💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛
💛🌼💛
🌼💛
💛
بــــــســم الــݪـه الـذے یــــڪشـف الـــحق💛🌼
#تقـــدیـࢪ
#پارت_یک
"فصل تقدیر همان موهبت حق باشد
راز این فصل همان آتش هر دل باشد"
پله های فرودگاه را طی می کنم. بلاخره از این کشور کزایی خارج می شوم.
جایی که برایم مشخص شده در هواپیما می نشینم.
ذهنم به سمت یک ماه پیش کشیده شد.
که بر سر به ایران آمدنم با پدر بحث میکردیم.
راستش خیلی خاطرم را میخواست که قبول کرد:
عصبی و کلافه با او بحث میکردم: یعنی چی بابا! یعنی من نباید بدونن دلیل اینکه نمیتونم برم ایران چیه؟
او شدت عصبانیتش از من بیشتر بود: ساکت شو شاهدا ساکت شو! بهت گفتم تو جایی نمیری، یعنی نمیری!
من امّا، مانند خودش لجباز و یک دنده بودم. پایش می افتاد بدون اجازه او هم میرفتم: چرا نمیرم؟ هان؟ چرا نمیرم!!
میخوام برم پیش اِرمیا بابا! میخوام برم ببینمش...
شما از چی میترسی؟ مگه نمیگی اون زن مُرده؟ این چیزیه که از بچگی تو گوشم خوندی!
من از اون زن متنفرم بابا! خیالت راحت. حتی اگه زنده هم بود سراغش نمیرفتم، الان فقط اِرمیا واسم مهمه.
سپس بغض کرده ادامه دادم:
برادری که اینهمه سال ازش دور بودم. بالا همبازی من فقط عروسکام بودن. شما حتی نمیزاشتی با بچه های خدمه بازی کنم! میگفتی در شان دختر آیهان جناب پور نیست!
همه ی بچگی من همینطوری گذشت ، در صورتی که میتونستم با برادرم باشم.
خودتم میدونی من هیچوقت بخاطر طلاقت با اون زن سرزنشت نکردم. پس حالا حق اینو دارم که چند سباهی هم با برادرم باشم.
با هزار مصیبت راضی شد و قبول کرد.
صدای زن خوش صدای هواپیما، نشان میداد تمام راه به خواب و فکر کردن گذشته و حالا بجای نفس کشیدن در هوای آلمان، در "ایران" میتوانم باشم.
جایی که ظاهرا در آن چشم بر جهان گشودم.
جایی که حالا بیست سال است اسمش را هم به زبان نیاورده بودم. اما حالا دلتنگی ام برای برادر ناشناخته، باعث شده دوباره اینجا باشم.
برادری که حالا باید ۲۵ سال داشته باشد...!
همراهمان باشید...!🌼💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شــٰــُـدی بــٰـــَرام هَمیشــٰــگـی
تـــــٰریٖن رفٰـــــیق♥️
#رفیقونه
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
مُروارید گِرانبَها ♡وَ صَدَف ☆وجودَت را بَر نامَحرَم مَگُشا•
‹♥️🔗›
#چادرانه
#حجاب
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
|ـحجـآبـ🌸
|ـظاهرعاشقانہدختریستـ
|ـکھدلشبرآۍخدایش
|ـبآتماموجودمےتپد
#چادرانه
#حجاب
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
گۅیَنددِلاَسیرهَمـٰانشُدڪِہدیدِهدِید
ایندِلشِنیدۅَصفِتۅ،شُدمُبتَلـٰاۍِتۅ
#امام_زمان
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
#مـنمنٺظـرم
جملہاے آشنـاسٺ...!
خـدایا از ڪہ شنیـدم؟
آهـان یـادم افٺـاد،
از ڪوفیـان...
نڪند انٺظـارِمـنهـم
از جنسِ انٺظـارِڪوفیـان باشـد...؟
همیـن💔...
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
16272111422691694678041.mp3
7.43M
「🖇•••」
ولادت امام هادی(ع) جانمون مبارکا 💛👏🏼 '
'
#میلاد_امام_هادی
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
-آرزوت؟
+ داشتنیکجفتپاۍِخستہ
۸۰کیلومتریِکربلا...シ!🖐🏿''
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
🌷🌱🌷
لحظهای که پیکر شهید را به بیمارستان میبردند و با آن که ترکش به قلب شهیده اصابت کرده بود و تنی نیمهجان داشت، سعی میکرد حجاب خودش را کامل حفظ کند.
چادر مریم به عنوان نماد زن مسلمان در موزه شهدای خیابان طالقانی نگهداری میشود...
🥀شهید مریم فرهانیان
#حجاب
#شهـیدانــھ
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
رَفیــق همون کسیه که خندیدن باهاش
مِثل قَدم زدن تو بِهشته😍♥️👭
#استوری 🌿
#رفیقونه♥️🙈🔗
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
⊰•📖•⊱
.
دلم میخواهد
آرام صدایت کنم
اَللَّـهُمَّ یا شاهِدَ کُلِّ نَجْوی
میشود آرامش روزهای
بیقراریم شوی:)♥️
⊰•🎼•⊱¦⇢#خدا
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
⊰•♥️•⊱
.
آقاامـٰامحُسین..
مُحرَمِتدارِھنَزدیڪمیشِہوحالا
تَمامدَغدَغہاماینشُدھ،
ایناَربَعینڪَربوبلامیبَرۍمَرا💔؟
.
⊰•♥️•⊱¦⇢#حسین_جانم
⊰•♥️•⊱¦⇢#کربلا
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
⊰•🎗•⊱
.
••پِلاڪراازگردنشدرآورد..
گفتم:ازڪُجاتورابشناسند؟!
گفت:آنڪہبایدبشناسد!
میشناسد...!
#شهـیدانــھ
#شهیدگمنام
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
⊰•✨•⊱
.
میگن؛
آدماۍخوبرو ازچھرشوݩمیشہشناخټ
آخہبسکہ چھرشوننورانیہ
مثݪماھ میدرخشݩ…🥺🧡
.
⊰•✨•⊱¦⇢#رهبرانه
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
⊰•🔮•⊱
.
عزیزان من!جوانانۍ کہ پدرانتان را ندیدید،یا در دورانِ کودکۍ خود چند صباحـی آنها را دیدید و رنج نداشتـن پدر را در طول جوانی خود حس میکنید؛
ای فرزندان شھـُدا! پدران شما به این ملت،به این کشور به این مرزها عظمِـت و استقلالِ و آزادے دادند.
خون پدران شما هدر نـرفت.🌿
⊰•🔮•⊱¦⇢#رهبرانه
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
⊰•✨•⊱
.
خوشبھحالدلمنمثݪتــواقادارد . . .
.
⊰•✨•⊱¦⇢#رهبرانه
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
⊰•🖇•⊱
.
برساحل زندگی اشیاءشان را
رها کردند شهدا..
-دعاےڪمیل🌸✨'!(:
⊰•🖇•⊱¦⇢ #شهید_بابک_نوری
⊰•🖇•⊱¦⇢ #شهـیدانــھ
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜@koolebareasheghi
رمان #تقـدیــࢪ
بہ قݪݦ مجھوݪ اڷہویۀ
کݐے از پآࢪٺ هآے ࢪمآݩ ممـݩو؏🚫❗️
جہٺ مطآلعہ ھࢪ قسمݓ از رماݩ یڪ صݪواٺ به نـیّت تعـجیـݪ دࢪ فࢪج آقـآجانمـوݩ(؏ـج)
از ڪآناݪ:
❀ کــولـھ بــار عــاشـقــے↯
🌿͜͡❥••「➜ @koolebareasheghi
💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛🌼💛
💛🌼💛🌼💛
🌼💛🌼💛
💛🌼💛
🌼💛
💛
بــــــســم الــݪـه الـذے یــــڪشـف الـــحق💛🌼
#تقـــدیـࢪ
#پارت_دو
هیجانم برای دیدن ارمیا تعجب برانگیز است.
سابقه نداشت در آن زندگی نکبت انگیز آلمان اینقدر برای دیدن کسی یا چیزی مشتاق و منتظر باشم.
آنقدر هم خاطراتی با او نداشتم که حالا برای دیدن از تهدید طرد پدر هم گذشته ام!
آن موقع که پدر و مادر تصمیم به طلاق گرفتند، من سه ساله و ارمیا پنج ساله بود. آنقدر دوستش داشتم که جدایی از او باعث شد یک ماه تمام بیمار شوم و به قول سن بالا های ایرانی یک چشمم اشک باشد و یه چشمم خون. چند ماه هم افسردگی داشتم!! اما پدر همه جانبه سعی میکرد مرا از زندگی ایران فاصله دهد تا خاطرات را فراموش کنم.
موفق هم شد! مرا با خود به آلمان آورد و از مادر و ارمیا فاصله داد.
خب، ایران سرزمینی اسلامی بود و ما مسیحی بودیم!
سخت بود زندگی در آن شرایط...
امیداورم اِرمیا مثل مادرش مسلمان نباشد!
آن وقت است که کلاهمان بدجور در هم میرود.
بالاخره در خاک ایران می ایستیم.
بلند میشوم. کلافه دستی به شالی که حالا روی شانه ام رها شده میکشم. محدودیت هایی که برای حفظ حجاب در ایران هست، غیر قابل تحمل است برای کسی که ۲۰ سال آزاد و رها با هر پوششی در آلمان زندگی کرده!
تحمل این محدودیت های مزخرف برای من کسل کننده است، اما چاره ای نیست.
دستی به موهای رنگ شده ی لخت و بلندم میکشم و شال سفید رنگم را روی سرم تنظیم می کنم ،اما باز هم فرقی ندارد دائم باید حواسم به این باشد که نیوفتد. سارا راست می گفت؛ من هیچ چیز از ایران و قوانینش نمیدانم.
چمدانم را تحویل میگیرم و به طرف گیت میروم.
خیلی طول نمی کشد که از فرودگاه خارج می شوم. به طرف یکی هست ماشین های تاکسی می روم و سوار میشوم.
ایرانی و فارسی حرف زدن به لطف پدر عالی بود. اما کمی هم تق و لقی داشت. روی بعضی از حرفها سوزنم گیر میکرد.
با اینکه از طرف مادرش آلمانی بود و خودش هم قبل و بعد ازدواجش آلمان بوده همیشه با من فارسی صحبت می کرد، اما اینکه با به ایران آمدن من مخالف پر و پا قرص بود در کتم نمیرفت...
-برید به بهترین و نزدیک ترین هتل اینجا!
راننده از آینه نگاهی انداخت: ایرانی نیستید نه؟
عینکم را روی موهایم قرار میدهم: مهمه؟ شما از همه این سوالو میپرسید تو ایران؟!
میخندد:نه آخه از لهجتون مشخص بود یکم سخت فارسی حرف میزنید.
از این حس راحتی اش جا خوردم، اِبایی نداشتم از رابطه با آقایان! از شوخی و خندیدن گرفته تا دست دادن و تمرین رزمی با آنها!
اما آنجا آلمان بود و کسی که خودش را از این کارها محروم میکرد، اُمل بود!
اخم میکنم و دیگر حرفی نمیزنم. او هم میفهمد نباید با خانم دهان به دهان بگزارد و ساکت میشود.
وقتی رسیدیم، یک تراول روی صندلی پرت میکنم و پیاده میشوم.
باز هم شال از روی سرم سر خورد و افتاد! اما دیگر تلاشی برای درست کردنش نمیکنم!
وقتی دور و برم را نگاه میکنم، دخترانی بودند که اوضاع حجابشان وقیح تر از من بود. پس مسمم بودم تا پوشش من خیلی بهتر از آنهاست!
وارد شدم و مدارکم را نشان دادم، بعد هم بهترین اتاق هتل را گرفتم.
اتاق دنجی بود. به محض ورودم، خود را روی تخت انداختم. به شدت خسته بودم!
فقط لباسم را تعویض کردم و بعد خوابیدم تا کمی از هیاهوی دنیا فاصله بگیرم...
همراهمان باشید...!🌼💛
سلام بزرگوار.
خیلی ممنون از اینکه همراه ما هستید😍🙂
درسته، رمان قبلی خیلی نظم درستی درش وجود نداشت.
اون رمان تجربه ی اول من در رمان نویسی بود.
قبلا هم داستان های کوتاه نوشته بودم ولی هیچ کدوم رمان محسوب نمیشدن یا اونارو جایی منتقل نکرده بودم🙂
به همین خاطر کمی به تجربه بودم.
ولی ان شاء الله سعی میکنم در این رمان کم و کاستی های قبل رو تصحیح کنم.
ممنون میشم شماهم کمکم کنید و اگر فکر میکنید جایی مشکلی داره بهم حتما بگید.
بازم خیلی متشکرم از شما🌿💚
اگه منظورتون دین مسیحیت هست که باید بگم اینم یک دین و مذهب هستش
افراد مسیحی پیرو حضرت عیسی مسیح هستن و به ایشون عنوان خدا، فرزند خدا و پیامبر رو دادند
کتابی مقدس دارن که نامش انجیل هست
و عید اونها مصادف با میلاد حضرت عیسی است
در رابطه با سوال دومتون باید بگم که خیر؛ در دین مسیحیت نماز خونده نمیشه
اما اعمال و عباداتی که مخصوص خودشون هست رو در کلیسا ها اجرا میکنن....
و تقریبا در اکثر کشور ها مسیحی وجود داره
مسابقه ارسال عکس غدیر با جوایز ویژه😍
💫از آذین بندی محل سکونت و یا منازل و محل کار و یا خودرو به مناسبت عید غدیر عکس گرفته و ارسال کنید تا با نام خودتان در کانال های تلگرامی
@nirugahtimes
و
@qomefarda_ir
منتشر شود
بعد از عضویت در این کانال های تلگرامی عکس خود را به ادمین این کانال های تلگرامی ارسال کنید.
به قید قرعه به ۵ نفر هدیه ۲۰۰ هزار تومانی اهدا خواهد شد
مهلت ارسال عکس ها تا روز عید غدیر
↻🔗🖤••||
زیبـٰاهَستَندذِهنهـٰایۍڪہ
زیبـٰایۍرادرهَمہچیزپیدامۍڪُنَند..シ!
🖇⃟🖤¦⇢ #پࢪوفایل_دختࢪانہ🦋
ᵏᵒᵒˡᵉᵇᵃʳᵉᵃˢʰᵉᵍⁱ