⭐️🌙#لالایی🌙⭐️
لالاصحرا پر از رنگه
دهان چشمه ها تنگه
نگاه آسمون صافه
دل کوهها پر از سنگه
لالاکه چشم تو نازه
دهان درّه ها بازه
ببین از خستگی انگار
کشیدن باز خمیازه
لالا شب توی باغ اومد
باهاش صد تا چراغ اومد
حریر خواب هم کم کم
به روی چشم زاغ اومد
ستاره می زنه سوسو
می خوابه بچه ی راسو
می خوابن کفشدوزکها
می خوابه موشی ترسو
لالا کن درّه می خوابه
کنارش برّه می خوابه
گل من شب پره پیشت
می آد یک ذرّه می خوابه
لالا کن شیر می خوابه
گوزن پیر می خوابه
میون درّه ی ساکت
گل انجیر می خوابه
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ســــــلام 🕊♡
صبح یک شنبه تون بخیر
در این روز زیبا 🕊♡
آرزو میکنم
از خورشید، مهربانیاش🕊♡
از دنیـا، تمام خـوبی هایش🕊♡
و از خـــدا، لـطف بیکـرانش🕊♡
نصیب لحظه هایتان باشـد🕊♡
روزتـون
سراسر پراز خیر و برکت 🕊♡
🕊
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متن
#مسواک_و_خمیر_دندان
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
مدتی بود مسواک و خمیردندان با هم قهر کرده بودندو مونا نمی توانست دندان هایش را تمیز کند،ماجرا از این قرار بود:🤔
یک شب وقتی مونا می خواست دندان هایش را مسواک بزند یکی از دندان هایش افتاد و از جای دندانش کمی خون امد.خمیر دندان و مسواک که هر دو مونا را خیلی دوست داشتند ،هر کدام تقصیر را گردن دیگری انداخت.😦
خمردندان می گفت :تقصیر تو بود که اون دندان افتاد چون تو دندان های مونا را محکم مسواک کردی. اما مسواک می گفت :تقصیر تواست . حتما خمیر تو خوب نبوده و دندان مونا را از لثه اش جدا کرده،چون من محکم مسواک نزدم.😠😠
دعوای مسواک و خمیر دندان باعث شد که مونا نتواند دندان هایش را مسواک بزند وبعد از خوردن غذاو شیرینی و شکلات خورده های غذا بین دندان هاش باقی ماند. چند روز گذشت،یک روز مونا گریه کنان در حالی که دستش روی صورتش بود پیش مادرش رفت وگفت:"مامان دندونم ،دندونم درد می کنه."😖
مادر دست مونا را از روی صورتش برداشت و گفت:"دهانت را باز کن ببینم."👀
مونا دهانش را باز کرد و مادر دیدخرده های غذا ی مانده بین دندانها یکی از دندان های مونا را خراب کرده و به خاطر همین دندانش درد گرفته.🤒
مادر از مونا پرسید:"مگر مرتب دندان هایت را مسواک نمی زنی؟"
مونا ماجرای قهر مسواک و خمیر دندان را برای مادرش تعریف کرد. مادر و مونا پیش خمیردندان و مسواک رفتند ،انها هنوز با هم قهر بودندو پشتشان را به هم کرده بودند.😠😠
مادر خمیردندان و مسواک را برداشت و به آنها گفت:" ببینید ،قهر شما باعث شده تا دندان مونا خراب شه و درد بگیره . مگه شما دوستان او نیستید؟"😕😕
هر دو با هم گفتند:"چرا من دوست مونا هستم." و خمیر دندان ادامه داد :"من مونا رو خیلی دوست دارم برای همین وقتی دیدم مسواک یکی از دندان هاش رو کند ،دیگه باهاش صحبت نکردم."
مسواک گفت:" نه! من دندان های مونا رو نکندم. این خمیر دندان بود که دندان مونا رو کند."😟👈👉😟
مادر خمیردندان و مسواک را به دست مونا دا د و گفت :" شما هر دو اشتباه می کنید ، چون هیچ کدام از شما باعث افتادن دندان مونا نشدید. آن دندان یکی از دندان های شیری مونا بود که افتاد، و به جای آن یک دندان دایمی و قشنگ در میاد.🙄🙄
حالا بهتره شما با هم آشتی کنید تا مونا بتونه دندان هاش رو بشوره و همه با هم به دندانپزشکی بریم. در مطب آقای دکتر بیشتر راجع به دندان های شیری صحبت می کنه."😊😊
آقای دکتر بعد از اینکه دندان های مونا را دیدگفت:" خانم کوچولوی به این تمیزی چرا دندان هاش خراب شده؟"
و مونا ماجرای مسواک و خمیر دندان را برای آقای دکتر تعریف کرد.
آقای دکتر پرسید:"خب این دوستای کوچولوی ما کجا هستند؟"
مونا گفت:" آنجا روی میزند، اما انگار هنوز با هم قهرن."😐😷😐
اقای دکتر گفت:"پس بهتره من دلیل افتادن دندان تو را بگم تا این دو دوست قدیمی دیگه از دست هم ناراحت نباشن."
"ما برای جویدن غذا به دندان نیاز داریم و وقتی که خیلی کوچکیم دندان هایمان کم کم در میاند اما این دندان ها، دندان های شیری هستند ،و بعدازچند سال وقتی 6-7ساله شدیم یکی یکی می افتند و به جای آنها دوباره دندان های تازه در میاریم،اما اگه مواظب دندان هامون نباشیم و این دندان های جدید خراب بشن ،آنوقت من مجبور میشم آن دندان خراب را بکشم ،اما دیگه جای اون دندان تازه ای در نمیاد."😳😳
مسواک و خمیر دندان که متوجه اشتباهشون شدند، قول دادند دوستان خوبی برای هم باشند و به مونا کمک کنندتا دندان های سالمی داشته باشد. وقتی از دندانپزشکی به خانه برگشتند مونا جلوی ایینه رفت و خندید و به جای خالی دندانش نگاه کرد، حالا دیگه خوشحال بود چون می دانست به زودی یک دندان دیگر در جای خالی دندانش درمیاد.😊
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_کارتونی_آموزشی_ریرا
این قسمت غذای سالم
🍞🧀🍗🍖🍤🍳
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماز برای #صالح_شدن #فرزند ان شاالله روز #یکشنبه
دو رکعت بین نماز مغرب و عشا توسط پدر
در رکعت اول حمد و ۱۳ مرتبه سوره مبارکه تکاثر
در رکعت دوم حمد و ۱۱ مرتبه سوره مبارکه تکاثر
پس از سلام نماز به سجده برود و برای صالح شدن فرزند دعا کند.
این نماز ۵۰۰ صلوات دارد.
در همان سجده بعد از نماز ۱۰۰ صلوات را با توجه بفرستد.
همچنین پس از مشاهده آثار تغییر و صالح شدن فرزند ۴۰۰ صلوات دیگر را نیز تقدیم کند.
استاد #بهرامپور
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#اختلاف
تصویر به کودک نشان دهید و بگید اختلاف ها پیدا کند 😍مناسب برای ۵ سال به بالا
این فعالیت به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود.
در ابتدا دو تصویر یکسان به نظر می رسند ، اما اگر به سختی نگاه کنید تفاوت های کوچکی را مشاهده خواهید کرد.
در مورد تصاویر با هم صحبت کنید و اگر کودک شما به کمی کمک نیاز دارد نکاتی را بیان کنید.
💕
💜💕
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_موزیکال🎶
🦋نماز شاپرک ها🦋
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تزیین_غذای_کودک
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه
🌼
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاردستی جذاب ماشین 😍
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_صوتی_آموزشی_قرآن
سوره مسد(شبکه هد هد)
👆👆👆
🍓
🌿🍓
🍓🌿🍓
🌿🍓🌿🍓
🍓🌿🍓🌿🍓
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
55.mp3
1.84M
#ترانه_صوتی
" در قندون لب خندون"
(عمو پورنگ)👆👆👆
💈
✨💈
💈✨💈
✨💈✨💈
💈✨💈✨💈
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
⭐️🌙#لالایی🌙⭐️
لالالالالالالایی
چراغ خونه ی مایی
دیگه از شب نمی ترسم
تو مهتابی تو زیبایی
تو این جایی لالالایی
گل مایی لالالایی
بمونی تا ابد پیشم
نری جایی لالالایی
لالادنیا پر از رنگه
یه جا صلحه یه جا جنگه
لالاهرجا که آشوبه
دلا غمگینه و تنگه
لالا دنیا پر از نوره
پر از عشقه پراز شوره
ولی گاهی تو می بینی
دلا از همدیگه دوره
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
🌸صبح تــون زیـبـا
🎀امیدوارم شروع روزتون
🌸بـا بـهتـریـن لحظه هـا
🎀و موفقیتها گـره بـخوره
🌸و سرشـاراز خـیرو بـرکت
🎀و لبـریـز از آرامـش بـاشـه
🎀حـال دلتـون خوب خوب باشـه
🎀🌸
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
🌳🍄داوریِ گربه🍄🌳
کبکی مهربان زیر درختی بلند زندگی می کرد. روزی برای پیدا کردن غذا از لانه خود بیرون رفت. آن قدر رفت و رفت تا به یک مزرعه ذرت رسید. ذرت ها رسیده بودند. او که ذرت را خیلی دوست داشت در آن جا ماند. در این مدت توانست با پرندگان زیادی دوست شود، اما بعد از چند روز دلش برای لانه اش تنگ شد. از دوستانش خداحافظی کرد و به طرف لانه اش حرکت کرد، اما وقتی به آن جا رسید متوجه شد خرگوشی در لانه او خوابیده است.
کبک گفت: آهای! تو این جا چه کار می کنی؟ این جا لانه من است.
خرگوش با تعجب گفت: نه، مال من است. وقتی آمدم کسی این جا نبود. تازه چند روز است که من اینجا هستم.
کبک گفت: من خودم لانه را درست کردم. می توانی از همسایه ها بپرسی. من فقط چند روزی به دنبال غذا رفته بودم. خواه شمی کنم از این جا برو.
هر چه کبک گفت، خرگوش قبول نکرد و بین آن ها دعوا شد. حیوانات و پرندگان زیادی دور آن ها جمع شدند، اما هیچ کس نتوانست بگوید که حق با کیست.
خرگوش و کبک تصمیم گرفتند پیش قاضی بروند و از او کمک بخواهند، اما پیدا کردن یک قاضی خوب کار ساده ای نبود. بالاخره در ساحل گنگ چشم آن ها به یک گربه ی بزرگ افتاد.
گربه به نظر خیلی خوب می آمد. او نشسته بود و زیر لب دعا می خواند. خرگوش و کبک با خود گفتند: او یک گربه ی پارساست و حتماً می تواند به ما کمک کند.
دعای گربه که تمام شد. خرگوش و کبک پیش او رفتند و گفتند: ای گربه ی پارسا! ما با هم بر سر مسئله ای اختلاف داریم. لطفاً بین ما داوری کنید
گربه گفت: خُب، اول برایم بگویید چه اتفاقی افتاده تا بتوانم درباره آن قضاوت کنم.
آن ها تمام ماجرا را تعریف کردند. گربه گفت: راستش من خیلی پیر شده ام. گوش هایم درست نمی شنوند. چیزهایی را که تعریف کردید درست متوجه نشدم. اگر می شود جلوتر بیایید و دوباره بگویید.
خرگوش و کبک به گربه نزدیک شدند، اما قبل از آن که چیزی بگویند، گربه ی بدجنس به آن ها حمله کرد و هر دو را خورد و لانه ی زیر درخت بلند خالی ماند.
🍄
🌳🍄
🍄🌳🍄
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#اختلاف
تصویر به کودک نشان دهید و بگید اختلاف ها پیدا کند 😍مناسب برای ۵ سال به بالا
این فعالیت به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود.
در ابتدا دو تصویر یکسان به نظر می رسند ، اما اگر به سختی نگاه کنید تفاوت های کوچکی را مشاهده خواهید کرد.
در مورد تصاویر با هم صحبت کنید و اگر کودک شما به کمی کمک نیاز دارد نکاتی را بیان کنید.
✨
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💛💜کاردستی هیولای توپی💛💜
وسایل مورد نیاز:
💛توپ های پینگ پونگ
💜پیپ پاک کن
💛چشم های عروسکی
💜رنگ
💛چسپ مایع یا چسپ حرارتی
اول توپها باید رنگ شوند. این کار ممکن است کمی کثیف کاری داشته باشد اما قطعا جذاب خواهد بود.
توپ ها را بگذارید تا خشک شوند.
به محض اینکه توپها خشک شدند می توانید چشمها را بچسپانید.
حالا با استفاده از پیپ پاک کن ها، برای هیولاهای خود پا و دست و مو درست کنید.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#نکته_تربیتی
🌺 راهکاری برای تقویت حس ارزشمند بودن و اعتماد به نفس در کودک
در زمان صحبت با او:
🌱تمام توجه تان را به سخنانش معطوف کنید.
🌱گوشی موبایل خود را کنار بگذارید.
🌱کار با کامپیوتر را برای دقایقی تعطیل کنید.
🌱تلویزیون را خاموش کنید.
🌱تلویزیون را خاموش کنید.
🌱و تنها به کودک، کلمات و چهره او متمرکز شوید.
💕
💜💕
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#ترانه_کودکانه
🌳اتل متل توتوله کجاست حسن کوچوله؟
🍊یه کار تازه دارم میخوام نهال بکارم
🍊اونوقت میشه یه درخت زیرش میذارم یه تخت
🍊زیر سایهاش میشینم شکوفشو میبینم
🌳اتل و متل دوباره روز شده وقت کاره
🍌روزها مییاد تو هوا اکسیژن از درختها
🍌هوا تمیزتر میشه درخت، خوبه همیشه
🌳کاج و سرو و سپیدار صنوبر رو هم بکار
🍒درخت میوه هم هست از ثمرش میشیم مست
🍒درخت و سیب و انبه درخت گیلاس و به
🍒درختهای خرمالو درختهای آلبالو
🍒درخت خوب هلو درختهای زرد آلو
🌳اتل متل توتوله ببین حسن کوچوله
🍇این همه میوه اینجاست رو شاخۀ درختهاست
🍇حسن هر چی میبینه باز مییاد و میچینه
🍇میوه نعمت خداست رو شاخۀ درختهاست
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ArmisaiS1218.pdf
1.06M
#کتاب_بخونیم
قصه های پیامبران
برای کودکان و نوجوانان
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#قصه_شب👼🏻🌜
" سیاره تاریک "
🌒
🌑🌒
🌒🌑🌒
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
⭐️🌙#لالایی🌙⭐️
لالا لالا شب تاره
درخت سیب بیداره
لپ سیبا همه سرخه
درخت انگار تب داره!
لالالالاگل سنبل
نشسته توی ایوون گل
هواگرمه که این طوری
عرق کرده تن بلبل
لالالالاگل گندم
لالاخوابن همه مردم
نترس ازشهر خواب امشب
کسی اونجا نمی شه گم
لالالالاگل صدپر
گل نیلوفر مادر
بخواب آروم که می خنده
شب زیبا
سروده:مریم اسلامی
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
💚صبح زیبـاتون بـخیر
💚روزتـون پراز موفقیت
💚حـال امـروزتــون زیبــا
💚 دلاتون پراز عشق و محبت
💚تنتون سـالم و روزتـون قشنگ
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
😍😍😍😍😍
"خرگوش سفیدی که می خواست عجیب باشد"
🐰🥕
خرگوش سفید و چاقی بود که زیاد دروغ می گفت. او دوست داشت که همه حیوانات باور کنند، خرگوش عجیبی است.
خرگوش، روزی وارد جنگلی سبز و کوچک شد. همینطور که سرش را بالا گرفته بود و شاخ و برگ درختهای بلند را نگاه میکرد، یک سنجاب را دید.
سنجاب، مشغول درست کردن لانهای توی دل تنه درخت بود.
خرگوش فریاد زد:
- سلام آقای سنجاب. کمک نمیخواهی؟
سنجاب عرق روی پیشانیاش را پاک کرد، جواب سلام خرگوش را داد و پرسید:
- تو چه کمکی میتوانی بکنی؟
خرگوش دمش را تکان داد. دستهایش را به کمر زد و گفت:
من میتوانم با دندانها و پنجههای تیزم، در یک چشم برهم زدن برای تو چند تا لانه بسازم. سنجاب حرف او را باور نکرد.
خرگوش گفت: «عیبی ندارد. از من کمک نخواه! اما به همه بگو خرگوش سفید میتوانست برایم لانه بسازد.»
خرگوش خداحافظی کرد و به راهش ادامه داد. کمی که رفت، لاکپشت پیر را دید.
لاکپشت آرام به طرف رودخانه میرفت. خرگوش سلام کرد و پرسید:
عمو لاکپشت! میتوانم تو را روی دوشم بگذارم و زود به رودخانه برسانم.
لاکپشت، حرف خرگوش را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و شروع به حرکت کرد. خرگوش گفت:
- عیبی ندارد. خودت برو. اما به همه بگو، خرگوش سفید میتوانست مرا به روی دوشش، با سرعت به رودخانه برساند.
خرگوش، باز هم به راه افتاد. هویجی از دل خاک بیرون آورد و گاز محکمی زد، ناگهان خانم میمون را دید که یکی- یکی، نارنگیها را جمع میکند و در سبدی بزرگ میگذارد. جلو رفت سلام داد. گفت:
- خانم میمون زحمت نکشید. من میتوانم از حیوانات زیادی که دوستم هستند بخواهم همه نارنگیها را جمع کنند و سبد را تا خانهی شما بیاورند.
میمون هم حرف خرگوش سفید را باور نکرد. تنها جواب سلام را داد و بیاعتنا به کارش مشغول شد. خرگوش گفت:
- عیبی ندارد. کمک نگیرید. اما به همه بگویید خرگوش سفید دوستان زیادی دارد که همه کار برایش انجام میدهند.
خرگوش، زیاد از خانم میمون دور نشده بود که جوجهدارکوبی را دید. جوجه، از لانه روی درخت به روی زمین افتاده بود. خرگوش به او سلام داد و پرسید:
- کوچولو! دوست داری پرواز کنم و تو را توی لانهات بگذارم؟
جوجه دار کوب جواب سلام را داد و با خوشحالی گفت: «مادرم غروب به خانه بر میگردد. تا آن وقت حتماً، حیوانات بزرگ من را لگد میکنند. پس لطفا مرا توی لانهام بگذار.» خرگوش که فکر نمیکرد جوجه دارکوب این خواهش را بکند، دستپاچه شد و گفت:
- اما من الان خستهام. نمیتوانم پرواز کنم!
ناگهان بچهدار کوب با صدای بلند گریه کرد و گفت: «اگر من را توی لانهام نگذاری، به همه میگویم خرگوش سفید و چاق، نمیتواند پرواز کند.»
خرگوش دستپاچهتر شد و گفت:
- باشد! گریه نکن! همین الان پرواز میکنیم.
او این را گفت و با یک دستش جوجهدار کوب را بغل کرد و با دست دیگرش ادای بال زدن را درآورد. اما پرواز نکرد که نکرد. بعد از چند روز، وقتی همه اهالی جنگل ماجرا را فهمیدند، خرگوش سفید و چاق مجبور شد از آن جنگل کوچک برود. چون همه او را دروغگوی بزرگ صدا میزدند.
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻