39.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹. #رویا_سوار. 📹
💥قسمت: 39
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#برنارد
کارتون دوست داشتنی برنارد
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
37.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 #رابینهود 📹
💥قسمت: 20 💥
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه
12.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اسکار
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه
49.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کارتون
#هتل_ترانسیلوانیا
فصل یک
قسمت ۴
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
44.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارتون
♡#میتیکمان♡
♧قسمت 25 ♧
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
17.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹فصل:1 📹
💥قسمت:, 31 💥
✨ #تاموجری⚡️
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه
26.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡ #کارآگاهگجت♡
♧ قسمت 26 ♧
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه
44.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡ #دیجیمونها♡
♧قسمت 6 ♧
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک #قصه
41.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♡ #دو_قلوهای_افسانه_ی ♡
♧قسمت 35 ♧
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
#قصه_متن
🌻🔆بازی های کامپیوتری 🔆🌻
علی از مدرسه برگشت و سریع ناهارش را خورد و نشست پشت کامپیوتر تا بازی جدیدی را که از دوستش گرفته بود نصب کند. بعد از آن غرق بازی شد و زمان را فراموش کرد. او علاقه ی زیادی به این بازی ها داشت و همیشه همه چی را فراموش می کرد.
با صدای زنگ آیفون علی به خودش آمد ساعت 6 غروب بود و او نزدیک 4 ساعت بی وقفه پشت کامپیوتر نشسته بود. در را باز کرد، پدرش بود. پدر با دیدن علی سرش را تکان داد و گفت: باز که چشم هایت قرمز شده، حتماً بازم داشتی بازی می کردی؟
علی سرش را پایین انداخت و با خجالت گفت: بله! علی از پدرش خجالت کشید چون چندین بار به پدرش قول داده بود که از کامپیوترش درست استفاده کند.
علی به اتاقش رفت و کامپیوترش را خاموش کرد. بعد به آشپزخانه رفت و یک چایی برای پدرش ریخت. مادر علی خانه نبود او به شهرستان به دیدن پدر و مادرش رفته بود.
علی خیلی تکلیف داشت که باید انجام می داد. اما او خیلی خسته بود و نمی توانست تمرکز کند. وقتی علی داشت تکلیف ریاضی اش را می نوشت خوابش برد و تکالیفش نیمه کاره ماند.
فردا علی آماده شد که به مدرسه برود اما کمی استرس داشت چون تمام تکالیفش را نصفه نیمه کاره انجام داده بود.
زنگ اول ریاضی داشت. معلم از علی خواست که مسئله ها را حل کند ولی علی آن ها را بلد نبود. معلم از علی خواست تا دفترش را بیاورد و متوجه شد که علی مسئله ها را حل نکرده معلم ریاضی به نشانه ی تاسف سرش را تکان داد و گفت: علی! چرا چند وقتیه تکالیفت را انجام نمی دهی. اگر این طوری پیش بری حتماً امتحاناتت را خراب می کنی.
علی در همه ی درس هایش افت کرده بود. یک روز مشاور مدرسه از او خواست تا به اتاقش برود. او از علی پرسید: علی! چرا به تکالیفت اهمیت نمی دهی. علی گفت: من اصلاً وقت نمی کنم آن ها را انجام بدهم. مشاور: می شه ازت بخواهم بهم بگی وقتی به خانه می ری چه کارهایی انجام می دی تا شاید اینجوری بتونیم اشکال کار را پیدا کنیم و با هم یک برنامه ریزی خوب بکنیم. علی گفت: اول ناهار می خورم بعد می رم سراغ کامپیوترم تا کمی بازی کنم، اما نمی دونم چی می شه که ساعت ها می گذره. بعد که می خوام تکالیفم رو بنویسم آ نقدر خسته ام که نمی تونم.
بعد مشاور لبخندی زد و گفت: عزیزم بهتر نیست وقتی می ری خونه کمی استراحت کنی و بعد تکالیفت رو انجام بدی و زمان استراحتت سراغ بازی بری. البته حتماً باید برای خودت وقت بذاری مثلاً نیم ساعت هر روز. تا اینجوری به همه ی کارهات برسی.
علی گفت: من همیشه می خوام کم بازی کنم اما نمی دونم چرا نمی شه؟
مشاور: تو باید اول به خودت قول بدهی و بعد یک ساعت را کوک کنی تا بهت خبر بده که زمان بازی تمام شده و تو کارهای مهم تری هم داری. این روش را امتحان کن و نتیجه را به من خبر بده.
اون روز علی وقتی به خانه آمد تمام کارهایی را که مشاورش به او پیشنهاد داد انجام داد. فردا صبح وقتی بیدار شد برای رفتن به مدرسه استرس نداشت چون تمام تکالیفش را انجام داده بود.
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید🧑🎄👌👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@koodaks
#کودک
#داستان_کودکانه:
دیو دو سر
يک ديو دو سر بود که يک سرش شاخ داشت. يکي اش نداشت.
ديو دو سر از صبح تا شب چشم هایش به در بود، منتظر بود تا يکي در خانه اش را باز کند، بیاید تو. تا او یک لقمه ی خامش کند. خورش شامش کند.
یک روز باد پنبه های بی بی ناردونه را آورد انداخت تو خانه اش.
خانه ی ديو ته چاه بود. ديو دو سر خوش حال شد. پنبه ها را گوشه ی اتاقش
قايم کرد. یک دفعه در به صدا درآمد. ديو دو سر در را باز کرد. بی بی ناردونه
سلام کرد. سري که شاخ نداشت تا چشمش به بی بی ناردونه افتاد، دلش
لرزيد، سري که شاخ داشت اخمي کرد و پرسيد: «چيه؟ چي مي خواي؟ »
بی بی ناردونه جواب داد: «اومدم پنبه هامو ببرم. »
دیوه نگاهش کرد. سری که شاخ نداشت یواش گفت:
«زود باش. پنبه هاشو بده!»
سري که شاخ داشت گفت: «مگه عقلت رو از دست دادي؟ پنبه ها رو ول کن!
بپر بگيرش، بندازش تو ديگ کبابش کن، بخوريمش. »
سري که شاخ نداشت گفت: «من نمي ذارم. »
سري که شاخ داشت گفت: «مگه با تویه؟ »
يکي اين گفت، يکي آن. دو تا اين گفت، دو تا آن. تا دعوايشان
شد. بی بی ناردونه يواش رفت پنبه ها را برداشت و در رفت.
سرها هم ديگر را خونین و مالین کردند. وقتي خسته شدند، ديدند
بی بی ناردونه رفته. با غصه به هم نگاه کردند. سري که
شاخ داشت دستي به شکمش کشيد و گفت: «ديدي،
ديدي بازم نتوانستیم یه لقمه نون و آدميزاد بخوريم!»
🧑🎄جهت سفارش تبلیغ در مجموعه کانالهای بانوان و کودکان با ما در ارتباط باشید
@Schoolteacher401
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
@ghesehayekoodakaneeh
#کودک