صبح تون🍊🍂
سـرشـار از
لطف بی کران خــدا
الهـی گـل لبخـنـد 🍂🍎
رو لباتون همیشگی باشه
الهی عطر گـلها
دل آرای زنـدگی تـون 🍊🍂
وشادی نقل لحظه هاتون باشه
🍎🍊
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انیمیشن لاروا
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
🐵🌿بچه میمون، روی لباس🌿🐵
میمون کوچولو خانهاش را خیلی دوست داشت. خانهی او توی یک شهر بزرگ، توی یک باغوحش بزرگ و توی یک قفس بزرگ بود. یک قفس زیبا با نردههای آبی و چند تا درخت بزرگ و
قشنگ. میمون کوچولو همیشه از میلههای قفس بالا میرفت و روی شاخههای درخت توی قفس تاب میخورد. بعضی وقتها آدمهایی که برای تماشای حیوانها به باغوحش میآمدند، برایش خوراکی میریختند، از تخمه و سیب گرفته تا آبمیوه.
میمون کوچولو عاشق خوراکیهایی بود که آدمها برایش میآوردند. او خیلی خوشبخت بود و هیچ غصّهای نداشت. تا اینکه یک روز پسر بچهای به دیدن او آمد. پسر بچه کنار قفس ایستاد و تکهای سیب توی قفس انداخت؛ اما میمون کوچولومثل همیشه ندوید تا سیب را بردارد؛ چون تمام حواسش پیش بچه میمونی بود که روی لباس پسر بود.
بچه میمون روی لباس، روی درخت بلندی نشسته بود که ازدرختهای باغوحش هم بلندتر بود و دور و برش هم به هم به جای میله های آهنی پر از درختهای بلند بود. میمون کوچولوکمی به عکس نگاه کرد و بعد با خودش گفت: مگر میشود خانه ی این میمون از خانه ی من قشنگتر باشد؟ من گمان میکردم بهترین خانه ی دنیا را دارم.
میمون کوچولو از وقتی به دنیا آمده بود، توی همین قفس زندگی میکرد. هیچوقت متوجّه میله های دور قفس نشده بود. دورتا دور قفس او پر از میله های آهنی بود. میمون کوچولو با تعجب گفت: یعنی خانه ی آن میمون کجاست؟
از آن روز به بعد میمون کوچولو دیگر خوشحال نبود. او هر روز صبح از خواب بیدار میشد و گوشه ی قفس می نشست و به عکس لباس پسربچه فکر میکرد؛ به عکس میمون و خانه ی قشنگ او بدون میله های آهنی. میمون کوچولو آنقدر فکر کرد و فکر کرد تا مریض شد. آقای دکتر حیوانات او را معاینه کرد و با ناراحتی گفت: این میمون اصلا حالش خوب نیست. تنها راه زنده ماندن او این است که به جنگل برگردد.
میمون کوچولو حرفهای آقای دکتر را شنید؛ اما منظور دکتر را از جنگل نفهمید؛ چون او اصلاً نمیدانست جنگل کجاست. کمکم حال میمون کوچولو بد و بدتر شد. سرانجام یک روز آقای نگهبان او را توی قفس کوچکی گذاشت و با ماشین از باغوحش برد. در راه، میمون خواب بود. وقتی بیدار شد و چشمهایش را باز کرد، حسابی تعجب کرد. اینجا همان خانه ی قشنگ میمون روی لباس بود. یک خانه پر از درخت بدون میله های آهنی. میمون کوچولو با خوشحالی به طرف درختها دوید و از یکی از درختها بالا رفت و روی آن نشست؛ درست مثل بچه میمون روی عکس لباس پسر بچه.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
قانون دقیق⭐️🌈
نظم و قانونِ دقیقی
تویِ دنیا برقرار است
شب برایِ استراحت
روزها هم وقتِ ڪار است
روز، وقتِ ڪارِ خورشید
شب، زمانِ ڪارِ ماه است
ڪارِ آنها خوب و عالی
بیخطا و اشتباه است
ای خداوند توانا
تو دقیق و بینظیری
ذرهای از قدرت توست
ڪهڪشانِ راهِ شیری
⭐️
🌈⭐️
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🎊شعر و نمونه ی دکور جشن عبادت
👏همه بگویند: ماشاالله👏
بچه ای که بزرگ شده : ماشاالله
باوقار و متین شده : ماشاالله
درساشو خوب یاد می گیره : ما شاالله
نمره های خوب می گیره : ماشاالله
باهمه مهربون می شه : ما شاالله
مرتب و تمییز می شه : ماشاالله
نمازشو خوب می خونه : ماشاالله
تنبلی را بد می دونه : ماشاالله
وقتی که بابا از سر کار میاد / ماشاالله
خوشحال و خندون می شمو شاد شاد / ماشاالله
چایی تازه دم براش میارم / ما شاالله تا خستگی رو از تنش درآرم / ما شاالله
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
👏حالا جواب بدهند: ایشاالله👏
دلم میخواد کنار من بشینه / ایشاالله
گل بگه گل بشنوه گل ببینه / ایشاالله
بخندیم و بابا رو خندون کنیم / ایشاالله
از خونمون غصه رو بیرون کنیم/ایشاالله
✍️ هدیه آسمانی٣١٣
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#سرگرمی
دُردونه های خوشگلم عدد ها رو به هم وصل ڪنید تا یڪ نقاشی خوشگل درست ڪنید 😍😘
🎨
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#نکته_تربیتی
وقتی کودک در حال انجام کار اشتباهی است نگویید:
آفرین! آفرین!
باریکلا! باریکلا!
آفرین، رفتی سر وسایل مامان!
باریکلا، چقدر مشقاتو بدخط نوشتی!
انجام بده، آفرین.... تا بیام حسابت رو برسم!
شاید شما بر اساس تجربه در طول سالها کنایه را در صحبتهای طرف مقابلتان تشخیص دهید ولی کودک با این نوع صحبت کردن، دچار سردرگمی و دوگانگی میشود. نمیداند در حال تشویق شدن است یا توبیخ!
روش صحیح را نمیآموزد.
تفاوت کار درست و غلط را نمیفهمد و خودش از تن صدا، لحن و زبان بدن شما باید حدس بزند که کارش چطور ارزیابی شده، که این برای بچهها کار دشواری است.
پس به جای آن، روش صحیح را آموزش دهید و از آفرین و باریکلا و احسنت فقط برای "تشویق واقعی" استفاده کنید.
♥️
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻