#داستان
#میلاد_امام_کاظم_علیه_السلام
📖شیعه ی خوب کیست؟🤔
#قسمت_اول
وقتی اسب قهوه ای 🐎من راه می رود، سُم هایش تِریک تِریک، صدای قشنگی می دهند. وقتی سوارش میشوم، احساس خوبی دارم؛ مثل این است که دارم پرواز🕊 می کنم. آدم های دور و برم زُل زده اند به من👀. هر وقت که از سفر برمی گردم، همین طور است. از بازار که می گذرم، دکان دارها دست از کار می کشند و زل میزنند به من. انگار چشم شان👁به یک سردار یا وزیر یا عالم افتاده، که این طوری دست از کار می کشند!
اسبم 🐴شیهه می کشد و گردن دراز و پر از یالش را تکان می دهد. کمرم را صاف می کنم و از کنار آنها می گذرم تا به خانه می رسم. با صدای اسبم، نوکرها از خانه بیرون می آیند. یکی اسبم را می گیرد. یکی هم کمک می کند تا من از پشت آن پایین بیایم. آن دو با احترام زیاد مرا به خانه می برند.
مادرم با خوشحالی جلو می آید. او😌خمیده خمیده راه می رود؛ چون سن زیادی دارد. او برای من هم مادر است و هم پدر؛ چون پدر ندارم. پدرم آن زمانی که کودک بودم، به دست ماموران حکومت زندانی شد. به ما گفتند:
در زندان بیمار شده و مرده است. اما بعدها معلوم شد آنها پدرم را شهید کرده اند😔چون او شیعه ی امام على علیه السلام بود!
همسرم که دارد پیاز تکه می کند، به من می گوید: «سلام صالح!✋ خوش آمدی، امشب مهمان داریم. قرار است پدر و مادرم بیایند. یک وقت جایی نروی!» میخندم:☺️«نه، من همین جا در خانه هستم!» در می زنند. یکی از نوکرها از توی اتاقش بیرون می آید و پشت در می رود. بعد پیش من می آید و با احترام می گوید:...
#ادامه_داستان_در_پست_بعد...👇
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #میلاد_امام_کاظم_علیه_السلام 📖شیعه ی خوب کیست؟🤔 #قسمت_اول وقتی اسب قهوه ای 🐎من راه می رو
#داستان
#میلاد_امام_کاظم_علیه_السلام
📖شیعه ی خوب کیست؟🤔
#قسمت_دوم
با احترام می گوید: «ارباب! یک مرد فقیر است. پول💰می خواهد!» با بی حوصلگی می گویم: «یک تکه نان🍞 و چندتا خرما به او بده!» نوکرم برای فقیر، یک تکه نان و چندتا خرما می برد؛ اما فوری برمی گردد و به من می گوید: «نگرفت!» نه! چرا؟🤔
می گوید: «به اربابت صالح بغدادی بگو پول💰 می خواهم!» با ناراحتی پشت در🚪 می روم. وقتی مرد فقیر را می بینم، می فهمم آشناست. او دست های پینه بسته اش را نشانم می دهد و با ناراحتی می گوید:😓 «من فقیر نیستم، من چاه کنم. یادت هست روزی آمدم خانه ی شما و برای تان چاه کندم؟»خب یادم آمد، منظورت چیست؟ حالا مدتی است که هم دست هایم درد می کند، هم کمرم😣 دیگر نمی توانم چاه کنی کنم؛ برای همین، مجبورم از آدم های باشخصیت و محترم کمک بگیرم!
حرصم می گیرد. می خواهم سرش داد بزنم😠 اما خودم را نگه می دارم. او ادامه می دهد: «من شيعه ی آل على عليهم السلام هستم. نمازم را مثل شما می خوانم📿چند بار هم نزدیک بوده به خاطر این کار، گرفتار دشمن شوم!»
دست در جیبم می کنم. سه، چهارتا سکه ی معمولی دارم💰آنها را کف دستش🙌 می گذارم. او آه😑 می کشد و آن سکه ها را به من برمی گرداند. بعد می رود. در را محکم می بندم و سر نوکرم داد میزنم: «دیگر به این بی سروپاها جواب نده...بگذار بروند! معلوم نیست شیعه اند یا نه! اصلا آدم اگر کار کند که فقیر نمی شود.»
من و دوستانم می خواهیم برویم دیدن✨#امام_کاظم_علیه_السلام، در راه یک نفر برای مان ماجرایی را تعریف می کند: «دایی ام رفته بود دیدن ✨امام موسی بن جعفر عليه السلام. امام از او پرسید: "آیا به نیازمندان شهرتان کمک می کنید؟"🤔 او گفت: معلوم است که کمک می کنیم. امام گفت: "مثلا اگر بدانید نیاز دارد، بروید خانه اش ببینید نیست، برایش پول می گذارید که وقتی برگشت، مشکلش را با آن برطرف کند؟" دایی ام جواب داد: نه، تا به حال این کار را نکرده ایم! امام عليه السلام ناراحت شد😞 و گفت: "پس هنوز شما آن گونه نشده اید که ما می خواستیم!"» حالا من با شنیدن این خاطره، خجالت می کشم😓 پیش امام کاظم علیه السلام بروم؛ چون همین تازگیها، چاه کن فقیر را با ناراحتی از خانه ام دور کردم!
#پایان
🤲بحق امام موسی کاظم علیه السلام اللهم عجّل لولیک الفرج🤲
🍄کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#عید_غدیر
#غدیر_مهدوی
✨سلام به همه گل دخترا و آقا پسرای محکماتی🌸 که میدونیم تو روز #عید_غدیر نهایت سعی تون رو کردید که هم خودتون خوشحال باشید و هم شادیتون رو با دیگران تقسیم کنید😍❤️
👈ولی بچه ها یه خبر خوب اینه که عید غدیر رو باید به مدت ۳ روز جشن گرفت چون عید بزرگیه و ما باید به همه دنیا نشون بدیم که چقدر ولایت اماممون برامون ارزشمنده👏
👌ما باید در این سه روز مهم با امام زمانمون بیعت کنیم✋ و قول بدیم تا پای جانمون روی این عهد می مونیم و کاری می کنیم که همیشه قلب امام مهربونمون از ما راضی و خوشحال باشه ان شاءالله 🤲😊
🎀کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
کودک یار مهدوی مُحکمات
📖#رمان_مهدوی 👱♂#محمد_مهدی 📌#قسمت_سیزدهم 💠هادی به رئیس بانک گفت: همین الان پیامک اومد که... رئیس پ
📖#رمان_مهدوی
👱♂#محمد_مهدی
📌#قسمت_چهاردهم
🔰وقتی وارد خونه شد، همسرش بعد سلام و احوال پرسی فورا سوال کرد چی شد هادی جان؟
ثبت نام کردی برای وام؟
💠هادی: آره، اسم نوشتم، قراره تا آخر هفته هم پولش جور بشه و بره حساب یه نفر دیگه
🔰نرگس خانم از تعجب چشم هاش گرد شده بود و گفت یعنی چی؟ حساب یه نفر دیگه چیه؟حساب کدوم نفر؟
💠هادی خندید و گفت: ای بابا، خانم جان شما که در بند مال دنیا نبودی، مگه ما ندار هستیم؟ خداروشکر استخدام هستم و درآمد خودمون رو هم داریم، این وام نشد یه وام دیگه، خدا بزرگه، تو کار دیگران رو راه بنداز خدا خودش جبران میکنه
به قول معروف: تو نیکی می کن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز
🔰نرگس خانم: نه، منظورم مال دنیا و این حرفها نیست، خب وام رو به کی دادی و به چه نیتی؟ اون هم تو این شرایط که برای بچه مون باید وسیله می گرفتیم و...
💠هادی: اتفاقا منم دادم به کسی که میخواد برای بچه خودش وسیله بگیره، اما بچه اون با بچه ما فرق داره، بچه اون کسی رو جز پدرش نداره و این پدر باید جهزیه دخترش رو تامین کنه اما بچه ما، دو تا پدربزرگ و دوتا مادربزرگ داره، اونها قطعا برای خرید وسایل نوه خودشون دست بکار میشن...نترس...دادم به یه پدر شهیدی که دنبال وام بود برای جهزیه دخترش...مطمئن باش خدا جبران میکنه
👈اون شب نشنیدی که حاج آقا عسکری روایتی رو می خوند که امام معصوم فرمودند: شیعیان ما را هنگام مراقبت از نماز اول وقت و کمک به برادران دینی خود، آزمایش کنید.
حالا منم به یه برادر دینی کمک کردم، مگه بعد شنیدن اون حدیث امام صادق(علیه السّلام) قول ندادیم هردومون، که اول خودمون خادم مولا بشیم و بعدش #محمد_مهدی رو با تربیت مهدوی بزرگ کنیم؟
خب خادم و سرباز امام زمان بودن که فقط به دعای عهد و ندبه خوندن نیست، دست دیگران رو هم باید گرفت، تو اجتماع هم باید به داد مردم رسید
🔰نرگس خانم که اولش کمی ناراحت بود، با حرفهای هادی آروم شد، خودش زن بود و عروسی کرده بود و می دونست تهیه جهزیه یک دختر، چقدر مهم تر از سیسمونی نوزاد هست
یه لبخند مهربانانه به آقا هادی زد و گفت پاشو دست و صورتت رو بشور و بیا نهار بخوریم قهرمان من!!! انشالله این عملت هم قبول باشه که صد در صد هست
💠اون شب تو مسجد، پدر شهید اومد پیش آقا هادی، تا خواست حرفی بزنه هادی اشاره کرد یواش پدرجان، یواش...کسی نباید متوجه این موضوع بشه، اینجوری همه میان بانک و از من انتظار وام دارن، منم دستم بسته هست و نمی تونم برای همه وام جور کنم
دوست هم ندارم کسی بدونه برای شما کاری کردم، انشالله تا آخر هفته وام شما جور میشه،
فقط تو نمازها و دعاهات به پسر شهیدت بگو برای ما هم دعا کنه...
✍️احسان عبادی
#ادامه_دارد
✨کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#معرفی_اسامیوالقاب_حضرت_مهدی 1⃣اولین نام: #مهدی بچه های نازنین یکی از اسامی امام زمان عزیز ما #مه
#معرفی_اسامیوالقاب_حضرت_مهدی
2⃣دومین نام: #احمد
سلام بچه ها☺️🌻
چطوره احوالتون⁉️
بچه ها یکی از نام های امام زمان ما، احمد هست💚
احمد یعنی کسی که مورد ستایش خدای مهربونه😍یعنی خدا خیلی خیلی ایشون و اخلاق و رفتارشون رو دوست داره.👌
سلام حضرت احمد🌸
هم نــام پیغمبــــری💚
مثل رســــول خــدا⭐️
از همـه عالم سَـــری🌎
اخلاق خوب شماست☺️
مثـــل نبـــــی خـــدا🌷
خدای مهــربان هــم✨
ستوده است شما را♥️
منبع: آفتابگردون
💜کودکیارمهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان)
🆔https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#شعر_کودکانه
#عید_مباهله
🌸سلامِ من به بچه های شیعه
🍃که دنبالِ حقیقتن همیشه
🌸می خوام بِگم یه قِصّه من بَراتون
🍃عوضْ بِشه یِکم حال و هواتون
🌸یه شهری بود به اسمِ شهرِ نَجْران
🍃مسیحی بودن همه، نَه مسلمان
🌸یه روز پیامبرِ خدا مُحَمَّد
🍃یه نامه داد بَراشون از محبت
🌸دعوت بِشَن به دینِ خوبِ اسلام
🍃به دینِ مهر و دینِ عشق و اِکرام
🌸ولی قبول نکردن و با اصرار
🍃اسلام و دینِ ما رو کردن انکار
🌸خدا بِگفت به حضرتِ محمد
🍃مُباهِلِه بِکُن با اون جماعت
🌸یعنی که مردمانِ شهرِ نجران
🍃بیان و با پیامبر و عزیزان
🌸دُعا کُنن خدا عذاب کُنه اون
🍃کسی رو که نبوده حق باهاشون
🌸روزِ مُباهِلِه رسید و نجران
🍃دیدن پیامبر اومده چه خندان
🌸دستِ امام حسن رو تویِ دستاش
🍃امام حسین رو هم آورده همراش
🌸حضرتِ زهرا و علی رو هم با
🍃خودش آورده بود به همراه
🌸مسیحی ها وقتی دیدن که احمد
🍃رسیدْ با خانواده اش به مقصد
🌸 ترسیدن و گفتن با هم که حتما
🍃حق با پیامبرِ خداست و قطعا
🌸باید به هر چه او بِگُفت کُنیم گوش
🍃این روز رو هرگز نکنیم فراموش
🍇کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#داستان
📖قصه سوره انسان
✨امام حسن و امام حسین علیهم السلام در کودکی بیمار🤒 شدند، ✨پیامبر صلی الله و علیه و آله و سلم به عیادت آنها رفت و به امام علی علیه السلام فرمود: علی جان برای آنها نذری کن📿 تا خدا به آنها سلامتی بده.
امام علی و حضرت فاطمه برای سلامتی آنها نذر کردند که سه روز روزه بگیرند☺️
بیماری بچه ها خوب شد...روز اول هنگام افطار، فقیری پشت در آمد و کمک خواست، امام علی و همه اهل خانه غذایشان🍞 را به فقیر بخشیدند.
روز دوم هنگام افطار یتیم و روز سوم اسیری پشت در آمدند و هربار امام علی و حضرت فاطمه و فرزندانشان با اینکه گرسنه بودند غذایشان🍎🥖 را به آنها بخشیدند و خودشان فقط با آب💦 افطار کردند.
👌بچه ها جون امروز یعنی روز ۲۵ ماه ذی الحجه ⭐️خدای مهربان سوره انسان را نازل کرد و فرشته خوب خدا در این روز این سوره را که در مورد فداکاری اهل بیت بود برای پیامبر خواند و فرشته ها به دستور خدای مهربان برای اهل بیتِ پیامبر غذای آسمانی آوردند.😍
🌻آیات ۸ و ۹ سوره انسان🌻
{وَيُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَىٰ حُبِّهِ مِسْكِينًا وَيَتِيمًا وَأَسِيرًا*إِنَّمَا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزَآءً وَلَا شُكُورًا}
✨وغذا را در عین دوست داشتنش به مسکین و یتیم و اسیر انفاق می کنند. و می گویند ما شما را فقط برای خشنودی خدا اطعام می کنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسی از شما نداریم✨
🌸کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#داستان #چهارشنبه_های_امام_رضایی 📖آقای خورشید مهربان #قسمت_اول اسم من فاطمه است، اسم شهرمان هم مَ
#داستان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
📖آقای خورشید مهربان
#قسمت_دوم
چند روز پیش که خواهرم👼 تازه به دنیا آمده بود، خیلی گرسنه بودیم آخر ابرها☁️ با شهر ما قهر کرده بودند و دیگر برایمان باران💧 نمی آوردند. سبزه ها و گلها 🥀یکی یکی می مردند و خشکسالی همه جا را گرفته بود. خواهرم توی گهواره گریه😢 می کرد. برادر بزرگترم رفته بود برایمان غذا🍎پیدا کند. بابا هم تازه از سرِ زمین برگشته بود و با هیچ کس حرف نمیرد. دلم خالی خالی بود. عروسکم را بغل کرده بودم و به شکمم فشار میدادم. اسم عروسکم حليمه است. حليمه میگفت: تحمل کن فاطمه جان بابا الان برایت غذا می آورد اما حليمه الکی میگفت، بابا فقط سر سجاده نشسته بود و گریه می کرد😞 تا حالا گریه اش را ندیده بودم صورتش خیس خیس بود.
توی دلم اسمش را گذاشتم بابااشکی😢 مامان با دستمال، صورتِ بابااشکی را پاک کرد. مامان هم داشت گریه می کرد.
توی دلم صدایش زدم مامان اشکی. مامان اشکی آرام به بابا اشکی گفت: بچه ها خیلی گرسنه اند. یک روز است که غذا نخورده اند، می ترسم مریض بشوند. خودم هم ديگر شير ندارم که به این بچه بدهم.😔
بابااشکی سرش را پایین انداخت و گفت: چند ماه است باران🌧 نیامده، زمین ها خشک خشک شده! گندم ها🌾 سبز نمی شوند و حتی یک مشت گندم هم نداریم تا نان بپزیم. خدا کند قحطی تمام شود! خدا کند باران بیاید!🤲
#ادامه_دارد
💜کودکیارمهدوی محکمات
🆔@koodakyaremahdavi
کودک یار مهدوی مُحکمات
#انیمیشن_نیکو_و_نیکان 🌸قسمت دوم: نیکان عجله داره 👌نیکو و نیکان خواهر و برادر هستند. آنها یک خواهر
30.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن_نیکو_و_نیکان
🌸قسمت سوم: خشم گنده نیکو😡
👌نیکو و نیکان خواهر و برادر هستند. آنها یک خواهر کوچک هم دارند که اسمش نیکی است. یک روز وقتی نیکو سر کلاس نشسته بود، دوستش گُلی از راه رسید. گُلی میخواست کیفش را روی میز بگذارد که بند کیفش محکم خورد توی صورت نیکو. لپهای نیکو از عصبانیت قرمز شد و یک خشم گنده توی دلش مثل بادکنک باد شد؛ همان موقع بود که...
🌱برگرفته از کتاب یکصد و پنجاه درس زندگی حضرت آیت الله مکارم شیرازی مدظله العالی
🔸کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
#شعر
#محرم_مهدوی
نام زیبای حسین❤️
بوی اسفند وگلاب
توی شهر میپیچد
همهجا رنگ عزا🏴
به خودش میگیرد
در خیابانها باز
دستهدسته هیئت
سفرههای نذری🥘
چای و کیک و شربت
روی لبهای همه
ذکر و تسبیح و دعاست🤲
نام زیبای حسین
وسط پرچمهاست
✨آزاده عبدلی
👌بچه ها جون فرارسیدن ماه محرم، ایام عزاداری شهادت امام حسین علیه السلام و یاران وفادارشون🥀 بر امام زمانمون و همه شما تسلیت باد😭
▪️کودکیار مهدوی محکمات (تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#انیمیشن
#محرم_مهدوی
📺یارکوچک #امام_حسین علیه السلام
🍃این قسمت: هر خانه یک پرچم🏴
☑️کودکیار مهدوی محکمات(تخصصی ترین کانال مهدی باوری درکودکان):👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/1945305120C076ae4f3ce
#محرم_مهدوی
#داستان_زندگی_مسلم_ابن_عقیل
📌قسمت اول
زمانی که که دوازده هزار نامه✉️ از طرف کوفیان به دست امام حسین رسید، ایشون تصمیم گرفت به نامههای اونها پاسخ بده. به خاطر همین، نمایندهای از طرف خودش برای بررسی اوضاع به کوفه فرستاد.
مسلمبنعقیل، عموزاده و شوهرخواهر خودش کسی بودکه به عنوان نماینده به کوفه فرستاده شد.
اون موقع حاکم یزید بود! یزید به همه گفته بود باید باهاش بیعت کنن و دست دوستی بدن🤝
توی شهر کوفه آدمهایی زندگی میکردن که اصلا دوست نداشتن هر چی یزید👿 میگه گوش کنن؛ آخه یزید اصلا انسان درست و خوبی نبود. اونا دوست داشتن با امام حسین بیعت کنن🤝 چون میدونستن ایشون انسان پاک و شریفه😇
پس، آدمای شهر کوفه دور هم جمع شدن و تصمیم گرفتن برای امام حسین نامه✉️ بنویسن و ازش بخوان که بیان و با ایشون بیعت کنن.🤝
این خبر به گوش بزرگان شهر رسید و اونها هم اومدن و نامه✉️ رو امضا کردن. اینطور شد که مردم کوفه نامه نوشتن✉️ و برای امام حسین فرستادن تا ایشون بیاد و اونا رو از دست یزید نجات بده و خودش حاکم بشه.😊
وقتی اون همه نامه✉️ به دست امام حسین رسید، امام تصمیم گرفتند اول کسی رو برای بررسی اوضاع بفرستن. امام حسین هم برای این کار، نیاز به یک فرد مطمئن و هم شجاع داشت، و اون کسی نبود جز مسلمبنعقیل!😌
مسلم جوونی قوی، شجاع، مؤمن و البته پسرعموی امام حسین بود.💚
امام حسین برای مردم کوفه نامه✉️ نوشت و توی اون نامه گفته بود: من برادر، پسرعمو و مطمئنترین فرد خانوادهام رو، به سوی شما میفرستم. او برای من خواهد نوشت که نظر شما چیه. اگر میخواین با من دوستی کنین، با مسلم بیعت کنین🤝 نامه✉️ رو به دست مسلم سپرد و او را روانه کوفه کرد.
خلاصه…چند روز و چند شب مسلم توی راه بود تا اینکه به کوفه رسید.
تو کوفه مسلم همون کاری رو کرد که امام حسین گفته بود. رفت به خونهی یکی از آدمهای مهمِ کوفه که با خانواده پیامبر دوست بود😊
مردم به اون خونه میاومدن تا مسلم رو ببینن و نامهی✉️ امام حسین رو بشنون. مسلم براشون نامه رو میخوند و میگفت که اگر امام حسین بیاد، چه کار میکنه. مردم هم گوش میدادن و خیلیهاشون با مسلم دست میدادن 🤝و میگفتن ما میخوایم امام حسین، حاکم و راهنمای ما باشه.
هر روز تعداد بیعتکنندگان بیشتر و بیشتر میشد، تا حدی که تعدادشون به چند هزار نفر رسیده بود😇
مسلم هم که دید این همه آدم با امام حسین بیعت کردند، نامهای نوشت✉️ که حقیقت داره که کوفیان دلشون با ایشونه و آماده حمایت و بیعت از ایشون هستند.😊
#ادامه_دارد
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ
#محرم_مهدوی
🎞نماهنگ بسیار زیبا ویژه محرم نِعمَ الاَمیر
🏴هدیه به ساحت مقدس حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام و شهدای کربلا
🌀کاری از: گروه تواشیح بین المللی تسنیم
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdavi
#شعر
#محرم_مهدوی
▪️شعر کودکانه زبان حال حضرت رقیه
اتل متل خرابه!
اینجا یه بچه خوابه!
هم بدنش کبوده!😔
هم جگرش کبابه...!
اتل متل اسیری!
سیلی و سربه زیری!
کی تا حالا شنیده؟!
سه سالگی و پیری...؟!😳
اتل متل سه ساله!
این همه آه و ناله!😫
این دختر از ضعیفی!
هنوز یه پا نهاله...!
اتل متل بیابون!
کویر و دشت و هامون!🥀
بس که پیاده رفتیم!
تاول زده پاهامون...!
اتل متل بهونه!
بابا چه مهربونه!❤️
وقتی دلم می گیره!
برام قرآن می خونه...!📖
اتل متل گل یاس!
مهر و وفا و احساس!🌸
دلم گرفته امشب!
به یاد عمو عباس...!
اتل متل یتیمی!
خدا، چقدر کریمی!
دادی بهم تو غربت!
یه عمهی صمیمی...!☺️
اتل متل شب و تب!
سینه ز غم لبالب!
دلم می سوزه خیلی!😢
به حال عمه زینب...!
اتل متل چه خوب شد!
بالاخره غروب شد!🌕
قسمت عمه امروز!
توهین و سنگ و چوب شد...!
اتل متل سه روزه!
عمه گرفته روزه!
عمه چقدر غریبه؟!😞
خیلی دلم می سوزه...!
اتل متل خبردار!
تو چنگ دشمن انگار!👹
مثل یه شیر زخمی!
عمه شده گرفتار...!
اتل متل خدایا!
تو این همه بلایا!🔥
عمه مظلومه ام!
چیا کشید خدایا!
چهل شبه می پرسم
تو واقعاً کجایی؟
مادر به من نمی گه😐
خودت بگو بابایی
مادر می گه همیشه
تو رفته ای در سفر
اگر سفر رفته ای
ولی چرا بی خبر؟
خودت می گفتی به من
عزیز من، دخترم☺️
تنها نمی رم سفر
تو را با خود، می برم
فکر می کنم نرفتی
نهایی در این سفر
گمون کنم پیش توست
داداش علی اصغر💜
پدر دیشب دیدمت
میون صد ستاره✨
با ذوالجناح اومدی
تو کربلا دوباره
گفتی با اسبت، منو🐎
پیش خودت می بری
یه پیراهن، روسری
برای من می خری
روسری ام را بابا
از رو سرم کشیدند
نامحرمای شامی👿
موی سرم را دیدند
حرفای دیگه ای هست
نمی گم امّا امشب🌙
چون نمی خوام بشنوه
اونا رو عمّه زینب
یه بار دیگه بابا
به دیدن من بیا
تاریکه این خرابه
با شمع روشن بیا🕯
☑️کودکیار مهدوی محکمات:👇
🆔@koodakyaremahdav