✨🍃🌺مرد شامی
🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🍃🌺یکی بود ، یکی نبود . غیر از خدا هیچ کس نبود . روزی شخصی که خانه اش در شام بود ، به مدینه آمد و چشمش به مردی افتاد که در کناری نشسته بود . توجهش به اطرافیان جلب شد و از اطرافیان پرسید : " این مرد کیست ؟" گفتند حسین بن علی علیه السلام است .
🍃🌺در شهر شام کسانی بر مردم حکومت می کردند که دشمن امامان بودند . آن ها آن قدر درباره اهل بیت سلام الله علیهم حرف های نادرست زده بودند که باعث شده بود مردم شام نظر خوبی درباره امامان سلام الله علیهم نداشته باشند و از آن ها کینه به دل بگیرند . به همین خاطر ، مرد شامی تا نام امام حسین سلام الله علیهم را شنید ، خشمگین شد و شروع کرد به بد و بیراه گفتن ، اما امام حسین سلام الله علیه ساکت بودند و چیزی نمی گفتند .
🍃🌺وقتی ناسزا گفتن مرد شامی تمام شد . امام حسین سلام الله علیه بدون این که ناراحت و خشمگین شوند ، با نگاهی پر از مهر ، به او سلام کردند ؛ سپس چند آیه از قرآن را که درباره خوش اخلاقی و بخشش و گذشت بود ، قرائت کردند و به او فرمودند :" ما برای هر نوع خدمت و کمک به تو آما ده ایم ! " بعد هم از او پرسیدند :" آیا تو اهل شام هستی ؟" مرد گفت : بله امام سلام الله علیه فرمودند : " تو در شهر ما غریبی " . اگر به چیزی احتیاج داری حاضریم کمکت کنیم : حاضریم در خانه خود از تو پذیرایی کنیم ، به تو لباس و پول بدهیم و ... "
🍃🌺مرد شامی که فکر نمی کرد پس از گفتن آن همه حرف زشت و ناسزا ، امام حسین سلام الله علیه با گذشت و بخشش و محبت با او رفتار کنند ، حالش دگرگون شد و با پشیمانی از رفتار نادرست خود گفت : " آرزو داشتم زمین شکافته می شد و من در آن فرو می رفتم و این چنین گستاخی و بی ادبی نمی کردم . تا این ساعت برای من در همه زمین ، کسی از حسین و پدرش بدتر نبود و از این لحظه ، برعکس ، نزد من کسی از او و پدرش محبوب تر نیست .
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
@koodakaneh1
🍃🍁🍂🍃🍁🍂
🍁🍂🍃🍁
🍂🍃🍁
🍃
🍁پاشین.پاشین تموم شد
🍃دیگه فصل تابستون
🍁پاییز اومد سلام کرد
🍃رو پشت بوم به بارون
🍁ببین بارون می باره
🍃جر .جرو جر .رو چترا
🍁از ابرایی که می آن
🍃از اون دورا رو دریا
🍁پسر عموی دریان
🍃ابرای رو آسمون
🍁آب می پاشن به هر جا
🍃به هر کوه وبیابون
🍁بارون داره می باره
🍃جر جر وجرتو ایوون
🍁گوش بده چی قشنگه
🍃شر شر وشر تو ناودون
🍁دلم می خواد بباره
🍃شنبه تا جمعه بارون
🍁بیای تو زیر چترم
🍃از اون ور خیابون
🍁با هم بریم تا خونه
🍃تموم راهو با هم
🍁تو دل همکلاسیم
🍃نباشه غصه و غم
🍂🍁🍃🍂🍃🍁
@koodakaneh1
روزهایی که برادرم می رفت کلاس کنکور، من هم به کانون قرآن محله مون می رفتم. بابا گفته بود اگه نصفی از جزء سی ام قرآن رو از حفظ بخونم، جایزه خوبی می گیرم.