9.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرماندهای که از نظر شهید سلیمانی اسطوره اخلاق بود❤️
«شهید مهدی زین الدین» فرمانده لشکر ۱۷ علی ابن ابی طالب.
نماد اخلاق و اخلاص
#اخلاق
#شهدا
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
ورزشکار بود ؛
چهره زیبا و بدن ورزیدھ داشت ..
اما همیشه موهایشرا از ته میزد
لباس گشاد میپوشید!
مبادا دچارِ هوای نفس شود:)
#شهید_ابراهیم_هادی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
🌷"بسم رب شهدا و صدیقین"🌷
سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#غلامشاه_ذاکری
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
45.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید دهه ی هشتاد
سرباز مرزبانی شهید معین قدمیاری متولد ۱۳۸۲
شهیدی که خودش مدام از شهادت حرف میزد و خانواده خود آماده برای شهادتش میکرد اما هیچ کس جز خودش آن را جدی نمی گرفت 🥺ومادرش ناخواسته دوروز به شهادتش به حرم امام رضا علیه السلام می رود وبرای جیگر گوشه اش نماز حاجت می خواند وبا گریه و التماس از امام رضا علیه السلام می خواهد هرآنچه که در دل پسرش هست به آن برسد و حاجت روا شود سرانجام دعای مادر مستجاب شد بعد دوروز خبر شهادت پسرش امد🥺🥺این شهید عزیز نظر کرده امام رضا علیه السلام بود یکی از خدام امام رضا علیه السلام پیش خانواده شهید آمد و خوابش رو تعریف کرد درس شب قبلش که قرار بود برای آخرین بار شهید را به پابوسی و زیارت امام رضا علیه السلام بیاورند خواب دیدم آقا امام رضا علیه السلام می فرماید فلانی برخیزید و آماده باشید فردا من مهمان دارم شهیدی بنام قدمیاری برخیزید و آماده استقبال باشید😭😭😭
شهید معین قدمیاری
#حزب_الله_زنده_است
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
#لبنان
#سید_حسن_نصرالله
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️سلام بر او که میگفت:
باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان به دنیا آمده ایم و شیعه به دنیا آمده ایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم.
#شهیدمحمودرضابیضائی
#یادشهداباصلوات
#حزب_الله_زنده_است
#شهید_سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
#لبنان
#سید_حسن_نصرالله
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونی چرا به شهدا توسل میکنیم❓
👆کلیپ ۶ دقیقه هست ولی راه ۶۰ ساله رو بهت نشون میده...
به راحتی ازش نگذر
🔻دکتر سعید عزیزی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
🌷 #هر_روز_با_شهدا #همچون_مادرش .... 🌷رفتم پیش جواد محب، فرمانده گروهان خودمان. وارد سنگر شدم. نشست
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خلاصى_از_تير_خلاص
🌷امروز بعد از ظهر در محاصره دشمن گیر کردیم، هر چه مهمات داشتیم خرج بعثی ها کرده بودیم، آتش دشمن بسیار سنگین بود. در نزدیکی محل سنگرم، راکتی خورد، حفره ی بزرگی ایجاد کرد. به قصد رفتن به حفره (که حالا بعد از اصابت راکت محل امنی به نظر می رسید) خیز برداشتم، برای لحظه ای صدای انفجار و سپس دود مانع از این شد که بفهمم چه شده است ....
🌷 .... چند لحظه بعد به خودم آمدم، گوشهایم سوت می کشید، خواستم تکان بخورم، دیدم بدنم با من همراهی نمی کند، به سختی سرم را بالا آوردم، تقریبا ترکش ها به تمام بدنم خورده بود. پای راستم هم از زانو دیده نمی شد، دردی جانگاه از ناحیه ی گردن احساس می کردم، تعجب می کردم که چرا دردی از ناحیه پا احساس نمی کنم، اطرافم را به زحمت نگاه کردم، تمام بچه ها مورد آماج و اصابت ترکش های راکت های دشمن قرار گرفته بودند.
🌷عده ای شهید شده بودند، عده ای ناله می کردند، صدای برادر غلامی را شناختم، مداح گردان بود، داشت روضه ی حضرت ابوالفضل را زمزمه می کرد. زبانم از تشنگی خشک شده بود، شهادتین را در دل خواندم، لحظاتی نگذشته بود که نیروهای عراقی به بالای سرمان رسیدند ....
🌷هر که زخمی بود یا ناله می کرد با تیر خلاص می زدند، در دل دوباره اشهدم را خواندم، منتظر بودم به بالای سرم بیایند و تیر خلاصی هم به من بزنند، بی رمق با چشمانی نیمه باز به آسمان آبی می نگریستم. یعنی می شد تا لحظه ای دیگر در کهکشان ستاره های این آسمان جای بگیرم؟!
🌷فرمانده ی بعثی با کلاه قرمز تکاوری بالای سرم آمد، می توانستم چهره برافروخته اش را ببینم، در دل از خدا طلب مغفرت کردم، هفت تیرش را به سمت سرم نشانه گرفت، چشمانم را آهسته بستم، ظاهراً تا شهادت چیزی باقی نمانده بود، اما ....
🌷 ..... صدای داد و بیداد و بحث تندی به زبان عربی باعث شد تا چشمانم را دوباره باز کنم، یک سرباز عراقی مانع تیراندازی شده بود، شاید به خاطر وضعیت بسیار بدِ بدن خون آلودم و پای از دست رفته ام یا کلاً تیرهای ناجوانمردانه خلاص، این درگیری لفظی ایجاد شده بود.
🌷فرمانده عراقی اسلحه را بالا آورد و به سر سرباز شلیک کرد، بعد به طرف سر من هم شلیک کرد، اما خواست خدا بود که این کار را با بی دقتی انجام دهد، تنها زخمی نه چندان عمیق بر بالای سرم ایجاد کرد، حالا سرم یکپارچه درد شده بود، دیگر دردها را از یاد برده بودم، لحظه ای بعد از هوش رفتم.
🌷رزمندگان ایرانی ساعاتی بعد در یک پاتک دشمن را به عقب راندند، و من را به پشت جبهه منتقل کردند، حالا یک پای مصنوعی جایگزین پای راستم شده است، لیاقت شهادت نداشتم، اما امیدوارم به خاطر پای از دست داده ام، پایم به بهشت باز شود.
راوى: رزمنده جانباز رضا افشار
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌 دنبال اسم و رسم باشیم باختیم!
🔹 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرفها پرسیدم. گفت: «درجهی خوب و ممتاز رو #شهدا گرفتن.
◇ من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجهی اونا که یه درجهی #خدائیه برسیم.
◇ اگه بخوایم برای خودمون اسم و رسم درست کنیم که باختیم!»
📚 برگرفته از کتاب خداحافظ سالار خاطرات پروانه چراغ نوروزی؛ همسر سرلشکر پاسدار #شهید_حسین_همدانی
📖 ص ۲۶۰
#شهید_حسین_همدانی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ما خود را برای یڪ نبرد طولانی با آمریڪا آماده ڪرده ایم ...
🌹فرازی از سخنرانی شهیدمظلوم آیت الله بهشتی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
کوچه شهدا✔️
#قسمت_پانزدهم #شهيد_مهدي_زين_الدين فردا خواهرم آمد دنبالم . گفت " لباس بپوش باید برویم جایی . "
#قسمت_اخر
#شهيد_مهدي_زين_الدين
مدتی در خانه ی آقا مهدی ماندم . بعد برگشتم پیش خانم همت و باکری . حالا من هم مثل آن ها شده بودم . دیگر منتظر کسی و چیزی نبودم . حادثه ای که نباید پیش آمده بود . آن ها خیلی هوایم را داشتند . تجربه های خودشان را به من می گفتند . صبر بعد از مدتی آمد و من آرام تر شدم . می نشستیم و از خاطرات شهدایمان حرف می زدیم . آن روزها آن قدر مصیبت ریخته بود که گریه کردن کار خنده داری به نظر می رسید .
یادگاری های زندگی با او همین خاطرات ریز و درشتی است که بعضی وقت ها یادم می آید و آن مرجان بزرگی هم که آن جاست ، او یک بار برایم آورد . یک قرآن و تسبیح هم به من داد . از دوستش گرفته بود که شهید شده .
باز هم انگار اتاق ذهنم دو قسمت شده و او پشت آن دیوار کمیل می خواند . صدای کمیل خواندش را می شنوم . باورتان می شود ؟
🌸پايان قسمت اخر داستان زندگي #شهيد_مهدي_زين_الدين🌸
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
📌درست وسط اتاقش یک نخ بسته بود؛ طوریکه وقتی میخواستی از این طرف اتاق بری اون طرف، باید حتماً خم میشدی! ازش پرسیدم: "چرا بند رختت رو اینجا بستی؟!" بهجای جواب بهم میوه تعارف کرد!
🔸 بعدها فهمیدم که چون هماتاقیش اهل مشروب خوردنه، با هم توافق کردن که هر طرف اتاق مخصوص یک نفر باشه! تازه طرف، عکس هنرپیشههای زن و مرد خارجی رو هم زده بود به دیوار!
🔹از اون به بعد هر بار که برای تمرین درسها میرفتم اتاقش، میدیدم ارتفاع نخ بیشتر میشه! تا اینکه یک روز دیگه اثری از نخ نبود.
وقتی از عباس دلیلش رو پرسیدم با خوشحالی به اون طرف اتاق اشاره کرد، سرم رو چرخوندم و دیدم نه عکسی روی دیواره و نه بطری مشروبی روی میز! گفت: "دوستمون هم با ما یکی شده"!
#شهید_عباس_بابایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
5.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید علیاکبر شیرودی لبخند زد و گفت : نماز! اذان میگویند ..
🥀🥀🥀
🎙علی زکریایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯