✨آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛
♦️همسایمون داشت خونه میساخت.
گل محمد اون موقع ده الی دوازده ساله بود.
یک روز دیدم چوب های سنگین رو روی دوشش گذاشته و برای بنایی میبره خونه همسایه.
بهش گفتم:«محمدجان! اونا دارن خونه میسازن، تو چرا خودت رو خسته میکنی؟»
جواب داد:«مادرجان! اینها تو خونشون مرد ندارن، وظیفه منه که بهشون کمک کنم...»
📚 کتاب کاش با او بودم، صفحه ۶۸ ، خاطرهای از زندگی سردار #شهید_گلمحمد_غزنوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم سلیمانی : جان من و همه شهیدان ارزش فدا شدن برای این ملت را دارد.
#جان_فدا
#حاج_قاسم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل :سوم
🔸صفحه: ۱۳۵-۱۳۶-۱۳۷
🔻ادامه قسمت: ۷۲
بچه ها بعد از نمازشان، نیم ساعتی آنجا استراحت می کردند.
روزی مهدی زینلی،
بعد از نماز ظهر، از خستگی زیاد توی نماز خانه خوابیده بود.
همین که بیدار شد، از نماز خانه آمد بیرون، رو به بچه ها کرد و گفت «بچه ها، می شه کسی در خواب شهید بشه؟!».
یکی از بچه ها گفت «اره؛ چون جنگه، امکان هر چیزی هست. ممکنه با بمبارون شهید بشه.
ممکنه با ترکش در حالت نماز شهید بشه.
ممکنه تو ماشین شهید بشه.
چطور مگه؟!»
مهدی رفت تو خودش.
دیگر حرفی نزد.
چند روزی گذشت. مهدی با دو نفر دیگر در فاو توی سنگر کمین که نزدیک ترین سنگر به عراقی ها بود،نگهبانی می دادند.
روال برنامه این بود که دو نفر در سنگر استراحت می کردند و یک نفر نگهبانی
می داد.
آن روز ، وقت استراحت مهدی بود.
یک نارنجک تفنگی، انگار مأموریت داشته از دریچه ی دیده بانی سنگر و از کنار نگبان و نفر دوم که توی سنگر در حال مطالعه
بوده، رد بشود و دقیقا کنار مهدی به زمین اصابت کند و مهدی را در حالت خواب به
شهادت برساند!
شهادت مهدی، خیلی روی حسین اثر گذاشته بود.
سعی می کرد بیشتر تنها باشد.
کمتر حرف می زد. شب و روزش شده بود نماز، دعا و قرآن.
نمی توانست خیلی ساده از کنار پیغام یوسف الهی رد بشود.
تصمیم خود را گرفته بود. می بایست به هر طریقی که شده،
شهادت را به دست آورد.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
وضعیت پاهای محمدحسین خیلی خراب بود.طوری که گوشمان را به محل جراحت نزدیک می کردیم، به راحتی صدای جریان خون را در رگ هایش می شنیدیم اما او پرتوان ، خندان و خستگی ناپذیر به راه خود ادامه می داد.گفتم: آخه باباجان! یه مقدار به فکر خودت باش ، کمی استراحت کن تا جراحت پات خوب بشود.
می گفت : می دانی بابا! من تا همین اواخر سال بیشتر به این پاهای عاریتی احتیاجی ندارم....
#شهید_حسین_یوسف_الهی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا روستاهای دور افتاده کشورمون😔
وضعیت وحشتناک سرویس بهداشتی این عزیزان رو ببینید 😢
نود درصد اهالی این روستاها از سادات هستند 😭
ان شالله به لطف خدا و کمک شما عزیزان قراره 110 عدد سرویس بهداشتی برای این عزیزان بسازیم ✅
هزینه هر سرویس بهداشتی 20 میلیون تومان هست ✅
در این پویش مارو کمک کنید ولو به بیست هزار تومان🌹
شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇
6273817010138661
خیریه جهادی حضرت مادر 👇
5892107046105584
حاج آقا محمودی مسول خیریه👇
@mahmode110
09130125204
#پویش_صد_چهاردهم
#اینجا_خدمات_خیریه_جهادی_حضرت_زینب_س_ببینید
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فرازی از وصیت نامه سردار شهید عبدالرسول زرین(معروف به گردان تک نفره وبهترین تک تیرانداز ):
ای مسئولین و ای کسانی که مسئولیت کارهای اجرایی در دست شماست بدانید این کارها مسئولیت و تعهد است در قبال اسلام و خدای نکرده اگر هوای نفس بر شما غلبه کند به زمین می خورید ، مثل بنی صدر و امثالهم و اگر با توکل بر خدا همه کارهایتان اعم از نفس کشیدن و خشم و غضب و دوستی تان و جنگ و جهاد و حرف زدن و اعمالتان برای او باشد در دنیا و آخرت سربلند خواهید بود که اگر مسئولین از روی هوای نفس خود کار کنند به #خون_شهدا و #خانواده_شهدا و معلولین و مصدومین و مجروحین خیانت نموده اند و نه دنیا را دارند و نه آخرت را .
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#روح_الله_کافی_زاده
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
✍شهید حاج قاسم سلیمانی:
این جزو اعتقادات قلبی من است. هرگز حاضر نیستم پوتینام تبدیل به کفش راحتی بشه. از خدا میخواهم که مرگم را در این لباس قرار بده. این مرگ را شهادت قرار بده. انشاءالله.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: ۱۳۷_۱۳۸
🔻قسمت: ۷۳
همرزم شهید: مرتضی حاج باقری
این حسین، با حسینی که از قبل می شناختم، فرق می کرد.
بیشتر دوست داشت تنها باشد.
حوصله نداشت. گوشه گیر شده بود.
خیلی شب ها حسین را می دیدم جای خلوتی پیدا کرده، دور از چشم بچه ها نماز شب می خواند.
با سوز دل با خدا حرف می زد. زار زار با صدای بلند گریه می کرد.
از دلش خبر داشتم. هنوز توی فکر شهید یوسف الهی بود.
هر وقت می رفتم کنارش، از شهید نشدنش حرف می زد؛ از جدایی محمدرضا و مهدی که تنهایش گذاشته بودند؛ از این که مادرش برایش دعای شهادت نمی کند. خیلی بی تابی می کرد.
بهش دلداری می دادم. می گفتم نگران نباش! یه روز، قسمت ماهم میشه. حسادت نکن.
من و تو با این چند تا ترکش یه اجری داریم.... اشک میریخت و میگفت: من لیاقت شهادت رو ندارم.
یوسف الهی رفت؛ من موندم! محمدرضا رفت؛ من موندم! مهدی رفت؛ من موندم! آخه تا کی باید منتظر بمونم؟
تا کی باید این همه داغ رو تحمل کنم؟! تا کی باید با رفیق هام خداحافظی کنم؟
غم از دست دادن بچه ها، نه تنها برای حسین، بلکه بر شانه های تک تک مان سنگینی می کرد.
کاملا از پا افتاده بودیم.
حسین، با گریه می گفت مرتضی، برام دعا کن.
با این که درد خودم کمتر از حسین نبود، برای این که حال و هوایش را عوض کنم، به شوخی می گفتم ناراحت نباش! سفارشت رو به خدا می کنم!
کم کم بچه ها خود را برای عملیات بعدی آماده میکردند.
شاید این تنها موضوعی بود که حسین را خوشحال می کرد.
فعالیتش، بیشتر از قبل شده بود. عملیات کربلای ۵ شد.
عملیات با رمز یا زهرا شروع شد. در این عملیات، من و حسین مجروح شدیم.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
پیامی که برای پدر و مادرم دارم این است که اگر خداوند من را قبول کرد و فوز عظیم شهادت را نصیبم کرد هیچ نگرانی نداشته باشند و خیلی هم خوشحال و خونسرد باشند که چنین کسی در خانواده انها بوده و چنین لیاقتی را پيدا کرده که در راه اسلام و امام شهید شود.
#شهید_عبدالحمید_اکرمی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رابطه عجیب شهید علی زنجانی را ببینید با خانم فاطمه الزهرا ☝️
#شهید_سید_علی_زنجانی
#شهیدابراهیم_هادی
.
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌 شهیدی که داعشی ها جگرش را بیرون کشیدند
🔹️ از عــراق برڱشت .گفت: بابا من برگشتـم تا به سوریہ بروم؟!
◇ گفـتم :با چه خـاطرجمعے چنین حرفی میزنے؟؟
◇ گفـت: بابابه من الهام شده که اگر اعزامی صورت بگیرد من در اعزام هستم.
◇ میگفت: یک روز ، بـعداذان صبح به حرم حضـرت عـباس (ع) رفتم. خیلی دور ضـریح خـلوت بود. با قمر بنیهاشم (ع) عهـد کردم. از او که اولین مدافع حرم حضرت زینب (س) در این کره خاکی بودند خواستم که اگر مرا قابل بدانند اجازه بدهند راهی دفاع از حرم حضرت زینب شوم.
◇ مردد بودم اینجا بمانم یا به سوریه بروم، عاجزانه خواستم. در حرم را بسته بودند. ارتباطی قلبی برقرار شد خواب نبودم، اما الهامی به من شـد که دعوت شدم و آقا مرا پذیرفــت.
🔹️ تروریست ها در خان طومان جگرش را بیرون کشیدند و به حمزه شهدای مدافع حرم معروف شد.
#شهید_حمید_قاسم_پور
#شهید_مدافع_حرم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔹 شورای ده برای تحويل يخچال و تلويزيون و... اسم می نوشتند و قرعه كشی می كردند اسم مادر حاج یونس در آمده بود.
حاج یونس گفت: تا وقتی تمام مردم يخچال نداشه باشند مادر من يخچال نمی خواهد.
#زندگی_به_سبک_شهدا
#شهید_حاج_یونس_زنگی_آبادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️به وقتِ ۱۶ اردیبهشت...
سالروز عملیات #خانطومان و عباسهای این عملیات زنده باد!🥀
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
🔹فصل: سوم
🔸صفحه: 139-140
🔻 ادامه قسمت: 74
تا این که بعد از عملیات والفجر8 قرار بود در جادّه ی البحار و بعد از کارخانه ی نمک عملیاتی بکنیم. فاو، خط مقدّم ما بود. این منطقه، حدود20کیلومتر از فاو جلوتر بود. حسین با دو نفر از بچّه ها،قبل از عملیات، چند روزی برای شناسایی رفتند.روزی، بعد از شناسایی های مکرر،پیش حاج قاسم آمدند و گفتند《به احتمال خیلی زیاد، عملیات لو رفته.》آقای علی نجیب زاده،مسئول اطلاعات بود؛ من هم جانشین او.حاج قاسم از علی نجیب زاده خواست چند نفر از بچّه ها را دوباره برای شناسایی به محور بفرستد. آقای نجیب زاده تصمیم گرفت رسول جمشیدی و بچّه های محورش را برای شناسایی اعزام کند. یکی از بچّه های محور رسول به نام علی قاصدی، حالش خوب نبود. گفت《من امشب نمی تونم برم.》حسین گفت《علی آقا، بهتره به جای آقای قاصدی، یعقوب مهدی آبادی رو بفرستین.》آقای نجیب زاده قبول کرد.یعقوب وقتی شنید که قرار است با رسول برود شناسایی، خیلی خوشحال شد. زمان خداحافظی آمد کنار من و حسین. گفت《بچّه ها، من امشب به آرزوم می رسم!》با رسول جمشیدی رفتند. من و حسین، روی خاکریز منتظر بودیم تا بچّه ها برگردند و به یعقوب تبریک بگوییم و نظرش را درباره ی اوّلین تجربه اش بپرسیم. بازگشت شان خیلی طول کشید. کم کم داشتیم نگران می شدیم...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
وقتی حاج حسین در میدان جنگ نماز را اقامه می کرد بچه ها می گفتند حاجی خطر داره ولی حاج حسین می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ...
حاج حسین بادپا غرق در وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّه ... و تمام کارهایش را به خدا سپرده بود. وقتی از او می پرسیدیم حاجی دوست داری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ، می گفتیم دوست نداری شهید شوی؟ می گفت وَ أُفَوِّضُ أَمْری إِلَی اللَّهِ.
سید ابراهیم گفت: حاج حسین بادپا خود را کامل به خدا سپرده بود.
#شهید_حسین_بادپا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🔹 یک جا زمین سیاه شده بود،
بس که خمپاره خورده بود.
نمیذاشتن حاج حسین بره اونجا...
میگفتن؛ نمیشه اون جا بارون خمپاره میاد.
🔹 میگفت؛ طوری نیس
میرم یه نگاه به اون ور میکنم، زود بر میگردم.
نمیذاشتن می گفتن؛ اون جا با قناصه
می زننتون...
🔹 می ترسیدیم، ولی باید این کار رو می کردیم.
با زبان خوش بهش گفتیم:
جای فرمانده لشگر این جا نیست.
گوش نکرد...
محکم گرفتیمش، به زور بردیم ترک
موتور سوارش کردیم.
🔹 داد زدم؛ یالا دیگه راه بیفت.
موتور از جا کنده شد.
مثل برق راه افتاد خیالمون راحت شد...
🔹 داشتیم بر می گشتیم،
دیدیم از پشت موتور خودش رو
انداخت زمین،
بلند شد دوید طرف ما. فرار کردیم
و از دور دیدیم باز هم #لبخند میزنه...☺️
#حاج_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ازش پرسیدم
این چیه سنجاق کردی رو سینه ت ؟
لبخند زد و گفت :
این باطریه
نباشه قلبم کار نمیکنه
🌹شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری/صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#سید_رضا_طاهر
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صوت_الشهدا | 🎙
شهید حاج قاسم سلیمانی: من در دعاهای خودم، عموماً به حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت فاطمه سلام الله علیها توسل پیدا میکنم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨
📚✨📚✨
✨📚✨
📚✨
✨صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «#دردانه_کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل : سوم
🔸صفحه: ۱۴۱-۱۴۲
🔻 قسمت: ۷۵
همرزم شهید: حسین متصدی
من و علی آقا، داخل سنگر نشسته بودیم.
یکی از بچه ها آمد داخل سنگر.
گفت «بچه ها هنوز برنگشتن! خیلی دیر کرده اند!».
فوری آماده شدیم.داخل محور رفتیم تا وضعیت را بررسی کنیم.
حسین بادپا و حمید رمضانی، روی خاکریز منتظر بچه ها بودند. ازشان پرسیدم «از بچه ها خبری ندارین؟!».
آن ها هم نگران بودند. گفتند «نه!خیلی وقته ایستاده ایم! تا حالا بر نگشتن!».
داخل آب رفتیم. با دوربین دید در شب، همه جا را با دقت نگاه کردیم. از فاصله ی دور، بچه ها را دیدم جلوتر رفتیم.
چیزی را روی آب می کشیدند. نزدیکشان شدیم. فهمیدیم
جنازه ی یعقوب مهدی عبادیه! تیر به قلبش اصابت کرده و شهید شده بود.
با همان لباس غواصی که به تنش بود، آوردیمش.
چه چهره ی نورانی ای پیدا کرده بود!یعقوب، جواب سؤال من از اولین و آخرین تجربه ی شناسایی اش را با لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود، داد.
حسین بادپا، خیلی ناراحت بود. هی می گفت «چرا من واسطه شدم که یعقوب بره شهید بشه؟».
هی خودش را سرزنش می کرد.
شناسایی ها می بایست مخفیانه پیش می رفت.
هیچ کس نمی بایست خبر دار
می شد. به بچه هایی که برای شناسایی رفته بودند،
فوری گفتم لباس غواصی را از تن یعقوب در بیاورند و یک لباس عادی تنش کنند. با یک خودکار، جلوی جیب و پشت لباس را سوراخ کردم. با کبریت هم اطراف سوراخ را طوری درست کردیم که اگر
ستون پنجم دید، فکر کند که در وضعیت عادی توی خط تیر خورده است.
بعد از این اتفاق، علی آقا رفت پیش حاج قاسم.
گفت «حاجی، عراقی ها خودشون رو به خواب می زنند. دام بزرگی برامون پهن کردن.»
حاج قاسم گفت «چرا؟».
گفت «حاجی ،از زمانی که یعقوب مهدی آبادی به شهادت رسیده، بچه ها میرن توی محور، عراقی ها کاملا بچه ها رو می بینند؛
اما اصلا عکس العملی نشون نمی دن.
حتی یه تیر هم سمت بچه های ما نمی زنند».
حاج قاسم گفت «علی،چقدر مطمئنی ؟»
علی آقا گفت «یقین دارم».
حاج قاسم، لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت: من باید خودم بیام محور را از نزدیک ببینم.
ادامه دارد...
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
وقتی از خونه رفت بیرون به من گفت: باباجون، حلال کن دلم لرزید هیچ وقت موقع خداحافظی این طوری صحبت نمی کرد همیشه می گفت: منو دعا کنین گفتم: این چه حرفیه که میزنی؟ خندید و رفت به مادرش گفتم: نمی دونم چرا حسین این طوری حرف زد هنوز به سر کوچه نرسیده بود که برگشت و برای ما دست تکان داد با صدای بلند گفتم: حاج حسین، مواظب خودت باش ولی جوابی نداد او رفت و مرا برای همیشه از دیدن چهره ماهش محروم کرد.
#شهید_حسین_اسکندرلو
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"فارسی بلد نیستی برو یاد بگیر"
🔺این روایت ها را برای اولین بار از ما می شنوید...
📌آنچه در خلیج فارس می گذرد...
| یادمان شهدای عملیات والفجر ۸
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. یک روز که عبدالحسین از مدرسه آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم.
من و باباش با چشم های گرد شده به هم نگاه کردیم. باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی، برای چی نمیخوای بری؟
آمد چیزیبگوید،بغض گلویش را گرفت. همانطور بغضکرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم،خاکشوری می کنم، هرکاری بگی می کنم،ولی دیگه مدرسه نمیرم.
این را گفت و زد زیر گریه. هرچه اصرار کردیم چیزینگفت. فکر کردیم شاید خجالت میکشد. دستش را گرفتم و بردمش توی اتاق دیگر.
با گریه گفت: ننه اونمدرسه دیگه نجس شده!
تعجب کردم. پرسیدم: چرا پسرم؟
اسممعلمش را با غیظ اورد و گفت: رومبه دیوار، دور از شما، دیروز این پدرسوخته رو با یکدختری دیدم، داشت...
شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریه اش بلندتر شد و باز گفت: اونمدرسه نجس شده، من دیگه نمیرم.
آن دبستان تنها یک معلم داشت. او هم طاغوتی بود.
📚 به روایت مادر شهید
#شهید_برونسی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
سلام بر او که می گفت:
کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد!آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت (ع) و همه این ها به هم وصل است.✨
🖇بر سردر خانه نوشته بود:
هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان..😇
#شهیداحمداعطایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯