eitaa logo
ڪوچہ‌ احساس
7.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
1.9هزار ویدیو
18 فایل
لینک کانال تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/826408980C73a9f48ae6
مشاهده در ایتا
دانلود
ﻣﺮﺩ آهسته ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺗﺎﺯﻩ ﺑﻪ ﺑﻠﻮﻍ ﺭﺳیدﻩﺍﺵ چنین ﻧﺠﻮﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮﻡ، ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ! ﭘﺴﺮ ﻣﺒﻬﻮﺕ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩ ، ﺑﺪﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﮐﻪ ﺍﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺳﺖ ﮐﺞ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ...! ﭘﺪﺭ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ: ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭﻭﻍ ﻧﮕﻮ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺻﺪﺍﻗﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩ‌ﺍﯼ! خیانت ﻧﮑﻦ، ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! ﺧﺸﻮﻧﺖ ﻧﮑﻦ، که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩاﯼ! ﻧﺎﺣﻖ ﻧﮕﻮ، که ﺍﮔﺮ ﮔﻔﺘﯽ ﺣﻖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! بی حیایی ﻧﮑﻦ، که ﺍﮔﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺭﺍ ﺩﺯﺩیدﻩﺍﯼ! ﭘﺲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻓﻘﻂ ﺩﺯﺩﯼ ﻧﮑﻦ ..
🌷🌷🌷 یادم هست آن قدیمتر ها، پدر بزرگم همیشه وقتی دو ساعت بعد اذانِ ظهر ، از سرِ کارش می آمد، به خانم جان می گفت : " غذایم را که می آوری ، نرو ... بنشین، بگذار غذا به من بچسبد ..." من هم که بی خبر از همه جا، عالَمِ کودکی بود و نافهمیِ کمالات ....! به خودم می گفتم : چه ربطی دارد "نشستنِ خانم جان و چسبیدنِ غذا به آقا جان ؟!" بزرگتر که شدم ، اوّلش در کتابها خواندم حسّی در دنیا هست به نامِ "عشق"... که بی خبر می آید و اوّلین نشانه اش ، تپشهای ناهماهنگ قلب است ... خواندم آدمها تنها ازراهِ چشمهایشان به دلِ هم نفوذ می کنند ، نه حرف اهمیتی دارد و نه بودنِ کسی که دلت را به تپیدن وامیدارد ... یک وقتهائی شاید ، آن غریبه ی آشنا ، هرگز قسمتِ آدم هم نباشد، ولی همان یک بار که ناغافل ، صیدِ مردمکهای بی قرارش می شوی، کافی ست برای هزار سال رؤیا بافتن و خواب دیدن ! اینها همه، مربوط به داستانها بود و کتابهای ادبیات ، تا آن روز که... اوّلین شعرم به نامِ نگاهِ تو به دنیا آمد ، "یارجان"...! همان "تو" که نه دارَمَت و نه ، نداشتنت را بلد می شوم ...! حالا دیگر خوب می دانم چیزی که آن وقتها باید به آقاجان می چسبید ، غذا نبود ... چشمهای خانم جان بود که "عشق" را در همۀ ثانیه های زندگی ، لقمه می گرفت و می گذاشت در تنورِ دلِ آقا جان... مهر خانم جان بود که باید به وجود آقاجان می چسبید... حالا خوب می فهمم "زنده بودن" ، بی آنکه دلت عاشقی را زندگانی کند ، به هیچ کجای نامِ آدمیزاد ، نمی آید ...
مادربزرگ میگفت چای را باید توی قوری چینی دم گذاشت، قوری‌ چینی عطر بهارنارنج را یک‌طور دیگری در می‌آورد. عطر زعفران را،بوی گل‌ محمدی، هل را ، دارچین را. راست می گفت چای دم کردم یک هل کوچک انداختم توی قوری. حالا یک بوی خوبی پیچیده توی همه خانه، توی تمام وجودم. به دانه کوچک هل توی قوری نگاه می‌کنم و با خودم فکر می کنم این دانه به این کوچکی چه کارستانی کرده امروز. صبح امروزم را گرم کرده انگار... بعضی وقتها لازم است با همین چیزهای کوچک زندگی را گرم کنیم، خوش رنگ کنیم، خوش بو کنیم...
❣همیشه باید مراقب سه چیز باشیم: 💜وقتی تنها هستیم مراقب افکار خود🍃 💜وقتی با خانواده هستیم مراقب اخلاق خود🍃 💜و زمانی که در جامعه هستیم مراقب زبان خود.🍃
سختی ها رو نمیشه از زندگی حذف کرد، ولی میشه اقتدار درونی رو زیاد کرد،  هرچی قویتر باشی درد کمتری میکشی، اضطراب کمتری تجربه میکنی  آدم ضعیف نباش که در شرایط سخت  خودت را ببازی  افکارت هست که مسیر زندگیت را  تعیین می کنه. غیر ممکنه منفی فکر کنی و  منفی عمل کنی، ولی نتیجه مثبت بگیری  مراقب افکارت باش
گاهی باید یک سیلی محکم از روزگار بخوریم تا خیلی بیخودی ها را کنار بگذاریم و خیلی با ارزش ها را جدی بگيريم..... گاهی ‌ نه چتر بالاي سرمان را می بینیم نه دستی که چتر را نگه داشته.... فقط به افق های دور خیره مانده ایم و به آدمهایی فکر می کنیم..... که حتی یادشان نیست..... ما وجود داریم... ...گاهی تا سنگی زیر پایمان نباشد و زمین نخوریم با احتیاط قدم برداشتن را یاد نمی گیریم....... ... خیلی چیزها تقصیر روزگار نیست نقصیر سر به هوایی....
خلاصه ی تمام کتابهای مثبت اندیشی دنیا همین یک جمله است حالت رو عالی نگه دار اتفاقهای عالی برات میفته🌸 ❣❄️ 🌼🍃🌺
من برایِ حالِ خوبم ، می جنگم ! اوضاع ، هرچقدر که می خواهد ، بد باشد ؛ من شکست را ، نمی پذیرم ! به جایِ نشستن و افسوس خوردن ؛ می ایستم و شرایط را تغییر می دهم ! می جنگم ، زخمی می شوم ، زمین می خورم ، اما شکست ، هرگز ! من عمیقا باور دارم که شایسته ی آرامشم ، و برایِ داشتنش ،با تمامِ توانم ، تلاش می کنم . من آفریده نشده ام که تسلیم باشم ، که مغلوب باشم ، که ضعیف باشم ! من آمده ام که جهان را ، تسلیمِ آرزوهایم کنم ، "من" خواسته ام ! پس می شود ... 🌱نرگس صرافیان
❇ جدول 🍃 توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم ، طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم خواندم سه عمودی یکی گفت: بلند بگو گفتم یک کلمه سه حرفیه نوشته: ازهمه چیز برتر است حاجی کنارم بود ، گفت: پول تازه عروس مجلس گفت: عشق شوهرش گفت: یار کودک دبستانی گفت: علم حاجی پشت سرهم میگفت: پول، اگه نمیشه طلا، سکه گفتم: حاجی اینها نمیشه گفت: پس بنویس مال گفتم: بازم نمیشه گفت: جاه خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است. سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار ديگری خندید و گفت: وام یکی از آن وسط بلندگفت: وقت خنده تلخی کردم و گفتم: نه اما این را فهمیدم , تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی، حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید ! هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش کشاورز بگوید: برف لال بگوید: حرف ناشنوا بگوید: صدا نابینا بگوید: نور و من هنوز در فکرم که چرا کسی نگفت ♥️" خــــــدا "♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قرار بود ترس و وحشت به جون مردم بندازن ولی حالا دخترهای 💕 صف کشیدن برای زیارت عموقاسم. گاهی بودن فقط همینه، زمان‌شناس باشیم مثل دختربچه‌های کاپشن صورتی گلزار .. روزتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ‌‌‌‌(ع)تسلیت مــا را در آســمان تـولا رهــا ڪنیــد در راه عشــق آل پـیمبـر فــدا ڪنیــد ڪوری چشـم دشـمن مـولای آفتـاب ما را غلام حضرت‌ هادی صدا ڪنید. 🥀 🤍 「‌‌‌‌
این دعا هر روز در تعقیبات نمازهای واجب خونده میشه 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷
دردی که انسان را به سکوت وامی‌دارد بسیار سنگین‌تر از دردی است که انسان را به فرياد وامی دارد و انسان‌ها فقط به فریاد هم می‌رسند، نه به سکوت هم..
🌸🍃 ریشه های قالی را تا می کنیم تا سالم بماند ولی ریشه ی زندگی یکدیگر را با تبر نامهربانی قطع می کنیم و اسمش را می گذاریم ؛ برخورد منطقی دل می شکنیم؛ و اسمش می شود فهم و شعور چشمی را اشکبار می کنیم؛ و اسمش را می گذاریم حق غافل از اينكه ... اگر در تمام این موارد فقط کمی صبوری کنیم؛ دیگر مجبور نیستیم عذرخواهی کنیم ریشه ی زندگیِ انسانها را دریابیم و چون ریشه های قالی محترم بشماریم گاهی متفاوت باش بخشش را از خورشيد بیاموز محبت را بی محاسبه پخش کن کاش یاد بگیریم دروغ نگیم اعتمادها را از بین نبریم
تأسف دارد که هنوز ، آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند . اما کسی که زر یا زور دارد ، عیبهایش هنر و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب می آیند .
☝️زندگی همینه ...! مگر چگونه زندگی میکنیم که تا کسی می میرد میگوییم راحت شد !! خانه های بزرگ اما خانواده های کوچک داریم ، مدرک تحصیلی بالا اما درک پایینی داریم  .. بی هیچ ملاحظه ای ایام میگذرانیم اما دلمان عمر نوح میخواهد !! کم میخندیم و زود عصبانی میشویم .. کم مطالعه میکنیم اما؛ همه چیز را میدانیم ! زیاد دروغ میگوییم اما؛ همه از دروغ متنفریم، زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما زندگی کردن را نه ... ساختمانهای بلند داریم اما؛ طبعمان کوتاه است بیشتر خرج میکنیم اما؛ کمتر داریم بیشتر میخریم اما؛ کمتر لذت میبریم  .. فضای بیرون را فتح کرده ایم اما فضای درون را نه ! بیشتر برنامه میریزیم اما؛ کمتر عمل میکنیم عجله کردن را آموخته ایم ونه صبر کردن را ...!
🔹یکی از چیزهایی که هیچ‌گاه خرجی ندارد جاری شدن در ذهن دیگران است 🔹پس آن‌گونه جاری شوید که وقتی از شما یاد می‌کنندخنده بر لبانشان نقش ببندد نه نفرت در دل‌شان...
دوستی های پاک ، مدیون صداقت اند . صداقتی که هرگز به دروغ تبدیل نمی شوند. صداقت هایی که بوی وفاداری ، حقیقت، و اعتماد می دهند...
برای آرامش هم دعا کنیم برای دروغ نگفتن برای انسانیت دعا کنیم… برای قضاوت نکردن برای زرنگی نکردن برای وفای به عهد برای مهربان بودن برای دلی را نشکستن همدیگر را دعا کنیم…
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 🌻"مراد،" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ "ﺻﺤﺮﺍ" ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ "ﺣﻤﻠﻪ" ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ "ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ" ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ "ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ" ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ "ﮐﺸﺖ" ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ" ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ "ﺁﺑﺎﺩﯼ" ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ "ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ" ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!» 🌻مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ "ﺷﯿﺮ" ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ." ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.! ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟» مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک "سگ" است!» 🌻مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ "ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ" ﻣﯽ‌ﺷﺪ. 👌"ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ"
هر تصمیمی می‌گیری، بگیر ولی یا با تمام وجود پاش بمون یا کاملا بیخیالش شو! تردید، آدمو نابود میکنه...
اگر فقط به هدفت فكر كنى ولى مسير و استراتژى درستى انتخاب نكنى، نتيجه اش دست و پا زدن هاى بى فايده است شوق به هدف، جايگزين عقلانیت نمیشود!
اکثر انسان ها حتی جسارت دور ریختن لباس هایی که مدت هاست بدون استفاده در کمدهایشان آویخته شده را ندارند بعد از آنها توقع داریم که باورهای غلطی را که قرن هاست در ذهنشان زنجیر شده است را به راحتی کنار بگذارند و دور بریزند... جهل نرم ترین بالشی ست که بشر میتواند سر خود را بگذارد و آرام بخوابد
بوعلی سینا میفرمایند 👌 هر چیزی کمش دارو است متوسطش غذا است و زیادش سم است حتی محبت کردن ...
*میلیون ها آدم میتونن باورت داشته باشن اما هیچ کدوم مهم نیستن اگر خودت خودت رو باور نداشته باشی*
موفقیت با یک رویا شروع می‌شود... ایمان را به آن اضافه کنید تبدیل به یک باور می‌شود... عمل را به آن اضافه کنید تبدیل به قسمتی از زندگی می‌شود... پشتکار را به آن اضافه کنید به صورت هدفی قابل دید می‌شود و در آخر صبر و زمان را به آن اضافه کنید... به صورت رویایی که به واقعیت تبدیل شده تمام می‌شود....
آدمها ﺩﻧﺒﺎﻝ "ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ" هستند🌼🍃 ﺑﺎ ﻣﺪﺭﮎ... ﺑﺎ ﭘﻮﻝ... با شغل... با مقام... ﺑﺎ همسر... اما ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ "ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ".... خوشبختی یعنی: "احساس رضایت" از هر چه "داریم" و هر چه "هستیم"...
روزی جوانی از پیری نصیحت خواست پیر گفت: ای جوان قرآن بخوان قبل از آنکه برایت قرآن بخوانند... نماز بخوان قبل از آنکه برایت نمازبخوانند... از تجربه دیگران استفاده کن قبل از آنکه تجربه دیگران شوی... ‎‌‌‌‌‌‌
هفت چیز بدون هفت چیز دیگر خطرناک است: ثروت بدون زحمت دانش بدون شخصیت علم بدون انسانیت سیاست بدون شرافت لذت بدون وجدان تجارت بدون اخلاق و عبادت بدون ایثار
📚 داستان کوتاه در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.» در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله‌ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید: «آقای دکتر! مادرم!» و در حالی که نفس نفس می‌زد، ادامه داد: «التماس می‌کنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.» دکتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمی‌روم.» دختر گفت: «ولی دکتر، من نمی‌توانم. اگر شما نیایید او می‌میرد!» و اشک از چشمانش سرازیر شد. دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت او برود. دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح که علائم بهبود در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد. دکتر به او گفت: «باید از دخترت تشکر کنی. اگر او نبود حتما می‌مردی!» مادر با تعجب گفت: «ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!» و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد. این همان دختر بود! فرشته ای کوچک و زیبا!