eitaa logo
#کوثر(18)
279 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.8هزار ویدیو
72 فایل
کوثری های باحال ارتباط با مدیر. https://eitaa.com/Pelak_1412 اگه میخوای به صورت ناشناس چیزی بگی بزن رو لینک👇 https://harfeto.timefriend.net/16513017513697
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا، گره طناب و آتئیست مفلوک سه نفر محكوم به اعدام با گیوتین شدند یک کشیش، یک فرد عادی و یک آتئیست! در هنگام اعدام، کشیش پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند و از او سؤال شد: حرف آخرت چیست ؟ گفت: خدا، خدا، خدا... او مرا نجات خواهد داد، وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند و فریاد زدند: آزادش کنید! خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت نوبت به نفر دوم که رسید رسید. از او سؤال شد: آخرین حرفی که می‌خواهی بگویی چیست؟ گفت: من هم حرف کشیش را می‌زنم: خدا خدا خدا گیوتین پایین رفت، اما نزدیک گردنش ایستاد. مردم متعجب، گفتند: آزادش کنید، خدا حرف خودش را زده! او هم آزاد شد آخر کار نوبت به آتئیست رسید. سؤال شد: آخرین حرفت را بزن، گفت: من نه کشیشم که خدا را بشناسم و نه پیرو کشیشم، اما می‌دانم که روی طناب گیوتین گره‌ی است که مانع پایین آمدن تیغه می‌شود، با نگاه به طناب دریافتند و گره را باز کردند ، تیغ بر گردن آتئیست فرود آمده و سر او را از تن جدا کرد 🔹پی‌نوشت درست است که گره مانع فرود آمدن گیوتین شد، اما آتئیست بیچاره نفهمید که چه کسی اراده کرده که بر طناب گرهی افتد و کسی هم متوجه آن نشود!! برخی گمان می کنند که کمک‌های الهی همیشه خارج از چهارچوب و اسباب ظاهری است، درحالیکه این تصور غلطی است، گاهی خدا بی‌گناهی را با گره طنابی نجات می‌دهد همانگونه که پیامبرش را در قضیه هجرت از مکه به مدینه با یک تار عنکبوت نجات داد. 💬 حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 🌹کوثر🌹 https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️و فردا اربعین است ▪️می آید زینبی ▪️با قامتی از غم خمیده ▪️چهل روز است ▪️حسینش را ندیده ▪️زبان اشک ▪️تنها می تواند ▪️شرح حالش را بگوید اربعین حسینی تسلیت 🏴 🎬 ༺🌹کوثر🌹 https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکجاکه هستی روبه حرم مطهر امام حسین (ع).سه باربگو صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین (ع)🙏 روزتون حسینیﷺ 💚🕌 🎬 ༺🦋 🌹کوثر🌹 https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
نوش جانش بشود هر ڪہ حرم رفت حسین♥️ من بہ جا ماندن از این قافلہ عادت ڪردم ...😭 زائر کربلا التماس دعا 😔🙏 ༺🦋 🌹کوثر🌹 https://eitaa.com/joinchat/1574305852C574f8d0f57
اینم 👆👆👆چندتا استیکر و استوری واسه دوستانی سفارش دادند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸پروردگارا 💫دلم میخواهد آرام صدایت کنم: 🌸« یا رب العالمین » 💫و بگویم : 🌸 تو خودِ آرامشی 💫 و من، خودِ خودِ بیقرار 🌸«الهی وربی من لی غیرک» 🌸با نام یگانه او 💫دفتر  اولین روز هفته را میگشاییم. 🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 💫 الــهـــی بــه امــیــد تـــو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاهی به جهان مثل تو آوازه ندارد🖤 مثل حَرَمت هیچ کجا، سازه ندارد🖤 ارباب منی جان منی،شاه شهیدان🖤 مجنون توام،عشق من اَندازه ندارد🖤 فرارسیدن اربعین حسینی تسلیت باد🏴
‍ ‍ 🕌✨🕌 به رسم ادب روزمونو با سلام بر سرور و سالار شهیدان آقا اباعبدالله شروع میکنیم سلام برحسین💚 سلام برعباس💚 سلام برزینب💚 سلام به عزاداران حسینی💚 سلام به همه جامانده های راه سلام به عاشقان زیارت😔✋ @kosar_18
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#کوثر(18)
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۲۰﴾○﴿🔥﴾ #part_20 برگشتم … اما با حال و روزی که همه فهمیدن نباید بیان سمتم … . . گ
﴿🔥﴾○﴿فرار از جهنم۲۱﴾○﴿🔥﴾ وسایلم رو جمع کردم و زدم بیرون … ویل هم که انگار منتظر چنین روزی بود؛ حسابی استقبال کرد … . تمام شب رو راه رفتم و قرآن گوش دادم … صبح، اول وقت رفتم در خونه حنیف زنگ زدم … تا همسرش در رو باز کرد، بی مقدمه گفتم: دعاتون گرفت … خود شما مسئول دعایی هستی که کردی … نه جایی دارم که برم … نه پولی و نه کاری … . با هم رفتیم مسجد … با مسئول مسجد صحبت کرد … من، سرایدار مسجد شدم … من خدایی نداشتم اما به دروغ گفتم مسلمانم تا اجازه بدن توی مسجد بخوابم … . نظافت، مرتب کردن و تمییز کردن مسجد و بیرونش با من بود … قیچی باغبونی رو برمی داشتم و می افتادم به جون فضای سبز بیچاره و شکل هایی درست می کردم که یکی از دیگری وحشتناک تر بود … هر چند، روحانی مسجد هم مدام از من تعریف می کرد … سبزه آرایی های زشت من رو نگاه می کرد و نظر می داد … . . بالاخره یک روز که دوباره به جون گل و گیاه ها افتاده بودم، اومد زد روی شونه ام و گفت … اینطوری فایده نداره … باید این بیچاره ها رو از دست تو نجات بدم …. . دستم رو گرفت و برد به یه تعمیرگاه … خندید و گفت: فکر می کنم کار اینجا بیشتر بهت میاد … ضمانتم رو کرده بود … خیلی سریع کار رو یاد گرفتم … همه از استعدادم تعجب کرده بودن … دائم دستگاه روی گوشم بود … قرآن گوش می کردم و کار می کردم … . این بار، روح حنیف تنهام گذاشته بود … نه چیزی کم می شد، نه کاری غلط انجام می شد … بدون هیچ نقص و مشکلی کارم رو انجام می دادم … ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ نشر‌خوبیها‌صدقه‌جاریه🌿(: 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀