جامدادی چوبی با رنگ بندی شاد 😍
یه هدیه قشنگ برای روز دانش آموز👇
https://eitaa.com/joinchat/2487091849Cbc37df4309
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
13.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام_قرآنی
بسم الله الرحمن الرحیم
به نام خداوند بخشنده مهربان
( باقری )🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
بیدبیدک و باباجمعه - @mer30tv.mp3
3.96M
#قصه_کودکانه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
#قصه
#یک_عالمه_بازی
توپ قلقلی از گوشه ی باغچه به این طرف و آن طرف حیاط نگاه کرد.
زیر لب گفت:« چرا هیچ کس با من بازی نمیکند؟خیلی دلم برای بازی با بچه ها تنگ شده است»
بعد هم قل خورد و قل خورد تا به دیوار حیاط رسید محکم خودش را روی زمین کوبید و به آسمان رفت، از روی دیوار پرید آن طرف دیوار سعید روی پله ی جلوی خانه شان نشسته بود و با یک تکه چوب روی زمین خط می کشید، کمی آن طرفتر رضا را دید که به دیوار تکیه داده و زانویش را بغل گرفته بود.
توپ قلقلی خودش را جلوی پای سعید انداخت. سعید با دیدن توپ بلند شد و گفت :«آخ جان توپ »
رضا با دیدن توپ جلو آمد و گفت:« می آیی توپ بازی؟»
سعید خندید و توپ را روی زمین گذاشت و گفت:« برو توی دروازه »
رضا در حالی که عرق می ریخت گفت:« بیا یک بازی دیگر کنیم»
سعید دست رضا را گرفت و گفت :« بیا قایم باشک»
بعد هم روی همان دیوار چشم گذاشت. توپ قلقلی از اینکه رضا و سعید را با هم دوست کرده بود بالا پایین پرید. تصمیم گرفت باز هم راه بیفتد.
باز قل خورد و قل خورد تا به یک کوچه بن بست رسید. ته کوچه بابایی را دید که لباسهای کهنه پوشیده صورت بابا توی آفتاب سوخته بود، بابا جلوی در کوچک خانه ایستاده بود و سرش را پایین انداخته بود. توپ قلقلی باز هم قل خورد و زیر پای بابا ایستاد. چشمان بابا با دیدن توپ قلقلی برقی زد.
خم شد و توپ را برداشت. دستهای بابا به خاطر کار زیاد سفت و پوستهپوسته بود توپ قلقلی قلقلکش آمد و ریز خندید.
بابا توپ را با خودش به خانه برد؛ علی جلو دوید و خودش را توی بغل بابا انداخت و گفت:« سلام بابایی»
علی تا چشمش به توپ قلقلی افتاد بالا پایین پرید و گفت :«می دانستم یادت نمی رود بابای خوش قولم»
اشک خوشحالی از چشم بابا ریخت، علی توپ را از بابا گرفت و گفت:« بابا من می روم با بچه ها توپ بازی کنم» و از خانه بیرون دوید.
دوستانش را صدا زد و با هم گل کوچیک بازی کردند. یک دفعه یکی از بچهها شوت محکمی زد و توپ توی خیابان افتاد. تا خواست پیش بچه ها برگردد، ماشینی آمد و از روی او رد شد، توپ قلقلی فیس محکمی کرد و پنچر شد.
علی توپ را برداشت و پیش دوستانش برگشت با آستینش اشکش را پاک کرد، توپ قلقلی هم دلش می خواست گریه کند.
مجید گفت:« بیایید جنگ بازی!» توپ را گرفت و از وسط نصف کرد، نصفش را روی سر علی گذاشت و نصفش را روی سر خودش! چند تا چوب برداشت و گفت:«اینها هم اسب های چوبیمان، این توپ پاره هم کلاه جنگی، بیایید یاران من باید به جنگ دشمن برویم»
بچه ها خندیدند و سوار بر اسب های چوبی دنبال هم دویدند، توپ که حالا دو کلاه شده بود خندید.
بچه ها از بازی خسته شدند کلاه های جنگی را گوشهای انداختند و به خانههایشان رفتند، کلاه های جنگی حوصله شان سر رفته بود کلاغی آمد روی دیوار نشست این طرف را دید آن طرف را دید یک دفعه چشمش به کلاههای جنگی افتاد، زود پرید و کنار آنها نشست.
کلاه های رنگی رنگشان پرید خواستند عقب بروند اما نتوانستند، کلاغ یکی از کلاه ها را با پاهایش برداشت و بالای درخت برد، بعد هم مقداری برگ و چو ب تویش گذاشت و جوجه هایش را روی آن نشاند. کلاه جنگی حالا خانه کلاغ شده بود و میخندید.
باد آمد و کلاه جنگی دیگر را با خودش برد کمی بعد به یک برکه رسیدند قورباغه با دیدن کلاه جنگی خوشحال شد آن را برداشت و توی برکه انداخت و پرید رویش و گفت:« چه قایق خوبی پیدا کردم.»
#باران
قصه های کودکانه
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نقاشی_آسان Join
👇
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو کاردستی زیبا با کاغذ رنگی
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
هدایت شده از کلاس اولی ها
.
🔸 هفتم 🔸 هشتم 🔸 نهم 🔸 و دهمی ها
💎 می خوای ریـــاضی رو آسون یاد بگیری؟
🔶 دیـــگه نـــگران نـــمره های پــــایین
درس ریاضیـــت نــــباش 🤩
🔷 نمـــره 20 ریـاضـی رو از ایـن کانال
بـــدست بـــیار 😍
👈 ایـنم لینک این کـانـال خــفن✌️
https://eitaa.com/joinchat/2264727923C0a588516a5
.
کاردستی دکمه🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
کاردستی دکمه🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
کاردستی دکمه🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
🐻🍃 نصیحت خرس🍃🐻
روزی روزگاری در شهری کوچک، یک نجار و یک خیاط با هم دوست بودند. آن دو به کمک هم دیگر می توانستند سخت ترین کارها را انجام دهند و همیشه هم برای کمک به دیگران پیش قدم می شدند. یک روز خیاط به دوستش گفت: بیا برای تعطیلات با هم به سفر برویم
نجار پذیرفت. آن ها تصمیم گرفتند که از شهر خارج شوند و به روستای خوش آب و هوایی بروند که در نزدیکی کوهی قرار داشت. پس، هر چه لازم داشتند تهیه کردند و بار سفر بستند. آن ها در یک روز آفتابی که خیلی هوا گرم نبود راهی شدند.
کمی که از شهر دور شدند به کلبه ای رسیدند. پیرزنی کنار کلبه نشسته بود. او از آن ها پرسید: که به کجا می روند و چه کاره هستند.
پیرزن وقتی فهمید که یکی از آن دو خیاط است. از او خواست تا برایش لباسی بدوزد. خیاط از پیرزن پرسید: در عوض تو چه دست مزدی به من می دهی؟
پیرزن گفت: دوازده ظرف پر از عسل.
خیاط قبول کرد و گفت: وقتی از زسفر به خانه برگردم، لباس را می دوزم و برایت می فرستم.
پیرزن گفت: ولی من دست مزد شما را همین الان حالا می دهم.
خیاط با آن که می دانست در سفر سبک بار باشد و به همراه داشتن آن همه کوزه ی عسل در آن راه طولانی سخت است. اما پذیرفت و ظرف های عسل را از پیرزن گرفت.
آن دو دوست به سفرشان ادامه دادند تا به دهکده کوچکی رسیدند. همه مردم وحشت زده بودند. چون در آن چند روز، خرسی به دهکده حمله کرده بود. مردم حتی می ترسیدند به جنگ با خرس بروند، چون خرس کلبه های زیادی را خراب و چند نفر را هم زخمی کرده بود. کدخدای دهکده به ان دو دوست گفت: بهتر است به جنگل نروید، زیرا این خرس گرسنه وحشی و بسیار خطرناک است.
ولی آن دو به حرف های کدخدا خندیدند.
خیاط گفت: خطر برای ما! چه حرف ها! ما دو تا آدم های بسیار شجاعی هستیم. حیوانات زیادی را هم شکار کردیم مطمئن باش که خرس نمی تواند به ما آسیب برساند.
کدخدا گفت: اگر شما شکارچی های ماهری هستید پس به ما کمک کنید اگر بتوانید پوست خرس را برایمان بیاورید. از مردم دهکده جایزه می گیرید.
نجار گفت: فکر بسیار خوبی است. من پوست خرس را به دوازده سکه طلا به شما می فروشم.
کدخدا پذیرفت. آن دو هم قول دادند که روز بعد، پوست خرس را برای کدخدا بیاورند. نجار گفت: ولی ما دست مزدمان را سکه های طلا است. همین حالا می خواهیم.
کد خدا گفت: قبول است. اما بدانید تنها راه خروج از این جنگل، همین راه است. اگر در وقت برگشتن، پوست خرس را ناورید نه تنها باید تمام سکه ها را پس بدهید بلکه باید دو سکه هم اضافه بدهید.
آن دو دوست که از کار خود اطمینان داشتند پذیرفتنتد و کد خدا هم سکه ها را به ان ها داد. به این ترتیب، همگی از این معامله راضی بودند.
خیا ط و نجار پس از گرفتن سکه ها ها راهی جنگل شدند. آن ها رفتند تا به وسط جنگل نشستند. ناگهان صدای فریاد خرس را از پشت درختی شنیدند. آن ها خیلی ترسیدند. خیاط به سرعت از درختی که درآن نزدیکی بود، بالا رفت. خرس به نجار حمله کرد او را به زمین زد.
خیاط که دوست خود را در خطر دید به سرعت ظرف های عسل را به طرف خرس انداخت. خرس هم که عاشق عسل بود. نجار را رها کرد و به سراغ عسل ها رفت. وقتی که خوب خورد و سیر شد به راه خود رفت.
خیاط از درخت پایین آمد و در حالی که به نجار کمک می کرد تا از زمین برخیزد. از او پرسید: صدمه دیدی؟
نجار گفت: همه استخوان هایم درد می کنه چه خرس بزرگی بود.
خیاط گفت: من دیدم که چه وحشیانه به تو حمله کرد.
نجار گفت: البته او من را نصیحت کرد . چه نصیحت خوبی.
خیاط با کنجکاوی پرسید: خوب او چه گفت؟
نجار جواب داد: او گفت: از این به بعد اول خرس را شکار کن بعد پوستش را بفروش.
آن دو تازه فهمیدند که چه اشتباه بزرگی کردند.
خیاط گفت: من هم باید اول برای پیراهن لباس می دوختم بعد ظرف های عسل را از او می گرفتم.
آن دو تصمیم گرفتند که زودتر برگردند تا خیاط لباس پیرزن را بدوزد و نجار هم با کار بیش تر دو سکه اضافه را تهیه کند و به قولی که داده بودند عمل کنند.
نتیجه اخلاقی:
در تصمیم گیری ها عجله نکن تا قولی بدهی که در انجام آن ضرر نکنی.
#قصه
🐻
🍃🐻
🐻🍃🐻
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
22.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان های پوکویو
این قسمت : تمیز کردن 🧹🧹
#کارتون #پوکویو
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
خانم قارا و مار - @mer30tv.mp3
4.64M
#قصه_کودکانه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
➖➖➖➖➖
در کانال ایده و خلاقیت کلی ایده جدید یاد بگیر و لوازمت رو خودت بساز👇
https://eitaa.com/newide
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣✨✨✨✨
╚═══ ೋღ❤️════نقاشی با اشکال هندسی🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
نقاشی گام به گام اشکال هندسی
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣✨✨✨✨
╚═══ ೋღ❤️════🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پویش همراه باکودک درخانه
بازی مناسب برای افزایش
دقت وتمرکز
تقویت عضلات کوچک
فعالیت دونیمکره مغز.🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣✨✨✨✨
╚═══ ೋღ❤️════نقاشی جانوران با اشکال هندسی🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
✨🍃🌺
✨⭐️🍂
❣✨✨✨✨
╚═══ ೋღ❤️════مراحل نقاشی جوجه،🌸🦋🌸🦋🌸🦋🌸
کانال پیش دبستان نوین تدریس
(#ن_محمودی)
🙍🏻↓⏰✂️✏️📚🎒↓🙎🏻♂
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
بازی
هوش
تقویت عضلات
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕
بازی
هوش
تقویت عضلات
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
#قصه
داستان درخت کاج
✅هدف از قصه کمک کردن و مشورت کردن هست.
شروع داستان درخت کاج:
روزی روزگاری توی یک جنگل سبز و قشنگ یه درخت کاج بود که از همه درختهای جنگل بلندتر و زیباتر بود. این درخت در جایی قرار داشت که از روی شاخه هاش همه جنگل و درختای سرسبزش دیده میشدن. به خاطر همین مدتها بود که به خاطر این درخت بین بعضی از حیوونای جنگل دعوا میشد سنجاب و گنجشک و دارکوب و کلاغ و … همه میخواستن لونشونو روی این درخت بسازن. بالاخره اختلاف و درگیری بین اونا بالا گرفت و همه تصمیم گرفتن برای مشورت از جغد دانا مشورت بگیرن که چیکار باید بکنن تا مشکلشون حل بشه.
همه حیوونا رفتن پیش جغد دانا و همه اتفاقهارو براش تعریف کردن ، جغد دانا بعد از یه کمی فکر کردن گفت: من توی شهر آدمها دیدم که خونه هایی روی هم میسازن که بهش میگن آپارتمان.
بهترین کار اینه که روی درخت کاج هم یه آپارتمان چند طبقه درست کنیم تا همه حیوونای درخت نشین جنگل بتونن یه خونه روی اون درخت داشته باشن. این نظر با موافقت همه روبرو شد و قرار شد تا همه حیوونا با کمک هم اولین آپارتمان رو تو جنگل سبز بسازن. دارکوب که مهارت زیادی توی خونه ساختن روی درختا
داشت ، نقشه آپارتمان رو کشید و به همه نشون داد و همه از نقشه دارکوب خوششون اومد چونکه اون یه آپارتمان ده طبقه خیلی زیبا طراحی کرده بود. طبقه اول برای سنجاب ، طبقه دوم برای لک لک پیر ، طبقه سوم برای گنجشک ، طبقه چهارم برای دارکوب ، طبقه پنجم برای کلاغ و… قرار شد دو طبقه از آپارتمانشون رو هم برای پذیرایی از مهمونایی که به جنگل اونا مهاجرت میکنن خالی نگهدارن.
شنبه اول هفته کار ساختن آپارتمان شروع شد ،دارکوب با فاصله های منظم روی درخت سوراخهای بزرگی درست میکرد. بعد سنجاب وارد این سوراخها میشد و با وسایلی که داشت اتاق بزرگی توی هر سوراخ درست میکرد. بعد نوبت کلاغ بود که وارد اتاقها بشه و خاک و زباله هارو از اونجا بیرون بریزه و تمیز کنه. وقتی اتاقها تمیز میشدن گنجشک مبلها و تختخوابهایی اندازه اونا میساخت و لک لک اونارو توی اتاقبا نصب میکرد تا آخر هفته همه واحدها ساخته شدن و بعدش همه کمک کردن و با هم در و پنجره های آپارتمانشون رو کار گذاشتن. آخر کار هم همه با هم قلمو دست گرفتن و شروع به رنگ کردن در و پنجره های آپارتمانشون کردن. آپارتمان که تموم شد بقیه حیوونای جنگل برای اونا پرده های قشنگی به عنوان هدیه آوردن تا پشت پنجره هاشون نصب کنن ، با نصب پرده ها آپارتمان درخت کاج قشنگ و قشنگ تر شد.
کار آپارتمان تموم شد و موقع اسباب کشی رسید هر کسی با کمک دوستاش اسباب و اثاثیه خودش رو توی آپارتمانش برد. اولین روزی که حیوونا وارد آپارتمانشون شدن توی جنگل یه عالمه شادی و شور به پا شده بود. نزدیک غروب که شد آپارتمان نشینها پنجره هاشونو باز کردن و جلوی پنجره نشستن ، با این صحنه انقدر درخت کاج قشنگ شده بود که تا چند شب همه حیوونا میومدن زیر درخت کاج و دور هم مینشستن و باهم صحبت میکردن. حیوونای توی آپارتمان هم از مهمونایی که اومده بودن پیش اونا شب نشینی و پذیرایی میکردن. حالا جنگل سبز یه آپارتمان قشنگ برای حیوونای کوچیکی که روی درخت زندگی میکنن داره ، حیوونا خیلی خوب و خوش کنار هم زندگی میکردن و این رو هم یاد گرفتن با کمک کردن به هم میتونن مشکلاته خودشونو حل کنن.
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
81.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه
ماهی قرمز کوچولوJoin
👇
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
هفت جوجه اردک - @mer30tv.mp3
4.21M
#قصه_کودکانه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
هفت جوجه اردک - @mer30tv.mp3
4.21M
#قصه_کودکانه
یه قصه شیرین😍
برای کودک دلبند شما🥰
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob
نقاشی اقای خطی در 3 مدل ک شما. هنگام قصه گویی دونه دونه بکشید
#اقای_خطی
#ریاضی
➖➖➖➖➖
از اینجا عکسها و فیلمهایی بینظیر از طبیعت ببین👇
eitaa.com/aksekhoob