eitaa logo
کوچه شهدا✔️
79.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل :سوم 🔸صفحه:۱۵۲_۱۵۳ 🔻قسمت: ۸۰ هم رزم شهید: علیرضا فداکار بعد از عملیات کربلای 5، اوّلین جایی که رفتیم، کانال سلمان بود. در آنجا آموزش غوّاصی می دیدیم. قبل از این که بچّه ها وارد آب شوند، به آن ها سفارش می کردیم که در هیچ حالی به دهانه های پل نزدیک نشوند؛چون نزدیک دهانه های پل، آب اجازه ی شنا کردن و حتّی برگشت را نمی داد. حسین، اهل ریسک بود. آن روز تا دهانه ی پل رفته بود. همه نگرانش بودیم.وقتی خبری ازش نشد،مطمئن شدیم که غرق شده! بعد از مدّتی،از آن طرف پل آمد بالا! همه سرزنشش می کردند که《حسین، آخه این چه کاری بود که کردی؟!》من گفتم《حسین،من رو از نگرانی کشتی! چه جوری جون سالم به در بردی؟!》گفت《همین که به دهنه ی پل رسیدم، هر چی دست و پا زدم، نتونستم برگردم. تنها فکری که تو اون وضعیت به ذهنم رسید،این بود که دست از تلاش بیهوده بردارم. شنا نکردم و خودم رو دست خدا و جریان آب سپردم.》آن روز خدا خواست حسین زنده بماند. قسمت ۸۱ هم رزم شهید:علیرضا فداکار در عملیات بیت المقدس هفت،۷۰ متر فاصله بین خط ایران و عراق بود. شب عملیات، گروهی از بچّه های ۴۱۰ را جدا کردند و گفتند《چون فاصله خیلی کمه و کار فقط در حد شکستن خطه،حیفه که همه ی بچّه های غوّاص با هم بروند!》من و آقای صفریان و آقای امینی با هم بودیم. حسین هم با حاج حسن بهرامی در قسمت دیگری از خط بود. ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... ‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پاسخ دقیق فیلیپ ساپرکین بازیگر به "چرا از فلسطین حمایت میکنین ما خودمون به اندازه کافی مشکل داریم" ‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
تصویر کمتر دیده شده از حاج قاسم در حال صرف غذا با رزمندگانش..! پ.ن: فرماندهان نظامی ارتش‌های دنیا بدانند فرماندهان ما اینگونه بودند، بی‌هیچ تعلق و منیّتی ، ساده و بی‌آلایش ... ‎‎‌‌‎‎‎‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مشاهده کنید وضعیت سرویس بهداشتی عزیزانی که تو این منطقه زندگی میکنن😔 به لطف خدا بچها در حال ساخت100عدد حموم و دستشویی هستن برای این عزیزان 🌹 در این پویش مارو کمک کنید ولو به بیست هزار تومان ✅ شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 6273817010138661 خیریه جهادی حضرت مادر 👇 5892107046105584 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 می‌خواهی امر به معروف کنی؟ اول به خودت نگاهی بنداز! ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه : ۱۵۴_۱۵۵ 🔻قسمت : ۸۱ من و حسین کنجکاو بودیم که ببینیم الان در خط چه خبر است. گفتم حسین، بیا باهم بریم جلو! حسین، خیلی بی باک و شجاع بود. گفت باشه. بریم. با هم حرکت کردیم به سمت خطی که دو ساعت قبل دست عراقی ها بود و تازه شکسته شده بود تا اوضاع را بررسی کنیم. امکان داشت هنوز کامل پاک سازی نشده باشد و عراقی ها توی سنگرها کمین کرده باشند. تقریباً ۵۰۰ متر جلو رفتیم. نمی دانم آن شب، عراقی ها، ما را دیده اند یا نه؛ شروع کردند سمت خط خمپاره زدن. همین که خمپاره‌ها به زمین اصابت می کردند، کلوخ هایی مثل سرب داغ از زمین کنده می شد و روی سرمان می‌ریخت. ماندن جایز نبود! فوری برگشتیم. آقای امینی، همین که مرا دید، گفت علیرضا، کجا بودی؟! گفتم با حسین رفته بودیم جلو تا وضعیت را بررسی کنیم. نشستیم و با هم مشورت کردیم و تصمیم گرفتیم همان شب، با تانک های آقای عرب نژاد برویم جلو. من و آقای امینی و حسین و بقیه ی بچه ها، سوار تانک شدیم. حسین، از شهادت عباس خیلی ناراحت بود. آقای امینی برای این که حال و هوای حسین را عوض کند و کمی بخندد، سر به سر من گذاشت. می گفت علیرضا اگه شهید بشه، باید بالا سرش بخونیم: این جنازه کچلو را ببرین داورون! ادامه دارد..... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📜 حضرت آقا به گنبد امده بودند و آقا روح الله محافظ ایشان بودند ظهر بود و سفره ناهار پهن شد آقا روح الله آن قدر محو ابهت حضرت آقا شدند طوری که ایشان به آقا روح الله اشاره کردند و گفتند: جوان به این رعنایی چرا غذا نمی خوری؟ بعد گفتند که بیا و کنار من بنشین. آقا روح الله رفت و کنار حضرت آقا نشست و ایشان پرسید بچه کجایی؟ گفت: من آملی هستم و از مازندران وقتی به خانه برگشت آن قدر که محو جمال حضرت آقا بود که می گفت: خدا قسمتت کند یک‌بار حضرت آقا را ببینی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم را تشویق کنید تا شجاع باشند... سوزان ساراندون، بازیگر معروف آمریکایی🤔 زیر بارون و تو جمع معترضان حامی فلسطین👏 خیییلی جالبه حتما ببینید ‌‎ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🥀عکسی که نمى‌خواستم بگیرم ❤️‍🔥تو اوج درگیری با دشمن در ارتفاعات قلاویزان، جایی كه تا سه مرحله عراقیها رو عقب زده بودیم، در اوج گرما، با انفجار خمپاره ها و شلیك گلوله ها، دوربین به دست راه افتادم تا روحیه بخش دل پاك بچه ها باشم. 💔به سنگری رسیدم بدون سقف در حالیكه بچه ها به شدت مشغول نبرد بودند. در این میان یكی از این دسته های گل منو دید و گفت: - برادر! یك عكس از من می گیری؟ - عزیزم، روراست، زیاد فیلم برام باقی نمونده، ناراحت نشیا، عكس یادگاری نمی گیرم. - خوب اگر من بهت بگم تا چند لحظه دیگه تو این دنیا نیستم، ازم عكس می گیری؟ - برادرم، این حرفها چیه، من مخلصتم .... ❤️‍🔥(نمی تونستم تو چشماش نگاه كنم، یه حس مبهم ولی زیبا تو چشماش موج می زد.) - بشین فدات بشم تا یه عكس خوشگل ازت بگیرم. ولی یه شرط داره؟ - چه شرطی قربونت برم؟ - این كه اسم منو حفظ كنى! - تو از من عكس بگیر من هم اسم خودتو و هم اسامی فامیلاتو برات حفظ می كنم! - سید مسعود شجاعی طباطیایی! - بابا این كه یه تریلی اسم شد، می تونم همون آقا سیدشو حفظ كنم!(با خنده) - باشه عزیزم، تا ما رو اینجا نكشی ول نمی كنی. بشین اونجا ... - حجله ای باشه ها آقا سید، صبر كن این عطر تی رُز ام رو بزنم، مدالمو (مدال غنیمتی از عراقی ها بود.) به سینه بزنم. 💔(حالا بچه هایی كه پشت خاكریز مشغول تیراندازی و نبرد بودند، نگاهشون متوجه ما شده بود و از بستن چفیه او به سرش، عطر زدن و مدال آویزون كردنش می خندیدند.) - كلیك... - دست گلت درد نكنه، زیاد از اینجا دور نشی ها، كارت دارم .... ❤️‍🔥هنوز چند قدم دور نشده بودم كه صدای الله اكبر بچه ها بلند شد، این به این معنا بود كه اتفاقی افتاده .... برگشتم دیدم خمپاره درست خورده بغل دستش .... دوربینمو بالا گرفتم، در حالیكه چشمام از اشك پر شده بود، عكسی از شهادتش گرفتم. 💔راستی شما می دونید این خود آگاهی از لحظه شهادت از كجا سرچشمه گرفته بود؟ 🥀راوى: سید مسعود شجاعی طباطبایی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
اگر امروز به انقلاب ما خدشه وارد شود بدانید که به مسلمانهای جهان خدشه وارد شده است و اگر به انقلاب ما رونق داده شود آنها پیروز شده اند." ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
29.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا_ڪریمہ_اهل_بیٺ💛 💞اے ڪه موسے الرضا را خواهرے ❣️در سما و ڪهڪشان ها اخترے 💞باب حاجات تمام شیعیان ❣️در میان شهر قم تو گوهرے 💚 (س)🌺 💚✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل :سوم 🔸صفحه : ۱۵۶-۱۵۷ 🔻 ادامه قسمت : ۸۱ بچّه ها هم جواب می دادند «داورون …آی داورون…». آن شب با روحیه ی خیلی خوب و شاد آقای امینی ،بچّه ها کلی خندیدند. فردا صبح هم من و آقای سرچشمه پور ، یک جیپ فرماندهی گرفتیم. آقای امینی نشست پشت فرمان. بابچّه ها ،کل خط را چند بار دور زدیم. بعد از مدّتی ، اوضاع تقریباً آرام شده بود. تا این که سرانجام قطع نامه پذیرفته و جنگ تمام شد. قسمت:۸۲ همرزم شهید: علیرضا فداکار جنگ تمام شده بود. برگشتیم رفسنجان. من و حسین، بعد از جنگ، ارتباط مان باهم بیشتر شده بود. بیکار بودیم. حوصله نداشتیم در خانه بمانیم. یک موتور داشتم ؛می رفتم دنبال حسین. روزها تا شب باهم توی شهر ،بی هدف این طرف و آن طرف می رفتیم. هر دو گم شده ای داشتیم که دنبالش می گشتیم. آرام و قرار نداشتیم. به دوستان و خانواده ی شهدا سر می زدیم. تنها جایی که کمی آرام می شدیم، گلزار شهدا بود. هیچ کس، حرف جامانده های جنگ را نمی دانست یا نمی فهمید. ساعت ها کنار مزار دوستان شهیدمان می نشستیم، درد دل می کردیم و افسوس می خوردیم. دو ماه بعد از پایان جنگ ،من ازدواج کردم. یک سال بعد هم حسین ازدواج کرد. باهم ارتباط خانوادگی پیدا کرده بودیم. با حسین ، پدرومادرش و همسرم رفتیم مشهد. بعد از این که برگشتیم، من به عنوان فرمانده سپاه سرچشمه معرفی شدم. من هم حسین را جانشین خودم انتخاب کردم. ادامه دارد … ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
ناراحت شدم. گفتم: این چه کاریه شما می کنی ؟ چرا میرید اون ور خط، وسط عراقی ها؟ کجای دنیا، فرمانده نیروی زمینی میره وسط دشمن ؟ خیلی آرام گفت: من باید خودم به یقین برسم، بعد نیروهام رو بفرستم اون ور. بیش تر لجم گرفت. گفتم: اصلا بیا بریم پیش این حاج آقایی که توی قرارگاهه، تکلیف شما رو روشن کنه. ببینم شما شرعا حق داری بری توی مهلکه یا نه ؟ گفت: حالا بشین، بعد من باید خط خودی رو رد کنم باید برم. که اگه پای بی سیم گفتم این کار باید بشه، بدونم شدنیه یا نه تو هم حرص نخور نیروی زمینی ارتش، بدون فرمانده نمی مونه من برم یکی دیگه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وای از دوری، از خواب بی بوسه خاک ویرون، موهام و، می بوسه😭💔   روز دختر و دختران گرسنه و آواره غزه..💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
به ياد دختران گرامي شهدا ... از شهادت پدرانتان آرامش سهم ما مي شود و قلب شکسته سهم شما ... چه تقسيم عادلانه اي !!!😔 روز دختر بر نازدانه هاي شهداي مدافع حرم مبارک🦋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حق انگشتر رو ادا کنید روایتی از اهدای انگشتری شهید حاج قاسم سلیمانی ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل: سوم 🔸صفحه: ۱۵۹-۱۵۸-۱۵۷ 🔻ادامه قسمت: ۸۲ روزی، حسین و آقای کاربخش رفته بودند رفسنجان. من فردا صبح زود جلسه داشتم. حسین می بایست برمی گشت سرچشمه. بهش زنگ زدم و گفتم《صبح زود، سرچشمه باشی.》. علی الظاهر حسین و آقای کاربخش، شب تا صبح نخوابیده بودند. بعد از نماز صبح، سوار لندکروز می شوند و به سمت سرچشمه حرکت می کنند. نزدیک یک درّه خواب شان می برد و ماشین می رود توی درّه! صبح شده بود. هر چی منتظر شدم، دیدم خبری ازشان نیست. سرانجام زنگ زدند و خبر دادند که《بچّه ها تصادف کرده اند. الآن هم تو بیمارستان علی بن ابی طالب رفسنجان بستری هستند.》. فوری ماشین گرفتم و حرکت کردم سمت رفسنجان. وقتی کنار تخت حسین رسیدم، خیلی نگرانش شدم. انگاری داشت نفس های آخرش را می کشید. در همان وضعیت، از من حلالیت می گرفت. گفتم《حسین، نگران نباش، پسر! من هنوز با تو کار دارم. مطمئن ام که خوب می شی!》. با دعاهای پدر و مادرش و ما، بهبودش را به دست آورد. این، دومین باری بود که حسین تا نزدیک مرگ رفته بود! قسمت: ۸۳ همرزم شهید: علیرضا فداکار بعد از مدّتی، همراه آقای صفریان، حسین بادپا، عباس هاشمیان و ...، تیپ یکم سیّدالشهدا (تیپ ضربت) را در کرمان تشکیل دادیم. کار این تیپ، مبارزه با اشرار بود. آقای امینی، فرمانده تیپ، و من، جانشین تیپ بودم. حسین، فرمانده گردان بود. ماموریت گرفتیم چهار ماه به سمت شلمچه برویم. آن زمان، هم ما آنجا نیرو داشتیم و هم عراقی ها. حسین در این چهار ماه، در خط شلمچه خیلی زحمت کشید. برایش فرقی نمی کرد که چه کاری از او خواسته شده؛ از نصب سنگر گرفته تا کمک کردن به آشپزها، به همه کمک می کرد. اصلاً خستگی نداشت. کار برایش عبادت بود. سرانجام ماموریت تیپ سیّدالشهدا تمام شد. بعد از مدّتی گفتند《بروید گردان سوار زرهی را در رفسنجان تحویل بگیرین.》. این موقع، تقریباً اوایلی بود که بحث درجه پیش آمده بود. من بعد از یک سال همکاری، از مجموعه جدا شدم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📜 هنگام حرف زدن با بچه ها، همکارانش آمدند و گفت که کاری پیش آمده، آقا روح الله قبل از خداحافظی گفت: ساعت ۱۱ شب زنگ می زنم ساعت ۱۲ شب شد اما آقا روح الله زنگ نزد خیلی اضطراب داشتم بالاخره آن شب گذشت اما چه بر من گذشت خدا می‌داند.صبح شد و یکی از همکارانش زنگ زد و گفت: حاج روح الله زخمی شده فهمیدم که آقا روح الله شهید شد. وقتی با پیکر آقا روح الله رو‌به‌رو شدم اولین حرفی که زدم این بود روح الله شهادتت مبارک،خوشا به‌سعادتت ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تصاویری از حضور# حاج_قاسم_سلیمانی در حرم حضرت معصومه (س) سه روز پیش از شهادت (س) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : سوم 🔸صفحه: ۱۶۰_۱۶۱ 🔻قسمت ۸۴ حرکت کردیم. هوا خیلی گرم بود. بین راه، هرجا نهر آبی می دیدیم، حسین می گفت بریم تنی به آب بزنیم. با لباس تو آب می رفتیم تا بعدش گرما را کمتر احساس کنیم؛ ولی به قدری هوا گرم بود که کمتر از پنج دقیقه، لباس مان کامل خشک می شد. بین راه، حسین، خوابی را که قبل از حرکت مان دیده بود، برام بازگو کرد. گفت خواب دیدم با شهید سید حمید موسوی رفته ایم کربلا. درهای رواق ها، یکی یکی به رومون باز می شد تا به ضریح رسیدیم. کنار ضریح، فقط من و سیدحمید بودیم که زیارت می کردیم. وقتی به نجف رسیدیم، ماشین را جایی پارک کردیم و یک ماشین دیگر کرایه کردیم و رفتیم کربلا. چند روز کربلا بودیم. چند بار رفتیم حرم. کسی را داخل حرم راه نمی دادند. به ذهن مان رسید که به یکی از خدام بگوییم که طرحی برای قفسه بندی کتاب های حرم داریم؛ اگه اجازه هست، وارد شویم. نمی دانم چی شد که تا با یکی از خدام صحبت کردیم، بدون تامل، درهای حرم را یکی پس از دیگری باز می کرد، و من و حسین هم پشت سرش حرکت می‌کردیم. حسین گفت: این، همان صحنه ای بود که در خواب دیدم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
‏نزدیك عملیات بود؛ می‌دونستم تازه دختردار شده. یك روز دیدم سر پاكت نامه از جیبش زده بیرون... گفتم این چیه؟ گفت عكس دخترمه گفتم بده ببینمش گفت خودم هنوز ندیدمش! گفتم چرا؟ گفت: الآن موقع عملیاته. می‌ترسم مهر پدر و فرزندی كار دستم بده، باشه بعد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
نگاه به چهره عبــادت است ... عبـادتی از جنسِ مقبـول به درگاه الهی. کاش شفـاعتی شاملِ حالمـان شود..🌱 ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯