#ارسالی
نقاشی خلاق ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ فاطمه خانم سلیمانی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
#قصه_شب
🍃 علی کوچولو
توی شهر قصه ها یه پسر کوچولو بود که اسمش علی بود. علی کوچولو دوست نداشت بره مدرسه وقتی موقع مدرسه رفتنش میشد می گفت من دوست ندارم برم مدرسه خوابم میاد، خسته می شم حوصله ندارم.
طفلک مامان چقد اذیت میشد تا علی را راضی کنه بره مدرسه. مامان بهش می گفت عزیزم اگه مدرسه بری با سواد میشی، می تونی همه چیز و بخونی و تو یادت نگه داری. اما مگه علی گوش می کرد.
یه روز که با مامان و بابا رفته بودن بیرون دیدن یه پسر کوچولو که هم قد علی کوچولو بود داره زار زار گریه میکنه و همه دارن با دلسوزی نگاش می کنند. علی کوچولو رفت جلو گفت: چرا داری گریه می کنی؟
پسر کوچولو گفت: من با بابا و مامانم اومده بودم اینجا که یه دفعه گمشون کردم. مامان علی کوچولو بهش گفت عزیزم شماره بابا یا مامانتو بگو تا من باهاشون تماس بگیرم بگم بیان پیشت. پسر کوچولو با گریه گفت من که شمارشونو بلد نیستم، تازه مامانم شماره خودش و بابا را برام نوشته بود و تو جیبم گذاشته بود اما الان نیست، نمیدونم چی شده.
مامان علی کوچولو گفت عزیزم کلاس چندم میری؟ پسر کوچولو گریه کرد و گفت من مدرسه نمیرم. علی کوچولو و مامانش با تعجب نگاش کردن و پسر کوچولو ادامه داد من مدرسه را دوست ندارم آخه اونجا خسته میشم.
مامان علی بهش گفت ببین عزیزم اگه الان مدرسه می رفتی و خوندن و نوشتن یاد می گرفتی می تونستی شماره بابا و مامانتو حفظ کنی. پسر کوچولو سرشو انداخت پایین مامان علی کوچولو دست علی کوچولو را گرفت بردش پیش خانم فروشنده و گفت که اگه میشه اعلام کنید این پسر کوچولو گم شده.
خانم فروشنده هم پشت میکروفون اسم پسر کوچولو را چند بار گفت مامان و بابای ساسان کوچولو که خیلی نگرانش شده بودن با سرعت خودشون و رسوندن پسر کوچولو تا مامانش و دید با گریه به مامانش گفت مامان جونم دیگه قول می دم برم مدرسه مامان ساسان کوچولو بغلش کرد و بوسش کرد و از مامان علی کوچولو تشکر کرد و بعد رفتن موقع رفتن ساسان با علی کوچولو خدا حافظی کرد. وقتی علی و مامانش اومدن خونه و بعد از غذا خوابیدن صبح که شد علی کوچولو زودتر از مامانش از خواب بیدار شد و مامانشو بیدار کرد و گفت: مامان جون بیدار شو مدرسم دیر میشه.
مامان با خنده نگاه علی کرد و گفت: نه عزیزم دیر نشده و بلند شد و علی کوچولو را بوسش کرده و بعد از صبحونه آمادش کرد تا بره مدرسه.
✍ منبع: dastanak.niniweblog.com
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاربرگ_علوم
#کاربرگ_نقاشی
چرخه آب 🌦
✔️ مناسب ۵ تا ۸ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#بازی
#کاردستی
#آموزش_ریاضی
تمرین ضرب اعداد
کاردستی گل
✔️ مناسب ۸ تا ۱۰ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاربرگ_هوش
#دقت_تمرکز
#افزایش_مهارت_دیداری
تفاوت ها
از کودک بخواهید شکل متفاوت در هر ردیف را پیدا کند.
این کاربرگ به کودک شما کمک می کند تا تمرکز و فکر کند و یاد بگیرد که جزئیات را متوجه شود.
✔️ مناسب ۶ سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
کاردستی ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ آقا محمد پارسا بهدانی
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
#کاربرگ_نوشتاری
#تمرین_مهارت_نوشتاری
#هماهنگی_چشم_دست
#تقویت_انگشتان_دست
#افزایش_مهارت_دیداری
با مداد نقطه چین ها را ادامه بده تا حشره به گل برسد.
✔️ مناسب ۴ تا ۶ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#کاربرگ
#دست_ورزی
#کار_با_قیچی
تمرین کار با قیچی
ابتدا از خطوط ساده تر شروع کنید.
✔️ مناسب ۴ سال به بالا
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
کاردستی های ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ آرینا خانم رحمن نژاد
❤️ نازنین خانم رحمن نژاد
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa
#قصه_شب
🕊 مسابقه ی پرواز
کبوتر زرد، از پنجره داخل اتاق شد. چرخی زد و خودش را در آینه نگاه کرد. پرهایش را صاف کرد. از اتاق بیرون آمد و به کبوتر سفید اشاره کرد.
کبوتر زرد و سفید در آسمان، مسابقه ی پرواز گذاشتند. کبوتر زرد بالاتر رفت. نوکش را به ابر زد و بال هایش را سه بار به هم زد و معلق زد.
کبوتر سفید پایین آمد و لب پنجره نشست. کبوتر زرد گفت: نمی آیی دوباره مسابقه بدهیم؟
کبوتر سفید جوابی نداد. کبوتر زرد کنار کبوتر سفید نشست و گفت: به کجا داری نگاه می کنی؟
کبوتر سفید گفت: اون کیه آنجا نشسته؟
کبوتر زرد گفت: خب آینه است. کبوتری هم که می بینی، خودتی.
سفید گفت: من تا الان خودم را ندیده بودم.
زرد گفت: حالا که دیدی. بیا پرواز کنیم.
سفید گردنش را جلو برد و گفت: می خواهم خودم را بیشتر ببینم.
زرد گفت: پس پرواز چی؟
سفید چشم هایش را بیشتر باز کرد و گفت: بعدا پرواز می کنیم. الان فقط می خواهم خودم را ببینم.
زرد گفت: ولی قرار بود مسابقه سرعت بدهیم.
سفید گفت: میشه آینه را با خودمان ببریم؟
زرد گردنش را جلوتر برد و به آینه نگاه کرد.
سفید گفت: می خواهم همیشه خودم را ببینم.
زرد گفت: آن وقت چطوری پرواز کنیم؟
از بین کبوترها، سنگی رد شد و به آینه خورد. آینه تکه تکه شد. کبوترها پرواز کردند.
✍ نویسنده: حسین مجاهد
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#افزایش_مهارت_دیداری
#کاربرگ_هوش
#دقت_تمرکز
از کودک بخواهید در هر ردیف، شکلی که با بقیه فرق دارد را پیدا کند و رنگ بزند.
✔️ مناسب ۵ تا ۶ سال
🆔 @koodakemaa
〰〰〰〰〰〰〰
#ارسالی
کاردستی ارسالی اعضای کانال 😊🌸
❤️ آقا محمد مهدی باقری
ادمین ارسالی اعضا👇
🆔 @Admin_koodakemaa