eitaa logo
کوچه شهدا✔️
94.6هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
🔷 امام خامنه ای: ‌‌امروزه زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر ازشهادت نیست✔️ شهید زندگی کنی شهید میمیری🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
ازش پرسیدم این چیه سنجاق کردی رو سینه ت ؟ لبخند زد و گفت : این باطریه نباشه قلبم کار نمیکنه 🌹شهیدمدافع حرم هادی ذوالفقاری/صلوات ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 شهید حاج قاسم سلیمانی: من در دعاهای خودم، عموماً به حضرت زینب سلام الله علیها و حضرت فاطمه سلام الله علیها توسل پیدا می‌کنم ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه: ۱۴۱-۱۴۲ 🔻 قسمت: ۷۵ همرزم شهید: حسین متصدی من و علی آقا، داخل سنگر نشسته بودیم. یکی از بچه ها آمد داخل سنگر. گفت «بچه ها هنوز برنگشتن! خیلی دیر کرده اند!». فوری آماده شدیم.داخل محور رفتیم تا وضعیت را بررسی کنیم. حسین بادپا و حمید رمضانی، روی خاکریز منتظر بچه ها بودند.‌ ازشان پرسیدم «از بچه ها خبری ندارین؟!». آن ها هم نگران بودند. گفتند «نه!خیلی وقته ایستاده ایم! تا حالا بر نگشتن!». داخل آب رفتیم. با دوربین دید در شب، همه جا را با دقت نگاه کردیم. از فاصله ی دور، بچه ها را دیدم جلوتر رفتیم. چیزی را روی آب می کشیدند. نزدیکشان شدیم. فهمیدیم جنازه ی یعقوب مهدی عبادیه! تیر به قلبش اصابت کرده و شهید شده بود. با همان لباس غواصی که به تنش بود، آوردیمش. چه چهره ی نورانی ای پیدا کرده بود!یعقوب، جواب سؤال من از اولین و آخرین تجربه ی شناسایی اش را با لبخندی که روی لبانش نقش بسته بود، داد. حسین بادپا، خیلی ناراحت بود. هی می گفت «چرا من واسطه شدم که یعقوب بره شهید بشه؟». هی خودش را سرزنش می کرد. شناسایی ها می بایست مخفیانه پیش می رفت. هیچ کس نمی بایست خبر دار می شد. به بچه هایی که برای شناسایی رفته بودند، فوری گفتم لباس غواصی را از تن یعقوب در بیاورند و یک لباس عادی تنش کنند. با یک خودکار، جلوی جیب و پشت لباس را سوراخ کردم. با کبریت هم اطراف سوراخ را طوری درست کردیم که اگر ستون پنجم دید، فکر کند که در وضعیت عادی توی خط تیر خورده است. بعد از این اتفاق، علی آقا رفت پیش حاج قاسم. گفت «حاجی، عراقی ها خودشون رو به خواب می زنند. دام بزرگی برامون پهن کردن.» حاج قاسم گفت «چرا؟». گفت «حاجی ،از زمانی که یعقوب مهدی آبادی به شهادت رسیده، بچه ها میرن توی محور، عراقی ها کاملا بچه ها رو می بینند؛ اما اصلا عکس العملی نشون نمی دن. حتی یه تیر هم سمت بچه های ما نمی زنند». حاج قاسم گفت «علی،چقدر مطمئنی ؟» علی آقا گفت‌ «یقین دارم». حاج قاسم، لحظه ای به فکر فرو رفت و گفت: من باید خودم بیام محور را از نزدیک ببینم. ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
وقتی از خونه رفت بیرون به من گفت: باباجون، حلال کن دلم لرزید هیچ وقت موقع خداحافظی این طوری صحبت نمی کرد همیشه می گفت: منو دعا کنین گفتم: این چه حرفیه که میزنی؟ خندید و رفت به مادرش گفتم: نمی دونم چرا حسین این طوری حرف زد هنوز به سر کوچه نرسیده بود که برگشت و برای ما دست تکان داد با صدای بلند گفتم: حاج حسین، مواظب خودت باش ولی جوابی نداد او رفت و مرا برای همیشه از دیدن چهره ماهش محروم کرد. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
9.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"فارسی بلد نیستی برو یاد بگیر" 🔺این روایت ها را برای اولین بار از ما می شنوید... 📌آنچه در خلیج فارس می گذرد... | یادمان شهدای عملیات والفجر ۸ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
روستای ما یک مدرسه بیشتر نداشت و آن هم دبستان بود. یک روز که عبدالحسین از مدرسه آمد، بی مقدمه گفت: از فردا اجازه بدین دیگه مدرسه نرم. من و باباش با چشم های گرد شده به هم نگاه کردیم. باباش گفت: تو که مدرسه رو دوست داشتی، برای چی نمیخوای بری؟ آمد چیزی‌بگوید،بغض گلویش را گرفت. همانطور بغض‌کرده گفت: بابا از فردا برات کشاورزی می کنم،خاکشوری می کنم، هرکاری بگی می کنم،ولی دیگه مدرسه نمیرم. این را گفت و زد زیر گریه. هرچه اصرار کردیم چیزی‌نگفت. فکر کردیم شاید خجالت میکشد. دستش را گرفتم و بردمش توی اتاق دیگر. با گریه گفت: ننه اون‌مدرسه دیگه نجس شده! تعجب کردم. پرسیدم: چرا پسرم؟ اسم‌معلمش را با غیظ اورد و گفت: روم‌به دیوار، دور از شما، دیروز این پدرسوخته رو با یک‌دختری دیدم، داشت... شرم و حیا نگذاشت حرفش را ادامه بدهد. فقط صدای گریه اش بلندتر شد و باز گفت: اون‌مدرسه نجس شده، من دیگه نمیرم. آن‌ دبستان تنها یک معلم داشت.‌ او هم طاغوتی بود. 📚 به روایت مادر شهید ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
سلام بر او که می گفت: کسی که آقا را قبول ندارد، مدیون است که نان من را بخورد!آقا یعنی علی و علی یعنی اهل بیت (ع) و همه این ها به هم وصل است.✨ 🖇بر سردر خانه نوشته بود: هر که دارد بر ولایت بدگمان، حق ندارد پا گذارد در این مکان..😇 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
18.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به لطف خدا وسایل لازم برای ساخت سرویس بهداشتی در حال خریداری هست ✅ لطفا از فیلم بالا دیدن کنید👆 در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان 🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273817010138661 خیریه جهادی حضرت مادر 👇 5892107046105584 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
12.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌حتماحتما ببینیم 🔹فیلم صحبت‌های 20 شهید شاخص دفاع مقدس و انقلاب اسلامی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#دردا
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۴۳-۱۴۴-۱۴۵ 🔻ادامه قسمت : ۷۵ چند روز بعد، حسین آمد کنارم. گفت «علی آقا، من هنوز تو فکر کاری هستم که شما اون شب کردین؛ این که گفتین سه دست لباس متوسط بیارم!». گفتم :حسین ، ما لباس غوّاصی کم داریم. خواستم حاج قاسم ،یه لباس تنگ بپوشه تا اوضاع سخت بچّه ها رو با تمام وجود لمس کنه و ببینه بچّه ها این ده دوازده ساعتی که لباس تن شونه، چی می کشند تا هروقت برای بچّه ها لباس درخواست می کنم، بدون هیچ مقاومتی پیگیری کنه. قسمت: ۷۶ همرزم شهید :حسن کاربخش در زمان جنگ ،من و حسین در واحد اطلاعات عملیات بودیم. حسین، آرامش خاصی داشت. هروقت می افتاد که باعث تضعیف روحیه ی بچّه ها می شد، بافکر عمل می کرد. آن زمان، خط پدافندی فاو، دردست نیروهای رزمی بود که نگه داری از سنگر ها را بر عهده داشتند و خط نگه دار بودند. در فاو وخط کارخانه ی نمک، وقتی حالتِ عادی و پدافندی بود، بچّه های شناسایی مثل آقای پور محمدی، جمالی ‌و حسین بادپا، کار خاصی نداشتند. شناسایی همایشان، درحد کمین بود. بیشتر به کار دیده بانی مشغول بودند. حسین، با آن جثه ی کوچکش، درحالت عادی، بیشتر بالای دکل بود و دیده بانی می کرد. نیازی به دفاع نبود ؛ فقط وضعیت عراقی ها را بررسی می کرد که تحرکاتی نداشته باشند. بعضی وقت ها ،عراقی ها برای این که ببینند وضعیت ما در چه حالتی است و برای این که بدانند بچّه های ما آمادگی کامل دارندیانه، پشت خط شروع می کردند به تدارکات، پشتیبانی و لجستیک؛ مانورهایی می دادند؛ تانک هایشان را جابه جا می کردند؛ ازاین سنگر به آن سنگر می رفتند؛ در طول خط تیر اندازی می کردند. ادامه دارد… ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
می‌گفت هر ساعتی ڪار داشتید بیایید، گذاشته بودیم به تعارف نصف شب بود دیدم مجبوریم، رفتیم در خانه اش منتظر یک قیافه خواب آلود و اخمو بودیم، آمد دم در خندان، باروی باز (: ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯