eitaa logo
کودکانه
46.6هزار دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.6هزار ویدیو
324 فایل
🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام صبح ماهـتون بخیر دوستان مهربان🌸 براتون روزی پراز زیبـایی 🌸 پراز محبت زندگی پراز برکت🌸 و روزگاری پراز موفقیت آرزومندم🌸 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
👑 پادشاه ميداس و طلا 👑 🌍سالها پيش درسرزميني دور، يك پادشاه بسيار ثروتمند زندگي مي‌كرد كه طلا و ثروت زيادي داشت. او درتمام دنيا، طلا را بيشترازهمه‌چيز دوست داشت و حاضرنبود آن را با چيزي عوض كند. 🌍پادشاه ميداس، يك دختر داشته كه نام او را هم طلا گذاشته بود. او آن‌قدر غرق در جمع كردن طلا و نگهداري از آنها بود كه از يكدانه دخترش هم غافل شده بود و كمتر به او توجه مي‌كرد. 🌍روزي درحالي‌كه مشغول نگاه كردن به سكه‌هاي طلايش بود، پسري زيبا و نوراني او را به نام صدا كرد. پادشاه ابتدا ترسيده بود. پسر، بسيار زيبا و نوراني با بالهايي در پشتش مقابل او ايستاده بود: - خب پادشاه ميداس، طبق محاسبات ما، تو ثروتمندترين پادشاه در تمام دنيا هستي. بنابراين بزرگترين آرزويت را بگو تا آن را برآورده كنم. پادشاه بسيار خوشحال شد. كمي فكر كرد و بعد گفت: - آرزو مي‌كنم به هرچيزي كه دست مي‌زنم تبديل به طلا شود. 🌍پسر به او قول داد، فردا صبح كه از خواب بيدار شود، به آرزويش خواهد رسيد. صبح كه پادشاه از خواب بيدار شد، خواست تا صبحانه‌ي كاملي بخورد. پشت ميز نشست. دست برد و نان تازه‌اي برداشت، ولي همين‌كه خواست آن را در دهان بگذارد، نان تبديل به يك تكه طلا شد. پادشاه متعجب و حيران دست برد تا ليوان شيري بخورد، ولي آن هم تبديل به طلا شد. پادشاه از داشتن آن همه طلا خوشحال شده بود، ولي ازطرفي گرسنگي آزارش مي‌داد. به باغ رفت تا از ميوه‌ي درختان بخورد. درهمان‌حال دخترش «طلا» كه مشغول بازي در باغ بود به سمت او دويد: - پدر، پدر، سلام، صبح بخير. 🌍قبل از اينكه پادشاه بتواند كاري بكند، دخترك در آغوش پدر پريد و بعد از لحظه يي تبديل به يك مجسمه‌ي طلا شد. پادشاه بسيار ناراحت شد. او ديگر طلا نمي‌خواست. حتي غذا و آب هم نمي‌خواست. او فقط دختر كوچولويش را مي‌خواست. گريه‌اش گرفت. درهمان‌حال پسر بالدار به او نزديك شد: - خب پادشاه، چرا گريه مي‌كني؟ مگر به آرزويت نرسيدي؟ - چرا رسيدم، ولي اشتباه مي‌كردم. من چيزهاي باارزش‌تر از طلا داشتم و بي‌خبر بودم، من دخترم را مي‌خواهم. 🌍پسر بالدار براي پادشاه توضيح داد كه اودرتمام اين مدّت طلاهاي باارزش ديگر در اطرافش داشته و به آنها بي‌توجه بوده. سلامتي، غذا، فرزند و... حال پادشاه به اشتباه خود پي برده و پسر بالدار هم تصميم گرفت دختر كوچولوي او را به همان شكل به او برگرداند. پادشاه، حالا آدم خوب و مهرباني شده بود. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
آموزش گام به گام نقاشی جغد🦉🦉🦉 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💕💕 🌥خواب و‌ابر چه خواب خوبی دیدم🌜 بودم سوار ابرها☁️☁️ زیر پاهای من بود انگار تموم دنیا🌤 ابرها مثل پنبه🌦☁️ نرم و قشنگ و زیبا🌩🌤⛅️ من هم خوشحال و خندان😃 می‌رفتم اون بالاها ابر باعث بارونه⛈⛈ هرکی اینو می‌دونه آدم تو کار خدا راستی راستی حیرونه 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
گلِ اسکلت گلبرگهاشون به محض تماس با آب (باران) شفاف می شوند. این گیاه بومی کوههای سرد چین و ژاپن و شرق امریکاست. دلیلِ بی رنگ شدن گلبرگها پرشدن سلولهای آن از آب است. جالب اینه که به محض خشک شدن، دوباره سفید خواهند بود. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
به نظر شما ماه در آسمان تغییر شکل می دهد؟ چرا بعضی وقتها هلالی شکل و گاهی وقتها یک دایره ی کامل است؟ علت تغییر شکل ماه این است که این سیاره از خود نوری ندارد و نور خورشید را که به سطح آن می رسد به سمت ما بر می گرداند.گاهی وقتها نور خورشید تمام سطح ماه را روشن میکند و ما می توانیم قرص کامل ماه را بببنیم که بسیار هم زیباست. زمانی که ماه در حال چرخیدن به دور خورشید و زمین است گاهی وقتها پیش می آید که ماه در فاصله بین زمین و خورشید قرار می گیرد سپس آن سوی ماه که رو به زمین است، آرام آرام در اثر نور خورشید روشن می‌شود. بخش روشنایی گرفته، مانند برش بسیار نازک و خمیده‌ای از یک دایره است. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕 🍎یه کاردستی خوشکل و آسون خدمت شما عزیزان😍 😍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
خلاقیت دکوپاژ با تراشه ی مداد 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
سرزمین دور.pdf
7.44M
📚سرزمین دور ✍️ آسترید لیندگرن 📝ترجمه: اکبر گلرنگ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
13.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨🎈✨ کارتون زیبای حباب ها « روز همیاری » 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فینگیلی و جینگیلی.mp3
3.05M
👼🏻🌜 فینگلی و جینگلی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌷ســـــــلام 💐صبح قشنگتوووون بخیر 🌷صبحانه تون سرشار از عشق 💐فنجون عشقتون پر مهر 🌷خونه دلتون گرم 💐دستانتون پر روزی 🌷نگاهتون قـشنگ.... 💕💕 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
قصه گاو نادان پرنده یکی بود یکی نبود روزی روزگاری گاوِ نادانِ شکمویی توی چمن‌ زار لم داده بود و علف‌ها را می‌لُمباند. شب‌پره‌ی کوچکی بال زد و رفت توی گوشش و گفت: «گاوِ نادان؟!» گاو دور و برش را نگاه کرد و ترسید. گفت: «کیه؟ کیه داره حرف می‌زنه؟» شب‌پره گفت: «من گاوِ بادان هستم.» گاو گفت: «هان؟ گاوِ بادان؟» شب‌پره گفت: «گاو بادان یه جور گاویه که همه‌چی رو می‌دونه. مثل تو نادان نیست. فهمیدی؟» گاو دستی به شاخ‌هایش کشید و گفت: «هان؟ یه گاو که همه‌چی رو می‌دونه؟ پس کجایی؟ اگه گاوی خودت رو نشون بده شاخ بزنیم، ببینیم کی زورش بیش تره.» شب‌ پره توی گوشِ گاو پاهاش را انداخته بود روی هم و می‌خندید. گفت: «من یه گاو بادانِ نامرئی هستم. چون خیلی بادان بودم، تونستم نامرئی بشم.» گاوبا دُمش کوبید روی شکمش و گفت: «یه گاو نامرئی؟ زورت هم زیاده؟» شب‌پره گفت: «خیلی! از گاومیش هم بیشتره. از شتر گاو پلنگ هم بیش تر.» گاو سم‌هایش را جمع کرد زیرِ شکمش و گفت: «چی می‌خوای؟» شب‌پره گفت: «می‌خوام دُمت رو بزاری روی کولت و از این چمن زار بری. چون که خیلی علف می‌خوری. آن قدر شکم‌گنده‌ای که همه‌ی گل‌ها رو می‌خوری. نمی‌گی پروانه‌ها و زنبورها چی بخورن؟» گاو گفت: «زورم زیاده. می‌خورم. زنبورها رو می‌خورم. پروانه‌ها رو هم. شب‌پره‌ها رو هم.» شب‌ پره با پاهای نازکش به گوشِ گاو لگد زد و گفت: «پس بیا با هم بجنگیم. می‌ندازمت بیرون از چمن زار نادان.» گاو گفت: «بجنگ تا بجنگیم. کجایی بادان؟» شب‌ پره گفت: «جلوی اون درختِ چنار. بیا جلو!» گاو دماغ بلندی کشید و دوید. شاخ‌هایش را پایین آورد و محکم کوبید به درختِ چنار. شاخ‌هاش توی تنه‌ی چنار گیر کرد و همان جا ماند. شب‌پره بیرون آمد و روی دماغش نشست. گفت: «دیدی گاوِ بادانی بودم؟ تا تو باشی قُلدُر بازی در نیاری.» و پر کشید و رفت. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
آموزش گام به گام نقاشی پلنگ🐆🐆 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کودکان گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتواند کودک را تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کند و باعث رشد بهتر کودک شود. 💜 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نی نی دخملی چی خورده؟ قند و نخودچی خورده! مسواک زدن 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
چاه تور یکی از شگفت انگیزترین جاذبه های طبیعی در اقیانوس آرام است بعضی ها به آن گودال مرگ می گویند و افرادی هم آن راچاه اقیانوس آرام می خوانند و حتی بعضی از مردم آن را دروازه جهنم می دانند! . این جا انگار حفره ای است که آب اقیانوس آرام را می بلعد، در حالی که هیچ وقت پر نمی شود. این جاذبه طبیعی در منطقه کیپ پرپتوآ سنیک.واقع شده است و یک حفره چاه مانند است که از سنگ های بازالتی تشکیل شده است. این غار آب را به درون می کشد، تا انتها می برد و در آخر مثل اسپری آب را به بیرون می فرستد و شاید در برخی مواقع به شکل موج به انتها برساند. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
[°•❤️☁️•°] 🎀 -فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا؛ -بی تردید با دشواری آسانیست🚌🌿- 📚 سوره / آیه ۵ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌟🍂✨🌻✨🍂🌟 « نهال ولایت در نهاد خانواده » استاد پناهیان : ✨ خانواده ، مهم ترین پایگاه آموزش ولایت مداری✨ 🍂 کسی که به پدر و مادر خود احترام نمی‌گذارد و ادب رعایت نمی‌کند، چگونه می‌خواهد به امام خود احترام بگذارد؟ ولایت‌مدار بودن بسیار سخت و پیچیده است؛ هر کسی از عهدۀ آن بر نمی‌آید و نیاز به تمرین مداوم دارد. تمرین ولایت‌مداری هم در محیط خانواده است. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃 بگو خدا بی همتاست او خالق انسانهاست خدا که چاره سازه ازهمه بی نیازه او بچه ی کسی نیست کسی هم بچه اش نیست حالا بگو تو دنیا کسی هست شبیه خدا صدآفرین مرحبا شبیه نداره خدا 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
23.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون ماشا و میشا با دوبله فارسی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
niniomad.tsb74744.mp3
1.16M
👼🏻🌜 نی نی اومد به دنیا 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌺 ســلام صبح زیباتون بخیر 🌷زندگی تون پـر از خـیر و بـرکت 🌺تنتون سـالم و امروزتــون عالی 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کاکتوس و جوجه تیغی یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. 📚 یک روز سولماز کوچولو و مادرش به بازار رفتند. سر راهشان یک گل فروشی بود. سولماز کوچولو جلوی گل فروشی ایستاد. دست مادر را کشید و گفت: «مامان ... مامان... از این گل های خاردار برایم می خری؟» مادر به گل های پشت شیشه نگاه کرد و گفت: «اینها را می گویی؟ اینها کاکتوسند.» بعد هم به داخل گل فروشی رفتند و یکی از آن گلدان های کوچولوی کاکتوس را خریدند. مادر گفت: «هفته ای یکی دو بار بیشتر به آن آب نده. خراب می شود.» آن وقت رفتند، خریدشان را کردند و به خانه برگشتند. سولماز کوچولو خوشحال بود. از گل کاکتوس خیلی خوشش آمده بود. او در خانه یک جوجه تیغی کوچولو هم داشت. جوجه تیغی سولماز را دید که گلدان کوچولوی کاکتوس را به خانه آورد و گوشه اتاقش توی یک نعلبکی گذاشت. بعد هم با یک استکان به آن آب داد. جوجه تیغی کوچولو با تعجب به گل کاکتوس نگاه می کرد. او نمی دانست که آن یک گل است. با خود گفت: «چه جوجه تیغی مسخره ای! چطوری آب می خورد!» دو روز گذشت. جوجه تیغی کوچولو گفت: «باید بروم نزدیک، شاید بتوانیم با هم دوست شویم. فکر می کنم خیلی خجالتی است!» بعد هم یواش یواش به گل کاکتوس نزدیک شد. جلوی آن ایستاد و گفت: «سلام... من تیغی هستم. تو اسمت چیست؟»ولی هیچ جوابی نشنید. جوجه تیغی کوچولو باز هم با کاکتوس حرف زد؛ ولی هر چه می گفت، بی فایده بود. جوابی در کار نبود. بالاخره جوجه تیغی عصبانی شد، جلو رفت، دستش را به کاکتوس زد و گفت: «با تو هستم... چرا جواب نمی دهی؟» ولی ناگهان فریادش بلند شد؛ چرا که تیغ های نوک تیز کاکتوس توی پنجه های کوچولویش فرو رفته بود. جوجه تیغی کوچولو آخ و واخ کنان گفت: «تو دیگر چه جور جوجه تیغی ای هستی؟ چقدر بد جنسی!» سولماز از دور دید که جوجه تیغی کوچولو دستش را به کاکتوس زد و دردش گرفت. تیغی کوچولو با کاکتوس قهر کرده بود و خودش را مثل یک توپ، گرد کرده بود. سولماز جلو رفت و گفت: «ناراحت نشو جوجه تیغی کوچولو... قهر نکن... این یک گل است. اسمش هم کاکتوس است. فقط گلی است که مثل تو تیغ دارد. تو با یک گل قهر می کنی ؟» جوجه تیغی کوچولو دوباره مثل اول شد. سولماز خندید و جوجه تیغی کوچولو با خود گفت: «هر گلی می خواهد باشد. هر جوری هم که می خواهد، آب بخورد؛ ولی من دیگر فقط از دور نگاهش می کنم.»و راهش را کشید و رفت. 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
آموزش گام به گام نقاشی حرفه ای پروانه🎉🦋🦋 🎨🎉👌🏽🌞🌜🎈🖍 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
کلاژ با برگ 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
شعر کودکانه " من و خواهرم " توی خانه جنگ است جنگ من با خواهر پشت بالشتش باز او گرفته سنگر خرسی ما با اوست من تک و تنهایم می خورد گاهی تیر توی دست و پایم من تفنگم جاروست او تفنگش کفگیر گوله های جوراب می شود بمب و تیر ما به هم ساعت ها تیر می اندازیم هردو مان در این جنگ عاقبت می بازیم 👶🏻 @Koodakane1 👧🏻