یه بار وقتی کلاسم تموم شده بود داشتم وسایلم رو جمع می کردم که علی اقا وارد اتاق شدند وتعدادی ماژیک و تخته پاک کن روی میز گذاشتن.
تشکر کردم اون هم با همون سر پایین پرسیدند :
ایران خوش گذشت؟تونستید برید مشهد؟
منم گفتم : بله خیلی خوب بود.به لطف امام رضا زائرشون هم شدیم .نائب الزیاره شما هم بودم.
همون موقع یادم به تسبیح افتاد و اونو از کیفم
در آوردم و بهشون دادم و گفتم :بفرمایید
این هم سوغاتی مشهده متبرک شده.
وقتی تسبیح رو دید چشماش برق زد.یه حالی شد و اونوبه چشماش گذاشت و بعد بوسید و گفت : بهترین هدیه است.
از این خلوت یه کم ترسیدم و...
برای ادامه این خاطره زیبا همراه ما باشید
هر روز با یک قسمت از خاطره های ناب و عاشقانه همراهتون هستیم. 😍
http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9
ڪوچہ احساس
یه بار وقتی کلاسم تموم شده بود داشتم وسایلم رو جمع می کردم که علی اقا وارد اتاق شدند وتعدادی ماژیک و
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃🍂🍃
عزیزان همراه همیشگی ما
جهت اطلاع از نحوه پارت گذاری امروز به کانال نویسنده مراجعه کنید
همه ی اطلاع رسانی های رمان اون جا قرار داده میشه
لینک کانال نویسنده #جدالشاهزادهوشبگرد
http://eitaa.com/joinchat/3496869910C9218c295b9
خاطره زیباو عاشقانه ♡《زهرا وعلی》♡ با قلم✍🏻 خانم صادقی رو از دست ندید😊😊
15.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📞 📞 آخرین فریادهای شهید مهدی صابری پشت بیسیم ...
سنگ رو حفظ ڪن !
سنگ رو حفظ ڪن !
نه نه ! عقب نشینی تو ڪار نیست ؛
سنگر رو حفظ ڪن .
سنگر رو حفظ ڪن .
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯
#چادرانه
بانـ💞ـو
تُـ❤️فرِشتِہ خدایے
با بال هاے سیاهے 🍃
ڪہ تو را آسمانے ڪردهـ🕊
اَمّا💡
هَر وَقت ڪِہ لِباسِـ🏴 حیا را
تَنِ جِسمَتـ🙍 مےڪُنے
بِہ روحَت نیز گَوشـ*👂*ـزَد ڪُن
حَیاےِ دُختَـ،🌸،ـرانِہ اَش را
ایمانَشـ را،اِعتِقاداتَش را
پُشتِ دَر🚪→ جا نَگُذارَد
وَ گَرنَـ.😊.ـہ
شِیطانـ👻 هم فِرِشتِه اے بُود
ڪِہ راندِهـ👣 شد
اِے فِرِشتِہ تَرینـ😍
مُواظِب باشـ☝
راندِه شُدِه ےِ دَرگاهِ حَق نَباشے❗️😉
╭─┅═♥️═┅╮
@koocheyEhsas
╰─┅═♥️═┅╯