14.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#قصههای دلنشین
#شهر_قصه
این قسمت: من امام میشوم
♥️این قصه دلنشین در ایام مبارک #دهه_فجر تقدیم به همه شما کوچولوهای مهربون
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#تزیین_غذای_کودک
کوچولوها گاهی غذا و میوه نمی خورند، تزیین زیبای غذا میتونه بچه ها رو تشویق به مصرف بهتر و بیشتر مواد غذایی سالم کنه و باعث رشد بهتر بچه ها بشه
🌼
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
11.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ترانه شاد سفر به استانهای ایران 💁♀
#عمو_پورنگ ✈️🚀
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
khar_avazeh_khan.pdf
1.75M
#کتاب_بخونیم
- خر آوازخوان و چند داستان کوتاه دیگر
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
با وسایل بازیافتی یک کاردستی زیبا درست کنید.😍
🌷
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
22.mp3
653.2K
⭐️🌙#لالایی🌙⭐️
❤️🍃لالایی ۱۴ معصوم🍃❤️
لالا لالا گل داوود
گل بخشنده و پر جود
جواد ای رهبر دینم
به درگاه تو مسکینم
لالا لالا گل شادی
تو هستی حضرت هادی
تو حسن یوسف و پروین
هدایتگر به سوی دین
لالا لالا گل عنبر
گل عطر و گل ساغر
امام عسکری جانم
تو هستی نور ایمانم
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
ســـــــــلام
صبح قشنگ تون بخیر♥️💭
صبحتـون شــاد و پـر انـرژی ♥️💭
روزتـون مـعطر بـه نـور الهی♥️💭
سـرآغاز روزتـون
سـرشار از عـشق و شـادی♥️💭
وخبرهای خوش و عالی♥️💭
صبح تــون زیبــا♥️💭
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
#قصه_متنی
🍃🐺 نمکی و گرگی 🐺🍃
مادر نمکی، میخواست برود خانهی خالهی مریض. به بچه ها گفت: «در را برای هیچکس باز نکنید. مواظب گرگ بد گنده باشید. گولش را نخورید!»
مادر رفت و خواهرها نشستند به دوختن لحاف چهل تیکه.
ناگهان صدای در آمد. تق تق تق
خواهرها: «کیه کیه در میزنه؟»
گرگ: «منم منم مادرتون!»
نمکی رفت در را باز کند، اما خواهرها نگذاشتند.
خواهرها: «صدای مادر ما نازکه»
گرگ سرفه کرد. صدایش را نازک کرد.
گرگ: «گرد و خاک پریده بود تو گلوم.»
خواهر بزرگتر: «باید از زیر در، دست و پاهاتو نشون بدی»
گرگ: «وا خب مگه باید چه جوری باشن دست و پاهام؟»
نمکی از دهانش در رفت و گفت: «باید سفید و نرم باشه.»
گرگ توی کولهی حیله گری، آرد داشت. دست و پایش را آردی کرد و از زیر در نشان داد.
بچه ها گول خوردند و در را باز کردند.
گرگ هم پرید تو همه را خورد؛ اما نمکی کوچولو، توی خمره قایم شد.
مادر نمکی که آمد، نمکی همه چیز را برایش تعریف کرد.
مادر و نمکی، دنبال رد پای گرگ رفتند تا رسیدند به خانه اش. گرگ با شکم گنده خوابید بود.
مادر یواش قیچی را از زیر چارقدش در آورد. به نمکی گفت: «چند تا سنگ جمع کن!»
مادر، شکم گرگ را پاره کرد و خواهرها را نجات داد. به جای خواهرها، سنگها را گذاشت.
همگی فرار کردند. گرگ از خواب پرید، خواست دنبالشان بدود، ولی سنگین بود و افتاد توی برکه.
نمکی و خانواده برگشتند به خانه. آنها چه کار کردند؟ یک رمز عبور برای آمدن توی خانه، گذاشتند.
🐺
🍃🐺
🐺🍃🐺
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻
9.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون زیبای پلنگ صورتی
« جزیره صورتی»
👶🏻 @Koodakane1 👧🏻