بمبارون شهید بشه. ممکنه با ترکش در حالت نماز شهید بشه. ممکنه تو ماشین شهید بشه. چطور مگه؟!» مهدی رفت تو خودش. دیگر حرفی نزد. چند روزی گذشت. مهدی با دو نفر دیگر در فاو توی سنگر کمین که نزدیک ترین سنگر به عراقی ها بود،نگهبانی می دادند. روال برنامه این بود که دو نفر در سنگر استراحت می کردند و یک نفر نگهبانی می داد. آن روز ، وقت استراحت مهدی بود. یک نارنجک تفنگی، انگار مأموریت داشته از دریچه ی دیده بانی سنگر و از کنار نگبان و نفر دوم که توی سنگر در حال مطالعه بوده، رد بشود و دقیقا کنار مهدی به زمین اصابت کند و مهدی را در حالت خواب به شهادت برساند! شهادت مهدی، خیلی روی حسین اثر گذاشته بود. سعی می کرد بیشتر تنها باشد. کمتر حرف می زد. شب و روزش شده بود نماز، دعا و قرآن. نمی توانست خیلی ساده از کنار پیغام یوسف الهی رد بشود. تصمیم خود را گرفته بود. می بایست به هر طریقی که شده، شهادت را به دست آورد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
همیشه همسر داری اش خاص بود؛ وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب کنم و از طرف دیگر توجه خاصی به مادرش داشت. هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید، تعادل را رعایت می کرد به خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شکست و یا به خاطر مادرش به همسرش بی احترامی نمی کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥💥 📌شهدا در جنگ سخت توکل به خدا داشتند ما چقدر در فضای فرهنگی از شهدا الگو گرفتیم و در میدان جهاد فرهنگی به خدا توکل کردیم. 🎥روایتگری حجت الاسلام سعید آزاده در جمع دانشجویان دانشگاه شیراز ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
با هم قرار گذاشتیم هر ڪسی شهید شد، از اون طرف خبر بیاره. شهید ڪه شد خوابشو دیدم داشت می رفت، با قسم حضرت زهرا(س) نگهش داشتم. با گریه گفتم: مگه قرار نبود هر ڪسی شهید شد از اون طرف خبر بیاره؟ ‏بالاخره حرف زد گفت: مهدی اینجا قیامتیه! خیلی خبرهاس.جمعمون جمعه، ولی ظرفیت شما پایینه هرچی بگم متوجه نمی شید. ‏گفتم:اندازه ظرفیت پایین من بگو فڪر ڪرد و گفت: همین دیگه، امام حسین (ع) وسط می شینه و ما هم حلقه می زنیم دورش، برای آقا خاطره می گیم. ‏بهش گفتم: چی ڪار ڪنم تا آقا من رو هم ببره نگاهم ڪرد و گفت :مهدی! همه چیز ‌دست امام حسین(ع) همه پرونده ها میاد زیر دست حضرت. آقا نگاه می کنه هر ڪسی رو که بخواد یه امضای سبز می زنه می برندش. برید دامن حضرت رو بگیرید. 📚روایت حاج"مهدی سلحشور" از همقطار آسمانی اش شهید جعفر لاله. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛ ♦️همسایمون داشت خونه می‌ساخت. گل محمد اون موقع ده الی دوازده ساله بود. یک روز دیدم چوب های سنگین رو روی دوشش گذاشته و برای بنایی می‌بره خونه همسایه. بهش گفتم:«محمدجان! اونا دارن خونه می‌سازن، تو چرا خودت رو خسته می‌کنی؟» جواب داد:«مادرجان! اینها تو خونشون مرد ندارن، وظیفه منه که بهشون کمک کنم...» 📚 کتاب کاش با او بودم، صفحه ۶۸ ، خاطره‌‌ای از زندگی سردار ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم سلیمانی : جان من و همه شهیدان ارزش فدا شدن برای این ملت را دارد. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :سوم 🔸صفحه: ۱۳۵-۱۳۶-۱۳۷ 🔻ادامه قسمت: ۷۲ بچه ها بعد از نمازشان، نیم ساعتی آنجا استراحت می کردند. روزی مهدی زینلی، بعد از نماز ظهر، از خستگی زیاد توی نماز خانه خوابیده بود. همین که بیدار شد، از نماز خانه آمد بیرون، رو به بچه ها کرد و گفت «بچه ها، می شه کسی در خواب شهید بشه؟!». یکی از بچه ها گفت «اره؛ چون جنگه، امکان هر چیزی هست. ممکنه با بمبارون شهید بشه. ممکنه با ترکش در حالت نماز شهید بشه. ممکنه تو ماشین شهید بشه. چطور مگه؟!» مهدی رفت تو خودش. دیگر حرفی نزد. چند روزی گذشت. مهدی با دو نفر دیگر در فاو توی سنگر کمین که نزدیک ترین سنگر به عراقی ها بود،نگهبانی می دادند. روال برنامه این بود که دو نفر در سنگر استراحت می کردند و یک نفر نگهبانی می داد. آن روز ، وقت استراحت مهدی بود. یک نارنجک تفنگی، انگار مأموریت داشته از دریچه ی دیده بانی سنگر و از کنار نگبان و نفر دوم که توی سنگر در حال مطالعه بوده، رد بشود و دقیقا کنار مهدی به زمین اصابت کند و مهدی را در حالت خواب به شهادت برساند! شهادت مهدی، خیلی روی حسین اثر گذاشته بود. سعی می کرد بیشتر تنها باشد. کمتر حرف می زد. شب و روزش شده بود نماز، دعا و قرآن. نمی توانست خیلی ساده از کنار پیغام یوسف الهی رد بشود. تصمیم خود را گرفته بود. می بایست به هر طریقی که شده، شهادت را به دست آورد. ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وضعیت پاهای محمدحسین خیلی خراب بود.طوری که گوشمان را به محل جراحت نزدیک می کردیم، به راحتی صدای جریان خون را در رگ هایش می شنیدیم اما او پرتوان ، خندان و خستگی ناپذیر به راه خود ادامه می داد.گفتم: آخه باباجان! یه مقدار به فکر خودت باش ، کمی استراحت کن تا جراحت پات خوب بشود. می گفت : می دانی بابا! من تا همین اواخر سال بیشتر به این پاهای عاریتی احتیاجی ندارم.... ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از 
25.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجا روستاهای دور افتاده کشورمون😔 وضعیت وحشتناک سرویس بهداشتی این عزیزان رو ببینید 😢 نود درصد اهالی این روستاها از سادات هستند 😭 ان شالله به لطف خدا و کمک شما عزیزان قراره 110 عدد سرویس بهداشتی برای این عزیزان بسازیم ✅ هزینه هر سرویس بهداشتی 20 میلیون تومان هست ✅ در این پویش مارو کمک کنید ولو به بیست هزار تومان🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273817010138661 خیریه جهادی حضرت مادر 👇 5892107046105584 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فرازی از وصیت نامه سردار شهید عبدالرسول زرین(معروف به گردان تک نفره وبهترین تک تیرانداز ): ای مسئولین و ای کسانی که مسئولیت کارهای اجرایی در دست شماست بدانید این کارها مسئولیت و تعهد است در قبال اسلام و خدای نکرده اگر هوای نفس بر شما غلبه کند به زمین می خورید ، مثل بنی صدر و امثالهم و اگر با توکل بر خدا همه کارهایتان اعم از نفس کشیدن و خشم و غضب و دوستی تان و جنگ و جهاد و حرف زدن و اعمالتان برای او باشد در دنیا و آخرت سربلند خواهید بود که اگر مسئولین از روی هوای نفس خود کار کنند به و و معلولین و مصدومین و مجروحین خیانت نموده اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت را . ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 ✍شهید حاج قاسم سلیمانی: این جزو اعتقادات قلبی من است. هرگز حاضر نیستم پوتین‌ام تبدیل به کفش راحتی بشه. از خدا می‌خواهم که مرگم را در این لباس قرار بده. این مرگ را شهادت قرار بده. ان‌شاءالله. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۱۳۷_۱۳۸ 🔻قسمت: ۷۳ همرزم شهید: مرتضی حاج باقری این حسین، با حسینی که از قبل می شناختم، فرق می کرد. بیشتر دوست داشت تنها باشد. حوصله نداشت. گوشه گیر شده بود. خیلی شب ها حسین را می دیدم جای خلوتی پیدا کرده، دور از چشم بچه ها نماز شب می خواند. با سوز دل با خدا حرف می زد. زار زار با صدای بلند گریه می کرد. از دلش خبر داشتم. هنوز توی فکر شهید یوسف الهی بود. هر وقت می رفتم کنارش، از شهید نشدنش حرف می زد؛ از جدایی محمدرضا و مهدی که تنهایش گذاشته بودند؛ از این که مادرش برایش دعای شهادت نمی کند. خیلی بی تابی می کرد. بهش دلداری می دادم. می گفتم نگران نباش! یه روز، قسمت ماهم میشه. حسادت نکن. من و تو با این چند تا ترکش یه اجری داریم.... اشک می‌ریخت و می‌گفت: من لیاقت شهادت رو ندارم. یوسف الهی رفت؛ من موندم! محمدرضا رفت؛ من موندم! مهدی رفت؛ من موندم! آخه تا کی باید منتظر بمونم؟ تا کی باید این همه داغ رو تحمل کنم؟! تا کی باید با رفیق هام خداحافظی کنم؟ غم از دست دادن بچه ها، نه تنها برای حسین، بلکه بر شانه های تک تک مان سنگینی می کرد. کاملا از پا افتاده بودیم. حسین، با گریه می گفت مرتضی، برام دعا کن. با این که درد خودم کمتر از حسین نبود، برای این که حال و هوایش را عوض کنم، به شوخی می گفتم ناراحت نباش! سفارشت رو به خدا می کنم! کم کم بچه ها خود را برای عملیات بعدی آماده می‌کردند. شاید این تنها موضوعی بود که حسین را خوشحال می کرد. فعالیتش، بیشتر از قبل شده بود. عملیات کربلای ۵ شد. عملیات با رمز یا زهرا شروع شد. در این عملیات، من و حسین مجروح شدیم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
پیامی که برای پدر و مادرم دارم این است که اگر خداوند من را قبول کرد و فوز عظیم شهادت را نصیبم کرد هیچ نگرانی نداشته باشند و خیلی هم خوشحال و خونسرد باشند که چنین کسی در خانواده انها بوده و چنین لیاقتی را پيدا کرده که در راه اسلام و امام شهید شود. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رابطه عجیب شهید علی زنجانی را ببینید با خانم فاطمه الزهرا ☝️ . ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📌 شهیدی که داعشی ها جگرش را بیرون کشیدند 🔹️ از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟! ◇ گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی می‌زنے؟؟ ◇ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم. ◇ می‌گفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنی‌هاشم (ع) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم. ◇ مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم، عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت. 🔹️ تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🔹 شورای ده برای تحويل يخچال و تلويزيون و... اسم می نوشتند و قرعه كشی می كردند اسم مادر حاج یونس در آمده بود. حاج یونس گفت: تا وقتی تمام مردم يخچال نداشه باشند مادر من يخچال نمی خواهد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️به‌ وقتِ ۱۶ اردیبهشت... سالروز عملیات و عباس‌های‌ این عملیات زنده باد!🥀 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯