eitaa logo
کوخَک🇵🇸
144 دنبال‌کننده
249 عکس
16 ویدیو
4 فایل
بسم الله عکس کانال: اثر فاطمه سادات مظلومی من اینجام👇 @m_borzoyi
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ریحانه
✌🇮🇷 بانوان همیشه در صحنه " ۹ پیشنهاد برای فعالیت های انتخاباتی بانوان" قسمت ۵ از ۶ ⚪ بندهای نامریی به اسم خانواده انس و الفت بین اعضای یک خانواده همیشه آن ها را برای به نتیجه رساندن کارها یک گام جلوتر می برد. این فرصت همدلی را غنیمت بشمارید. دورهمی را به سمت موضوعات انتخاباتی بچرخانید. فقط حواستان باشد فرمان را جوری نپیچید که کلی تلفات روی دستتان بماند.*خلاقیت و همدلی را چاشنی کارتان کنید. می توانید محتوای موردنظرتان را در قالب بازی های خانوادگیٍ، طرح انواع معما، قصه، چالش و... بریزید. سپس سعی کنید دیگران را وارد گود کنید. از تحمیل نظر خود به دیگران بپرهیزید. به طور کلی سعی کنید بیشتر به دنبال ایجاد فضایی جهت گفت و گو و تبادل نظر باشید. این نکته ها را در تمام موارد ذکر شده قبلی هم می توانید مورد توجه قرار دهید. 🔴 کاغذها به خط شاید گمان کنید. دوران توزیع *محتواهای کاغذی به سررسیده. اما فراموش نکنیم این کاغذها هنوز هم جایگاه خودش را در بین مردم دارد. شما می توانید با تهیه محتواهای کوتاه و جذاب یک عملیات رقم بزنید. این کاغذها می تواند در تجمعات مردمی مثل نمازجمعه و جماعت، راهپیمایی ها، روضه ها و جشن ها و... در بین مردم توزیع شود. 🇮🇷 @khamenei_reyhaneh
هدایت شده از ریحانه
✌🇮🇷 بانوان همیشه در صحنه " ۹ پیشنهاد برای فعالیت های انتخاباتی بانوان" قسمت ۶ از ۶ 🔻در این یادداشت کوتاه تلاش شد تا ایده‌هایی برای حرکتی از جنس زنانه و مادرانه در میدان انتخابات ذکر شود. شما هم می توانید این لیست را وسط بگذارید و با هم فکری یکدیگر تکمیلش کنید. بخش زیادی از این ایده ها توسط مادران در زمان‌ و مکان های مختلف به اجرا در آمده و امتحانش را پس داده. نمونه ای از این تجربه ها را در قالب روایت در کتاب مادران میدان جمهوری گردآوری شده است. 🔺️مادران میدان جمهوری روایتی‌ست مادرانه از دعوت به انتخابات که در قالب ۹۴ ماجرای واقعی به بیان این تجربیات می پردازد. ✏به قلم سرکار خانم مریم برزویی نویسنده ی کتاب مادران میدان جمهوری 🇮🇷 @khamenei_reyhaneh
سخنران بدون دعوت هرچه به خانم خبرنگار گفتم قطار احتمالا‌ جای مناسبی برای مصاحبه نباشد به خرجش نرفت. گفت اتفاقا فراغت قطار بهترین فرصت است. اما خبر نداشت قطار ما اتوبوسی است و توی سالنش حداقل صد جفت چشم و گوش حاضر و ناظر نشسته اند. پنجاه دقیقه مصاحبه در یک سالن صد نفره با محوریت انتخابات و مادران میدان. آن هم درست چند روز مانده به انتخابات. انگار مشغول کنفرانس در همایشی بودم که هیچ کدام از آدم هایش نه منتظر سخنران بودند و نه از محتوای سخنرانی خبر داشتند. ادامه دارد... @koookhak
ماجرای «نذر سیاسی» مادران میدان چه بود؟ 🔺«از ما مردم عادی، چه کاری برای رونق دادن به انتخابات برمیاد؟» پاسخ این سؤال را مادران سبزواری قبلا داده‌اند؛ بانوان دغدغه‌مندی که در انتخابات ریاست جمهوری سال 1400 داوطلبانه وارد میدان شدند و با گفت‌وگوی چهره به چهره با همشهریان‌شان، یک نمونه موفق از روشنگری میدانی در عرصه سیاسی ارائه کردند. 🔸 متن کامل را در خبرگزاری فارس بخوانید https://farsnews.ir/maryamsharifi/1708982004000756367
🔶خواهرانِ ملت 🔷زنان سبزوار چگونه سیاست را احیا کردند؟! ▪️با حضور ▫️مریم برزویی: نویسنده کتاب مادران میدان جمهوری ▫️زهرا عباسی: مسئول تشکل مادرانه سبزوار 📺 | ⏰‌ سه شنبه ٨اسفند - حوالی ساعت ٢٢ 🆔️ ‌خط سوم 👈 بله @khatee3
هدایت شده از انتشارات راه یار
11.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥«مادران میدان جمهوری» به چاپ پنجم رسید 🔷گزارش خبرگزاری صداوسیما 📚 «مادران میدان جمهوری»، تلاش جمعی از زنان و مادران سبزواری برای نمایش الگوی سوم زن در انقلاب اسلامی است. این کتاب در برگیرنده فعالیت‌های انتخاباتی گروه «مادرانه سبزوار» است که در انتخابات سال 1400 با حضور در کوچه‌ها، بوستان ها، مساجد و سایر مکان‌های عمومی، مردم را دعوت می‌کردند به حضور در پای صندوق‌های رای. این دعوت در قالب‌های مختلفی از جمله گفت‌و‌گوهای چهره به چهره، تلفنی، فعالیت‌های مجازی، تولید بروشور و … انجام می‌شد. ♦️سفارش با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 300هزار تومان): raheyarpub.ir @raheyar97 💠 انتشارات راه‌یار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی ✅ @Raheyarpub
. 🇮🇷 بیا تا برکه‌های حقیر دغدغه را دریا کنیم ای دوست! چرا که هیچ دریایی هرگز، از هیچ طوفانی نهراسیده است. و هیچ طوفانی، هرگز! دریایی را غرق نکرده است... @koookhak
یک عملیات احیا با عملیات احیا نمی‌دانم چرا لحظه آخر وقتی داشتم مادران میدان را از قفسه برمیداشتم، دستم رفت سراغ عملیات احیا و باهم راه افتادیم توی خیابان. توی خانه بند نمی‌شدم. دلم می‌خواست کاری انجام بدهم. اما این روز آخری، دیگر نه تربیون آزادی بود نه کافه گفت و گویی و نه کسی توی این سرما جایی نشسته بود که بروم سراغش. همین طور که کتاب ها زیر بغلم بود و داشتم به کلاغ هایی که کله شان را توی برف فرو می بردند، نگاه می کردم، صدایی از نزدیکی یک مدرسه توجهم را جلب کرد. _هااا تو راست میگی. برو رای بده ببینم مخای کجای دنیار بیگیری. مملکت درست کردن بری خودشان. همون دفعه که گفتی اینا انقلابین بیا رای بده چی شد. اینم مجلس انقلابی‌تان! بعد هم نشست توی ماشین و در را محکم به هم کوبید. مرد میانسال دست شناسنامه دارش را از پشت چند باری به طرف زن تکان داد و رفت داخل مدرسه. دل دل می‌کردم بروم طرف ماشین یا نه. از یک طرف صدای پر از خشم زن توی گوشم بود و از طرف دیگر پایم نمی‌کشید خشک و خالی از جلوی ماشین رد شوم. نفس عمیقی کشیدم و چادرم را روی سرم مرتب کردم. برف ها زیر پایم له می شد و به پنجره ماشین نزدیک میشدم. با انگشت های سرخ شده از سرما چند ضربه به شیشه زدم. زن پیچ رادیو را چرخاند و در ماشین را باز کرد. _بفرمایین کاری داشتین؟ دستپاچه شده بودم. _ببخشید اینجا شعبه اخذ رأیه؟ صورتش را در هم کشید و گفت:« ها به گمانم. حلوا پخش می کنن بری مردم. شمام برو جانمانی.» زورکی لبخند زدم و گفتم:« شما رای دادین؟» از روی صندلی ماشین بلند شد و جلویم ایستاد. یک لحظه احساس کردم الان است که با همان دست های درشتش محکم بکوبد توی کله ام و شبیه شهیده قهرمان داستانم، در خون خودم توی برف‌ها بغلتم. _مو رای بدم؟ کم عقلم؟ همون چارسال پیشم غلط کردم. این همه گرونی به سر مردم آوردن. _یعنی شما میگی هیچ‌کار به درد بخوری نکردن؟ _نه که نکردن. ها نکنه از طرف‌داریای این نماینده هایی اومده نظرمو بزنی به فامیلات رای بدم. خندیدم و گفتم:« نه بابا راستش من حرفای شما با اون آقایی که رفت تو مدرسه شنیدم.» _خب که چی. مو رای بده نیستم تو هم زودتر برو خانه‌تان تا بیشتر ازی یخ نکردی. من و منی کردم و گفتم:« خب من فهمیدم شما درد داری دغدغه داری اگر نداشتی انقد با غصه از کم کاری مسئولین حرف نمی زدی. اگه من چند تا کار خوب و آدم خوب از همون مجلس بگم بازم نظرتون عوض نمیشه.» دستش را به کمرش گرفت و گفت:« دخترجان حالت خوشه؟ اینا کار خوبم میدنن چیه؟» می‌دانستم تردید دارد و دلش با رای ندادن نیست. پایش را گذاشت لبه ماشین و هوف بلندی کشید. معطل نکردم و نشان حاکم بزرگ را از توی کیفم بیرون کشیدم. _خانم!خانم! این کتاب رو ببینید. _هنوز که اینجایی. این چیه؟ مال هلال احمره؟ خندیدم و گفتم:« خیلی هم بی ربط نیست. یک کارخونه بوده نزدیک سبزوار تو جوین...» یک دفعه حرفم را برید. _جوین؟ اونجا که طرفای خودمانه. کدوم کارخونه ر میگی؟ _جمکو. بعد هم شروع کردم به ورق زدن کتاب و جاهایی که فسفری کرده بودم گرفتم به طرفش. _پس همشهری در اومدین با کتاب. اینجا رو ببینید این یه کارخونه اس که دیگه به مرگ رسیده بود. یه سری ازین نماینده های بی مسئول به قول شما، هم داشتن به مردن زودترش کمک می کردن.» _یادمه جمکو رو. فامیل خودمان آنجا بود. چه قد در به دری کشیدن. چند ماه بود حقوق نداشتن. همش اعتصاب بود. همون موقع بچه شانم دنیا آمده بود. دنباله حرفم را گرفتم و گفتم:« ولی یه سری آدما نذاشتن زمین بخوره و دوباره سرپاش کردن.» _ها آره هم معوقه شانه دادن هم دوباره بنده خدا برگشت سرکار. نمی‌دونم چه به سر کارخانه آمد. سرش را چرخاند توی صفحه کتاب. _کنار همون نماینده ها و آدمای بی مسئولیتی که تا دم مرگ بردن کارخونه رو یه عده نماینده مجلس هم داشتیم که اصلا سبزواریم نبودن ولی شب و روزشون شد نجات کارخونه. حتی یه قانونی که برای رفع موانع تولید درست کرده بودن، خودش وقت خرید برا نجات کارخونه. یک دفعه گفت:« خدا خیرشان بده. خدا زیادشان کنه. اگه چهارتا مثه اینا باشه مردم به اینجا نمرسن.» گفتم خب مطمئنین نیست؟ رفتین تحقیق ؟ وقتی اون دوره چند نفر بودن الآنم پیدا میشه. نمی‌خواین چند نفر رو مثل اون فامیلتون به کار و زندگی برگردونین با یه نوشتن اسم یه آدم خوب. شالش را روی دهان و بینی اش کشید و گفت:« دیگه وقتی نمانده ولش کن. همون آقامان رفت بسه.» گفتم:« نه حیفه چرا یه آدمو با پشت بیشتر نفرستیم بره بالا.» _ببینم چی میشه حالا آقامان بیاد. قفل گوشی ام را باز کردم و گفتم:« من این چند نفر رو آدمای خوب دیدم. می نویسم اول این کتاب. اگه دلتون صاف شد، مثل آدم خوبای این کتاب رو زیاد کنید.» کتاب را بهش هدیه دادم و خداحافظی کردم. چند متری دور شدم و برگشتم دوباره پشت سرم را نگاه کردم. تکیه زده بود به ماشین و داشت صفحات کتاب را ورق می‌زد. @koookhak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 باز کن در که گدای سحرت برگشته عبد عصیان زده و در به درت برگشته تزئینات ماه مبارک رمضان در شهر سارایوو، باشارچیا @koookhak
🌙 یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَالْأَبصارِ، یا مُدَبِّرَ اللَّیلِ وَالنَّهارِ، یا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَالْأَحْوالِ، حَوِّلْ حالَنا‏‎ ‎‏اِلی أَحْسَنِ الْحال. ‏‏خدایا! ما را در این سال نو از این حالی که داریم عوض کن. ما گرفتار هواهای نفسانی‏‎ ‎‏هستیم و تو می دانی، و تو می توانی ما را نجات بدهی.‏ خداوندا! اینها را پیروز کن. ما را در جهاد نفس‏‎ ‎‏پیروز کن. همه را در جهاد نفس پیروز کن. ما را به تکالیف خودمان آشنا کن. ما را به‏‎ ‎‏وظایفی که با این ملت داریم آشنا کن. خدمت ما را پیش خودت که خدمت به اینها‏‎ ‎‏خدمت به تو است، این را بپذیر. دین و دنیای ما را حفظ کن. این سال را مبارک کن بر‏‎ ‎‏همۀ قشرهای ملت ما. خدایا! دلهای اینهایی که مخالف با این جمهوری هستند، این‏‎ ‎‏دلهای اینها را برگردان، تو مقلب القلوب هستی. اینها را برگردان که آدم بشوند. توجه‏‎ ‎‏داشته باشند اینهایی که کنار نشستند و جوانها اینطور پرپر می شوند، و آنها یا شادی‏‎ ‎‏می کنند یا بی تفاوت هستند، دلهای اینها را برگردان به یک دلهای سالمی، و این حجابها‏‎ ‎‏را از پیش چشم همۀ ما بردار. و ما را موفق کن که در تعقیب مسائل الهی کُندی نکنیم،‏‎ ‎‏قلب ما به نور معرفت تو روشن بشود. قلب همۀ ملت ما به نور معرفت تو روشن بشود.‏‎ ‎‏خدایا! «اَرِنِی الاَْشْیاءَ کَماهی».‏‎ بخشی از پیام نوروزی امام/فروردین ۱۳۶۵ پ_ن: عکس پیام، قابی از امام روح الله روی دیوار یکی از اتاق های حسینیه هنر سبزوار. عکس زنده ای که هربار جلویش ایستاده و تماشایش کرده ام انگار مرا با خودش به تمام روزهای تولد انقلاب خمینی کشانده. @koookhak
. بالاخره در آخرین نفس های سال ۱۴۰۲ رسید. اقلیما در این شماره، ویژه و مفصل به مسئله حجاب پرداخته و از زوایای مختلف با کمک اساتید کار بلد، حسابی موضوع را بررسی کرده. توفیق شد در این شماره من هم از بانو بنویسم. زنی که چادر را از همون روزی که روی سرش گذاشت، برایش حکم لباس مبارزه داشت. او با این لباس رزم پا به میدان های مختلفی گذاشته که خواندنش خالی از لطف نیست. @eqlima_mag @koookhak
🌙🇵🇸 امسال قطعه‌های هفت سین‌ را جور دیگری کنار هم چیدیم. إن شاء الله در سال پیش رو، راه امام که برخاسته از قرآن و سیره اهل بیت علیهم السلام است، ما را برساند به مقصد ظهور و نجات مردم غزه. قرآن هدیه آقا ۲۱جلد صحیفه امام روح الله سبحه الاقصی به رنگ پرچم فلسطین گل های نرگسی که توی یک سال گذشته جمع کردم @koookhak