eitaa logo
کوچه شهدا✔️
82.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
6 فایل
🔷 شهید آوینی: «آیا‌ می‌ارزد که در‌ برابر‌ِ متاع‌ِ زودگذر‌ِ دنیا به عذابِ‌ همیشگیِ‌ آخرت مبتلا‌ شوید؟» ♦️واقعا آیا می ارزد؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خادم الشهدا 👇 @mahmode110 تبلیغات،تبادل👇 @tabligh810
مشاهده در ایتا
دانلود
📝دفترچه مراقبه و دسنوشته شهید علی کبودوندی 🌷پاسدار شهید «علی کبودوندی» از اعضای نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی چند روز پیش در حین مأموریت در منطقه عملیاتی جنوب‌شرق کشور به شهادت رسید. 🔹او در خرداد ماه سال گذشته برای خودش و دوست پاسدارش دعای شهادت و عاقبت بخیری کرده بود. ✨شادی روحشون صلوات ✨ ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
هدایت شده از خیریه جهادی حضرت زینب سلام الله علیها
خانواده محترم زمانی و چراغی تمام وسایل عزیزشون که به رحمت خدا رفته بود رو به خیریه حضرت زینب سلام الله علیها اهدا کردن✅ ان شالله هر کدوم از این وسایل به دست نیازمندان میرسه 🌹 شادی روح این عزیزانی که به رحمت خدا رفتن لطفاً فاتحه و صلوات ختم کنید🌹 شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
27.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥حضور یکی از پدران شهدا مدافع حرم و همسر شهید در مقتل شهید در حلب سوریه ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 🔹فصل : چهارم 🔸صفحه: ۱۶۹_۱۷۱ 🔻قسمت ۸۸ و ۸۹ هم رزم شهید: رضا سلیمانی من و حسین، برای ماموریتی رفته بودیم جیرفت. می‌بایست کاری را می کردیم و زود برمی گشتیم کرمان. در برگشت، به منطقه دلفارد رسیدیم. هنوز چهل و پنج دقیقه تا اذان ظهر وقت داشتیم. حسین، جلوی مسجدی که کنار جاده بود، نگه داشت. نگاه به ساعتم کردم گفتم: حسین، هنوز چهل و پنج دقیقه به اذان مانده! عجله داریم. حرکت کنیم بریم راین، اونجا نماز می خونیم. قبول نکرد. گفت از کجا معلوم که برسیم؟ حرف زدن با حسین فایده نداشت‌ حسین را از زمان جنگ می شناختم. می دانستم به نماز اول وقت خیلی اهمیت می دهد‌. تا از اذان منتظر شدیم و نماز خواندیم. سوار ماشین که شدیم، گفت رضا، می دونی ثواب نماز در مسجد چقدر زیاده؟! حالا اگه مسجد جامع باشه، ثوابش اینه... اگه نماز جماعت باشه، اینه... خیلی به این مسائل و جزئیات اهمیت می داد. هم رزم شهید: محمد مطهری در جنگ تحمیلی، دورادور شنیده بودم که حسین بادپا بسیار شجاع و نترس است. آن زمان، من در گردان بودم، و حسین در معاونت اطلاعات. ارتباط زیادی با هم نداشتیم. یک بار شنیدم که حسین، قبل از عملیات والفجر ۸ شب های زیادی بیدار بوده تا اندازه ی آب رودخانه را بگیرد و زمان جزر و مد آن را مشخص کند. حسین، جزء بچه‌های اطلاعات بود که می بایست از اروند وحشی عبور می کردند و شناسایی های لازم قبل از عملیات را می کردند. کوچک ترین اشتباه آن ها، جان همه ی بچه ها را به خطر می‌انداخت. شاید اصلی‌ترین کار را حسین و دوستانش می کردند. مسئولیت شان، خیلی سنگین بود. حالا بیشتر راغب شده بودم ببینمش. بعد از جنگ، از او بی‌خبر نبودم. همچنان به همکاری‌اش با سپاه ادامه می داد. کم کم با اخلاق حسین آشنا تر می شدم. سال ۱۳۸۱ بود. قرار بود مقام معظم رهبری به استان سیستان و بلوچستان بیایند. ما به اتفاق جمعی از بچه های پاسدار و مسئولان اطلاعات رفتیم چابهار. حسین هم بین ما بود. هر وقت ماموریت می رفتیم، مسئول تدارکات سپاه، خیلی سخت گیری می کرد و می گفت ما نباید اسراف کنیم. این سخت گیری در مجموعه ی بچه‌های سپاه، بیشتر دیده می شد. ظهر بود. خیلی گرسنه شده بودیم. بچه ها می دانستند که قرار نیست زیاد هزینه بشود. پیشنهاد کردند که بروند کنسرو ماهی بخرند. حسین، تنها کسی بود که اعتراض کرد و گفت بابا، ناسلامتی اومده ایم چابهار، لب ساحل. خدا این همه ماهی متنوع برای بشر خلق کرده. حالا اگه لب ساحل نبودیم، کنسرو ماهی می خوردیم. الان که اینجاییم، خود ماهی رو می خوریم این هم اصلاً اسراف نیست. دیگه هزینه ی کنسرت شدن ماهی رو هم نمی دیم. ادامه دارد...... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد. در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند. می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹رای مجمع عمومی سازمان ملل چه اختیارات جدیدی به فلسطین اعطا می‌کند و واکنش اسرائیل به این موضوع چگونه بوده است؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
+ گفت چی باعث میشه که مهر یه به دل آدم میاد؟ - گفتم،خـــدا واسطه می‌فرسته برای ... آشــــتیِ بــا خدا ! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
لطفاً از فیلم بالا دیدن کنید 👆 با کمک شما عزیزان در حال ساخت 100عدد سرویس بهداشتی برای مناطق محروم ل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا رو که می‌بینید 👆جاده های صعب العبوری هست که دوستان جهادی ما از آنها عبور میکنن برای خدمت رسانی به مردم✅ قراره صد تا سرویس بهداشتی برای مناطق محروم استان لرستان ساخته بشه ✅ در این پویش مارو کمک کنید ولو به ده هزار تومان شماره کارت بنام خیریه جهادی حضرت زینب(س)👇 💳6273817010138661 خیریه جهادی حضرت مادر 👇 5892107046105584 شماره کارت حاج آقا محمود محمودی 👇 6037997578188303 حاج آقا محمودی مسول خیریه👇 @mahmode110 09130125204 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2894332609C5ed809a508
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مکتب شهادت در محضر سرداران🎤 🎥 روایتی کوتاه از کارنامه پر افتخار شهیدی که رژیم صهیونیستی از او وحشت داشت.... 💢شهیدی که سردار سلیمانی فرمودند: آن که خوف را در لبنان شکست و به ترس سیلی زد... ، ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#در
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل چهارم: گردان سوارزرهی و شغل آزاد 🔸صفحه: ۱۷۱-۱۷۲-۱۷۳ 🔻ادامه قسمت: ۸۹ خلاصه، آن روز ،طوری مسئول تدارکات را توجیه کرد که انگار بزرگ ترین اشتباه را کرده. همه با هم زدند زیر خنده. با اعتراض حسین، بچّه ها توانستند ماهی های دریای عمان را بخورند. در این سفر ،حسین، با آرامش و فروتنی بسیار، پر تلاش ترین فرد در گروه بود. سخت ترین کارها را بر عهده می گرفت. رعایت حال همه را می کرد. خیلی افتاده بود. اگر ظرفی می ماند، حسین برای شستنش پیش قدم می شد. سعی می کرد کارهای هم رزمانش را هم بکند. چیزی که مرا بیشتر شیفته ی حسین کرده بود ،این که صبر می کرد بچّه ها بخوابند، بعد می رفت سراغ نماز شب و قرآن خواندن. خیلی عرفانی بود. از کوچک ترین فرصتش استفاده می کرد. قسمت: ۹۰ همرزم شهید : محمد مطهری سال ۱۳۸۲، مسئول معاونت عملیات لشکر مکانیزه ۴۱ثارالله بودم. من و حسین باهم همکار شده بودیم. خیلی خوشحال بودم. حسینی که آوازه ی شجاعتش در جنگ، برسرزبان ها بود ،حالا کنارم بود. علاقه داشتم این دوستی مان عمیق تر بشود؛ ولی همکاری ما بیشتر از یک سال دوام نیاورد. حسین در زمان جنگ، چندین بار مجروح شده بود. از ناحیه ی چشم ۷۰درصدجانبازبود. یکی از چشمانش کامل آسیب دیده بود. بعد از یک سال کار کردن در لشکر اصرار کرد که با انتقالی اش به اداره ی کل بنیاد جانبازان موافقت کنم. گفتم«حسین جان، من و بچّه ها تازه تورا کشف کرده ایم! تازه بهت عادت کرده ایم. چه جوری می خوای ما رو بذاری و بری!؟ ». گفت«مؤمن، من هر جابرم، یاد شما هستم. ». گفتم«باشه. من حرفی ندارم ؛ولی باید موافقت سردار رئوفی را بگیری. ». خندیدو گفت«مؤمن خدا،پس من چرا اومده ام پیش تو!؟». گفتم«حالابرو. من سعی خودم رو می کنم ؛ولی قول نمی دم. ». خیلی از همکاری با حسین لذّت می بردم. خیلی دوست داشتنی بود. دلم می خواست بیشتر پیش ما بماند. هی این مسئله را پشت گوش می انداختم. هیچ وقت ندیدم در این مدّت همکاری اش،کسی از دستش ناراحت شده باشد. وقتی پی گیری های مرتب حسین را دیدم ،ناچار با سردار رئوفی صحبت کردم. آقای رئوفی به صورت رسمی جواب دادکه «امکان انتقال ایشان نیست. شما همین جور بگذارید برود؛ولی حضور و غیاب ایشان ،در معاونت خودتان باشد. ». گوشی را برداشتم. به حسین گفتم«اون موضوعی که پی گیرش بودی،حل شد. ». گفت«مؤمن،دیدی گفتم کار،کار خودته!خداخیرت بده. ». گفتم«تحمل ما این قدر سخت بود!؟» گفت«نه،مؤمن،باشما بودن،سعادت می خواد؛ولی من…». گفتم«نه. این ها همه بهونه است. دوستی بهتراز ما مثل حاج مرتضی پیدا کردی. ». خندید و تشکر کرد. حسین،یک سال هم در بنیاد جانبازان،کنار آقای «حاج باقری»مشغول کاربود،و به خانواده ی معظم شهدا خدمت می کردند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
عاشق هم بودیم شب آخرتاصبح بیداربودم ونگاهش میکردم موقع رفتن بهم گفت: دلم را لرزاندی،اما ایمانم را نمۍ‌توانی بلرزانی درمعراج بهش گفتم: حلالم کن که دلت رالرزاندم شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
مگه خدایی خدا عوض شد؟.mp3
5.27M
رفاقتام ، رفاقتای جبهه این طرف خط، احمد کاظمی و اون طرف شط، مهدی باکریه احمد احمد... مهدی اینجا خود بهشته، 👤 محمدرضا بذری ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
"تکلیف من اینجاست؛ آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است " به روایت جانباز سرافراز حاج علی خوش لفظ   🔸مجروحیت و دیدار اتفاقی با شهید احمد بابایی. مرحله دوم عملیات بیت المقدس برای حمل مجروح هلیکوپتر شنوک به منطقه اعزام شده بود هلیکوپتر اوج گرفت و بعد از کمتر از یکساعت  نشست جایی. پرسیدم اینجا کجاست ؟ -بندر ماهشهر داخل یک سالن پر از  تخت بود و سِرم و انبوه مجروحانی که تعداد زیادی از آنها همونجا از شدت جراحت شهید می شدند. کنار تخت من قیافه ای آشنا آمد! او را میشناختم احمد بابایی فرمانده گردان مالک اشتر از ناحیه دست تیر خورده بود. او هم مرا میشناخت . تن هردومان لباس بیمارستان پوشاندند و کمی دوا درمان کردند. بابایی آهسته گفت: "میای فرار کنیم؟ -کجا؟ "خط ! اسم خط که آمد یاد حبیب افتادم.. حبیب مظاهری فرمانده گردان مسلم بن عقیل  در عملیات رمضان به شهادت رسید . بابایی با آن قیافه محکم و مصمم، مرا غرق حبیب کرد .. بعد از نماز صبح بابایی گفت: پاشو مثل کسانی که از زندان فرار می کنند به سمت دیوار انتهای درمانگاه رفتیم. من دست هایم را که سالم بود قلاب کردم و بابایی از دیوار بالا رفت و اوهم با همان یک دست سالمش مرا با آن زخم باز،  بالا کشید . در مسیر دیدم احمد بابایی خیلی ساکت است، پرسیدم : برادر بابایی خیلی در فکری! -آره از تهران زنگ زدند و گفتند خدا بهت یک دختر داده. پرسیدم: پس تو میخواهی از دارخوین بری تهران؟ - نه میروم خط اما شما با این وضعیت و زخم و شرایط و بچه ات! حرفم را برید؛ "تکلیف من اینجاست آزادی خرمشهر از بچه من مهمتر است " احمد بابایی همان روز ۲۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ به خط میرود و با یک گلوله مستقیم آر.پی.جی به شهادت می رسدو دیدار با دخترش به قیامت می افتد . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
شهیــــد حسیــــن بــــواس در خان‌طومان سوریه شهید شده بود شبی خواب دیدم در عالم بهشت همه به‌دنبال شهید بواس بودیم که اثری‌ازاودربین‌شهدای‌خان‌طومان‌نبود یکی از دوستان از آقارضا پرسیــــد پس حسین بواس کجاست؟ آقارضا گفت حسین بواس جایی هست که عُرفــــا ســــال‌ها باید تلاش کنند تا به اون درجه و مقام برسند! راوی: همرزم شهید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬حــــقّ عقــــب‌نشیــــنی نــــداریم❗️ ▫️سخنان شهید مدافع‌حرم خطاب به بسیجیان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل چهارم: گردان سوارزرهی و شغل آزاد 🔸صفحه: ۱۷۴-۱۷۵ 🔻قسمت: ۹۱ همرزم شهید: جلیل شعبانی روزی که حسین حکم بازنشستگی اش را گرفته بود، به من زنگ زد. رفتم توی خیابون سی متری؛ جایی که حسین، مغازه ی لوازم کامپیوتر داشت. نیم ساعتی حرف زدیم و گفتیم و خندیدیم. پیشنهاد داد که وضو بگیریم و برویم نماز. وضو گرفتیم. سوار ماشین شدیم. فکر کردم می رویم مساجد معروف شهر. دیدم راهش را کج کرد و رفت خیابان اقتصاد. آنجا، مسجد کوچکی داشت که من هنوز داخلش نرفته بودم. حسین گفت《این مسجد، با محل کارم فاصله ی زیادی داره؛ ولی من اینجا رو برای نماز انتخاب کرده ام.》. وارد مسجد که شدم، دیدم چه انتخاب قشنگی! مسجدی کوچک، با نورانیت و صفایی مثال زدنی بود. آنجا برای اوّلین بار بعد از جنگ متوجه شدم که حسین دارد نوربالا می زند. جنس حرف هایش، حرکاتش و رفتارش خیلی فرق کرده بود! قسمت: ۹۲ همرزم شهید: مرتضی حاج باقری بسیجی و پاسدار بودنش در واحد اطلاعات و گردان سوار زرهی و مبارزه با اشرار نتوانسته بود حسین را ارضا کند.تصمیم خودش را گرفته بود. از حالت اشتغالی و جانبازی اش استفاده کرد تا توانست پایان سال 1384، خود را بازنشست کنه. رفت دنبال شغل آزاد. توی کار اقتصادی هم به فکر درآمدزایی بود. در این کار، بسیار موفق شده بود. نترس بودن و ریسک پذیر بودنش باعث شد روز به روز موفق تر شود. یک شرکت کامپیوتری به نام《صدف》در رفسنجان راه اندازی کرده بود. با همان شرکتش، کارهای بزرگی را در استان کرمان پوشش می داد؛ مثل کارهای کامپیوتری مربوط به ادارات و مراکز دولتی. خیلی ها قبل از حسین در این کار وارد شده بودند و سابقه ی بیشتری از او داشتند؛ولی حسین با پشت کار و هوش زیادی که داشت، توانست ره صد ساله را یکشبه طی کند. ولی باز حسین، قانع نبود. دوست داشت پیشرفت کند. به فکر تاسیس دفتر خدمات الکترونیکی افتاده بود. هنوز این کار خیلی جدّی در کشور جا نیفتاده بود. تمام همّ و غمش این بود که هر جور شده، این دفتر را تاسیس کند. اصلاً برای حسین خستگی معنایی نداشت. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
می‌گفت زمان جنگ در خوزستان پشه‌ها حسابی کلافه‌مان کرده بودند. پشه‌هایی که حتی از روی روزنه‌های پوتین هم نیش می‌زدند... برای در امان ماندن از نیش پشه‌ها به سر و صورتمان گازوییل می‌مالیدیم، این کار اگرچه برای وضو گرفتن دردسر ساز بود ولی به سختی‌اش می‌ارزید. روزها به همین منوال طی شد و این شد که کم کم موهام ریخت... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇵🇸✊ دانشگاه تورنتو کانادا در تسخير حامیان فلسطین ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند؛ سر امتحان چمران کراوات نزد استاد دو نمره ازش کم کرد شد هجده بالاترین نمره... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷 سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀 ... ✋💔 یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️ به نیابت از شهید اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن 📿 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 شهید حاج قاسم سلیمانی: ملت ایران به رغم فشار، انحصار و محاصره سرپا باقی مانده و‌ رشد می‌کند. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «#درد
✨📚✨﷽✨📚✨ 📚✨📚✨ ✨📚✨ 📚✨ ✨ صلوات ‌‌و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت «» 🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا 🔹فصل چهارم: گردان سوارزرهی و شغل آزاد 🔸صفحه: ۱۷۵-۱۷۶-۱۷۷ 🔻قسمت: ۹۳ همرزم شهید: محمد مطهری روزی پیش من آمد و گفت «مؤمن، برات یه زحمتی دارم.» گفتم«حسین جون، کارهای شما همیشه رحمته.». گفت «اومده ام ضامنم بشی با اداره ی کل بیمه ارتباط بر قرار کنم.» نگاهش کردم و گفتم «حسین، خدایی کی می خواهی دست از این جنب و جوش برداری؟! قدیمی ها خوب می گن که بازنشسته یعنی با زن نشسته. برو پیر مرد، کمی استراحت کن!» خندید و گفت «خودت پیر مردی. تازه اول جوونی منه. می خوام اگه خدا قابلم بدونه، برای مردم یه خدمتی کنم. دفتری راه بندازم، دست چند تا جوون تر ازخودم رو بگیرم، مشغول به کارشون کنم.» در این مدت شناخته بودمش؛ یا کاری را نمی کرد، یا تمام تلاش خودش را می کرد تا کار به بهترین نحو انجام شود. ضامنش شدم. توانست اولین دفتر خدمات الکترونیکی را افتتاح کند. کارش از صدور دفترچه های بیمه ی روستایی شروع کرد. تقریبا تو کل استان فعال بود. 🔻قسمت : ۹۴ همرزم شهید: مهدی صفری زاده یک روز شنیدم حسین در خیابان شریعتی دفتری تأسیس کرده. مشغله های کاری باعث شده بود دیر به دیر همدیگر را ببینیم. دل تنگش شده بودم. سرزده رفتم آنجا. وارد دفتر شدم. حسین سرش پایین بود و چیزی یادداشت می کرد. سلام کردم. نگاهش که بهم افتاد، از پشت میزش بلند شد. آمد سمت من. محکم همدیگر را بغل کردیم. گفت«چه عجب، مهدی! راه گم کرده ای؟!» گفتم «خودت بهتر می دونی وضعیت کاری من رو.» نشستیم رو به روی هم. شروع کردیم به حرف زدن؛ از بچه ها، از مشغله های کاری... ادامه دارد... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯
📜 در همانی مکانی که خمپاره های صد و بیست مثل باران می بارید کسی به نماز ایستاده بود. صدای انفجار خمپاره ها لحظه ای قطع نمی‌ شد طنین صدای محمد بروجردی در گوشش پیچید: این امانت ماست... دست شما امانتدار خوبی باشید. شهبازی در وسط آتش دشمن مثل ابراهیم با آرامش به قنوت ایستاده بود. جرات حضور در خلوت شهبازی را نداشتیم. خلوص نماز شبهای شهبازی در میان اهل جبهه مشهور بود. ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ "کوچه شهدا"💫 ╭┅─────────┅╮ @kooche_shohadaa ╰┅─────────┅╯