✨🌸 مهمانی خدا 🌸✨
میثم از مامانش خواست تا اون رو به پارک ببره اما مامان میثم گفت که امروز نمی تونه با میثم به پارک بره آخه ماه رمضان نزدیک بود و مامان باید کارهاش رو انجام می داد تا برای ماه رمضان آماده بشن. میثم هم قرار شد که به مامانش کمک کنه.
میثم کوچولو یکم که کمک مامان کرد اومد و از مامانش پرسید که برای چی داریم برای ماه رمضان آماده می شویم؟
مامان میثم گفت: عزیزم ماه رمضان ماه مهمانی خداوند است ما بزرگ ترها هم تو این ماه روزه می گیریم و افطاری می دهیم، من هم باید خونه رو برای این مهمانی آماده کنم.
میثم دوباره پرسید: مامان من هم می تونم روزه بگیرم؟ مامانش گفت: پسرم شما هنوز کوچک هستی پس فعلا می تونی روزه کله گنجشکی بگیری.
میثم به اتاقش رفت و بعد از مدتی دوباره اومد پیش مامان و گفت مامان من هم اتاقم رو برای مهمونی ماه رمضان تمیز کردم.
مامان خندید و میثم رو بوسید و گفت پسر م شما هم تو این مهمانی شریکی.
#قصه
@koodakanehe
#قصه
🌺ویژه ی ولادت امام حسن علیه السلام
🍃 با زبان کودکانه برای بچه ها قصه ی زیر رو تعریف کنید...
🌸امام حسن علیه السلام بسیار خوش اخلاق بود.حتی اگر کسی به او دشنام می داد ، او مهربان و دوستانه با او حرف می زد. روزی مردی از اهل شام وارد مدینه شد و کینه عجیبی از امام در دلش داشت .مرد شامی وقتی امام حسن علیه السلام را در کوچه دید به آن حضرت دشنام داد.
امام اصلا عصبانی نشد. خیلی آرام به او فرمود:
✨گویا در این شهر ، غریبی؟ اگر گرسنه ای سیرت می کنیم ، اگر جا نداری به تو جا می دهیم و اگر لباس نداری به تو لباس می بخشیم.✨
مرد شامی از رفتار خوب امام حسن خیلی شرمنده شد و از حضرت عذر خواهی کرد و تازه فهمید امامان چه انسان های خوب و بزرگواری هستند و بعد از این او یکی از دوستان امام شد.
📚برگرفته از کتاب من امام حسن علیه السلام را دوست دارم
🔹نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
@koodakanehe
#قصه
🌺ویژه ی ولادت امام حسن علیه السلام
🍃 با زبان کودکانه برای بچه ها قصه ی زیر رو تعریف کنید...
🌸امام حسن علیه السلام بسیار خوش اخلاق بود.حتی اگر کسی به او دشنام می داد ، او مهربان و دوستانه با او حرف می زد. روزی مردی از اهل شام وارد مدینه شد و کینه عجیبی از امام در دلش داشت .مرد شامی وقتی امام حسن علیه السلام را در کوچه دید به آن حضرت دشنام داد.
امام اصلا عصبانی نشد. خیلی آرام به او فرمود:
✨گویا در این شهر ، غریبی؟ اگر گرسنه ای سیرت می کنیم ، اگر جا نداری به تو جا می دهیم و اگر لباس نداری به تو لباس می بخشیم.✨
مرد شامی از رفتار خوب امام حسن خیلی شرمنده شد و از حضرت عذر خواهی کرد و تازه فهمید امامان چه انسان های خوب و بزرگواری هستند و بعد از این او یکی از دوستان امام شد.
📚قصه برگرفته شده از کتاب من امام حسن علیه السلام را دوست دارم
🔹نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری
@koodakanehe
قصه دانه های بهشتی
نویسنده:ز.تقی پور
منبع: ریاحین الشریعه جلد۱ صفحه۱۴۲
فضائل الزهراء، صفحه۱٠۷
سلام سلام
آی بچه ها
کوچکترا بزرگترا☺️
روزی حضرت فاطمه (س) مریض شد😔
امام علی ع گفت: فاطمه جان! هر چه می خواهی به من بگو تا برایت تهیه کنم.
حضرت فاطمه(س) لبخندی زد و تشکرکردو گفت: من از شما چیزی نمی خواهم☺️
امام علی ع اصرار کرد که اگر چیزی دوست داری بگو تا برایت تهیه کنم
بچه ها❤️
حضرت فاطمه میوه ای میخواست که پیداکردنش کمی سخت بود چون فصلش تموم شده بود...
حضرت فاطمه (س) گفت پدرم رسول خدا،همیشه به من می گفتند که هیچ وقت چیزی که تهیه کردنش برای همسرت سخت است از او نخواه تا شرمنده ی تو نباشد
امام علی ع گفت فاطمه جان،به خاطر من خواهش می کنم هر چی میل داری بگو
حضرت فاطمه (س) گفت: اگر کمی انار برایم تهیه کنی از شما ممنونم.☺️
امام علی ع مهربان برای خرید انار راهی بازار شد.
در بین راه از مسلمانان سوال می کرد انار کجا پیدا می شود؟
یکی از مردان جواب داد: امام علی ع می دانید که فصل انار گذشته است،
اما شاید مردی به نام شمعون هنوز انار داشته باشد
امام علی ع بسیار خوشحال شد و پیش شمعون رفت.
بعد ازسلام
از شمعون پرسید: انار داری؟
شمعون گفت:همه را فروخته ام😔
همسرِ شمعون صحبت های بین امام علی ع و شمعون را شنید. به همسرش گفت: من یک انار برای خودم زیر برگ ها پنهان کرده بودم، آن را به امام علی ع می دهم.
امام علی ع چهار درهم برای خرید انار به شمعون داد. ( درهم واحد پول کشور های عربی است)
شمعون گفت: ولی قیمت این انار نیم درهم است. امام علی ع گفت: نیم درهم برای خودت و بقیه اش برای همسرت باشد.
چون انار را برای خودش نگه داشته بود که بخورد ولی به من داد.
امام علی ع خداحافظی کرد و با خوشحالی به سمت خانه رفت تا انار را به حضرت فاطمه بدهد.😇
در راه صدای ناله ای شنید،😭 دنبال صدا رفت،
ناگهان دید مرد نابینایی تنها و تشنه و گرسنه روی زمین خوابیده است. 😢
امام علی ع با مهربانی سرِ مرد را روی پایش گذاشت و گفت: ای مرد چه شده ؟ چند روز است اینجا بدون آب و غذا افتاده ای؟
مرد نابینا که امام علی ع را نمی شناخت گفت: بیمار شده ام و تنها و بی کس م
امام علی ع گفت:الان چه چیزی میل داری؟ مرد گفت:
اگر یک انار برایم پیدا میشد میل داشتم.
امام علی ع گفت: من یک انار دارم
که داشتم آن را برای بیمار عزیزم می بردم
ولی
آن را نصف میکنم و نصفش را به تو میدهم .😊
امام علی ع انار را دو نصف کرد و دانه های آن را کمکم در دهان مرد گذاشت
نصف انار تمام شد
مرد گفت: اگر لطف کنی و آن نصف دیگر انار راهم به من بدهی تا بخورم شاید حالم خوب شود.
امام علی ع با خودش فکر کرد این مرد اینجا تنها و بی کس است پس بهتر است نصف دیگر انار رابه او بدهم...
پس با محبت و مهربانی دانه های انار را در دهان مرد گذاشت تا انار تمام شد.
امام علی ع با آن مرد خداحافظی کرد و به سمت خانه رفت.
در راه با خودش فکر میکرد حالا چکار کنم؟ دیگر اناری ندارم تا برای فاطمه (س) ببرم!
به خانه رسید ولی از خجالت وارد خانه نشد
از بین در نگاه کرد تا ببیند حضرت فاطمه (س) خواب است یا بیدار!
ناگهان
دید سبدی از انار های بزرگ و خوش رنگ و آبدار جلوی حضرت فاطمه(س) است.😋
امام علی ع با خوشحالی وارد خانه شد. متوجه شد که این انارها،انار های معمولی نیست و از بهشت آمده است.☺️
پرسید فاطمه جانم! این انارها را چه کسی آورده است؟
حضرت فاطمه گفت:علیجانم! وقتیکه برای خرید انار رفتی، بعد چند دقیقه صدای در خانه آمد
فضه بانو در را باز کرد، مردی را پشت در دید که سبدی انار برایمان آورده بود
امام علی ع درحالیکه لبخند میزد دانهای از انار را برداشت و در دهان حضرت فاطمه (س) گذاشت😇حضرت فاطمه (س) آن را خورد و گفت: انار شیرین و خوشمزه ای است، خدا را شکر، حالم خیلی بهتر است،ممنونم علیجان!😍
(اصل روایت را درتصویر زیر بخوانید)👇
#قصه_انار
#قصه
#فضایل
#حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
#دانه_های_بهشتی
کانال کودکانه شیعه کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/1616969830Cf1d49058f4
15-یک آیه یک قصه.mp3
3.45M
"یک آیه یک قصه"
📜سوره مبارکه نور آیه ۳۱
🔹...وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ...🔹
#قصه
🌼غنچه های مهدوی🌼
@ghonchehayeasheghi
یلدای مهربانی.mp3
3.17M
🦋قصه
🌌 ویژه شب یلدا
🍉یلدای مهدوی
🎧 داستان صوتی👆
🎁یلدای مهربانی(کمک به نیازمندان)
#قصه
🏴 @koodakanehee 🏴
16-یک آیه یک قصه.mp3
2.76M
"یک آیه | یک قصه"
📜سوره مبارکه اسراء آیه ۷
🔹إنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَها...🔹
#قصه
🏴 @koodakanehee 🏴
داستان
🎉ویژه میلاد حضرت فاطمه (س)🎉
روز هاجر، آسیه و مریم مأموریت عجیبی داشتند. آنها باید به زمین می آمدند و خدیجه را یاری می کردند.😌
خدیجه تنها بود. 😢زمان تولد فرزندش بود و هیچ کس حاضر نشده بود به یاری او بیاید. زنان مکه، هر یک بهانه ای آوردند و میخواستند که درد تنهایی را به خدیجه بچشانند.😞
خدیجه به خدا پناه برد و چگونه باید به تنهایی، فرزندش را به دنیا آورد که ناگهان هاجر، آسیه و مریم را در کنار خود دید؛ 😍که مهربان و صمیمی، با او سخن می گفتند و به او دلداری می دادند و آماده بودند که در لحظه ی تولد فاطمه (س) یاری اش دهند. فاطمه (س) به دنیا آمد.😍
خدیجه آرام گرفت و به فرزندش لبخندی زد؛ فاطمه (س) لباس آراسته به تن داشت و مأموریت پایان یافت. زنان بهشتی رفتند. خدیجه ماند و فاطمه (س) و...😇
﴿ إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَانْحَرْ إِنَّ شَانِئَکَ هُوَ الْأَبْتَرُ ﴾
ما به تو کوثر بخشیدیم. پس برای پروردگارت نماز بگذار و قربانی کن. به راستی دشن تو،
خودش بدون نسل است.
﴿ سوره کوثر ﴾
#قصه
🌺@koodakanehee🌺
امام کاظم و مرد روستایی.mp3
9.86M
#قصه_های_ویژه_رمضان
#امام_زمان
#حجاب
🌛امام کاظمع و مردروستایی🌜
👫بالای ۴ سال
🎤اجرا : اسماعیل کریمنیا
#عمو_قصه_گو
#قصه
🗣 تلاوت: سوره بقره آیه ۱۴۲ و ۱۴۳
🎶 تدوین : اسماعیل کریم نیا
✍ منبع:قصه های خیلی قشنگ
🌺@koodakanehee🌺
47.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 قصه شب: «خرمای شیرین فدک» قسمت پنجم
✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد
🎤 با اجرای: خانم هاشمی، آقای نصیری، آقای ادهمی، خانم سهرابی و خانم موسوی
🎞 تنظیم: محمدعلی حکیمی و محسن معمار
🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا
💠 هدف قصه: کودکان با رشادتها و فضائل حضرت زهرا سلام الله علیها آشنا شوند.
#قصه
🌸کانال کودکانه مذهبی🌸
🌺@koodakanehee🌺