🎈مجله کودک من🎈
#کاربرگ_هوش عزیزم این گل پسر میخواد به چراغ قوه برسه ، چطور میتونی کمکش کنی ؟! ☺️ #مجله_کودک_من👇
سارای عزیزم جواب کاربرگ هوش رو برامون فرستادن 👏👏👏
👇👇
مشخصه بچه دست باباشه ...😂😂
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#کاردستی
با چوب بستنی ماشین های خوشگل بسازید 😉👍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
بچه های گلم ؛
کاردستی های کانال رو درست کنید و عکسش رو برامون ارسال کنید تا به نام خودتون در کانال نمایش بدیم 😍
#نکات_کاربردی_تربیتی
💢كودكان براي رسيدن به خواسته هاشون روش هاي مختلفي را امتحان مي كنند.
-پرت كردن اشيا
-گريه كردن
-جيغ زدن و ...
💢 اين به والدين بستگي داره كه كدام رفتار را تقويت كنند.كودك از هر كدام از اين رفتارها که نتيجه بگیرد ، همان رفتار راهي براي رسيدن به خواسته اش مي شود.
💢پس اگر از كلمه " نه " استفاده كرديد و با اين رفتارها مواجه شديد از موضع خود كوتاه نياييد و اگر نمي توانيد سر حرف خودتون باشين اصلا "نه" نگين.
💢توجه داشته باشين كه در مواقعي كه خيلي ضرورت داره از كلمه "نه" استفاده كنيد و كودكانمان را زياد محدود نكنيم و بزاريم دنيا را تجربه كنند.
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
#قصه
بادکنک قرمز🎈
اهداف قصه: آشنایی با دو حیوان حلزون و جوجه تیغی
روزی در جنگلی سرسبز و زیبا یک جوجه تیغی و حلزون زندگی میکردند. آنها هرروز با دوستانشان در جنگل بازی میکردند و دامنههای کوهها را بالا و پایین میپریدند. حلزون خیلی آهسته حرکت میکرد چون خانهی کوچکش را در پشت خود حمل میکرد. جوجه تیغی اما بر پشت خود خارهای بلند و تیز داشت و وقتی از چیزی میترسید خودش را گرد میکرد و خارها را نشان میداد.
🐌🐌🐌🐌🐌🐌🐌🐌🐌
آنها در جنگل دوستان زیادی داشتند و در پایین درختی در کنار یکدیگر زندگی میکردند. روزی وقتی جوجه تیغی به کنار رودخانه رفته بود تا آب تنی کند، حلزون در کنار درخت قدم میزد که یکدفعه چشمش به یک بادکنک صورتی در بالای سرش افتاد. بادکنک سرگردان و نگران بود. باد او را به کنار حلزون آورد.
حلزون گفت: سلام بادکنک قرمز . تو اینجا چکار میکنی؟
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
بادکنک صورتی گفت: صاحب من یک دخترک کوچک بود، اما وقتی داشت بازی میکرد، نخ من را رها کرد و باد مرا به جنگل آورد. حالا من تنها شدم و کسی را ندارم.
حلزون گفت: آااه… پس این طور.
ناگهان سر و کله جوجه تیغی پیدا شد. از دور نگاهش به بادکنک صورتی و حلزون افتاد که با هم حرف میزدند. کلی خوشحال شد و گفت: سلام. من برگشتم. ااوووه..این بادکنک صورتی اینجا چکار میکند؟ دوست دارم با او بازی کنم.
🦔🦔🦔🦔🦔🦔🦔🦔🦔
حلزون که میدانست اگر یکی از تیغهای جوجه تیغی به بادکنک بخورد، بادکنک میترکد، ناگهان از جا پرید و گفت: آااه جوجه تیغی جان این بادکنک صورتی صاحبش را گم کرده و ما میتوانیم به او کمک کنیم. به نظر من او را بفرستیم برود بالای درخت تا صاحبش بیاید و او را ببیند و ببرد به خانه خودش.
حلزون همینطور که حرف میزد و حواس جوجه تیغی را پرت میکرد، نخ بادکنک را گرفت و سریع به بالای درخت فرستاد. او خیلی آرام در گوش بادکنک گفت: سعی کن نخ خودت را به شاخه درخت آویزان کنی و از آن بالا حواست به همه جا باشد که صاحبت را پیدا کنی.
🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈
جوجه تیغی با نگاهش بادکنک صورتی را تعقیب کرد و گفت: آااه ولی من دوست داشتم با بادکنک بازی کنم.
حلزون که میدانست بازی جوجه تیغی با بادکنک باعث ترکیدن بادکنک میشود، به جوجه تیغی پیشنهاد داد که به جای بازی با بادکنک برای او شعر بخوانند. آنها همگی با هم شروع به شعر خواندن کردند.
مدتی بعد بادکنک صورتی از دور دخترک صاحبش را دید که با شنیدن صدای شعرخوانی آنها و دیدن بادکنک بالای درخت، به طرف آنها میدود. بادکنک با شادی فریاد زد: من اینجام. من اینجام…😍
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کاردستی
با درب های اضافی بطری یه آدم آهنی بساز👍
بسازید و عکس بفرستید😍 👌
#مجله_کودک_من👇
https://eitaa.com/joinchat/1041956889C1850b9f34a