در بهار آزادی ما همچنان ایستادهایم
سال گذشته همین روزها بود که شبکه ضدایرانی "من و تو" روزشمار رفتن جمهوری اسلامی و نابودی ایران را روشنکرده بود و با شور و ذوق، پایانش را انتظار میکشید. حالا او رفته است و ایران اسلامی قویتر از گذشته پابرجاست.
نزدیک به نیمقرن است که کارترها و صدامها و امثال این شبکه؛ لاف پایان میزنند؛ ولی خود میروند و ایران عزیز ما استوار، رفتن آنها را جشن میگیرد.
روزگار قشنگی است نازنین!
سلام و رحمت خدا بر مدافعان امنیت که ایستاده پرکشیدند.
فجر 45 ام است و ما همچنان پای کاریم.
مسئولان بدانند که این ایستادگی مردم مسئولیت آنها در قبال این مردم شریف و نجیب را چند برابر سنگینتر میکند.
https://eitaa.com/kosar_varamin
✅دومین نسشت سیاسی با محوریت
تبیین ضرورت شرکت آگاهانه در انتخابات 🇮🇷
✳️ سخنران :سرکار خانم دکتر اقدم استاد حوزه و دانشگاه
❇️ حوزه علمیه کوثر ورامین
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kosar_varamin
╚═══ 🍃🌺🍃 ════
💐مراسم جشن عید بزرگ مبعث رسول خاتم(ص)، رحمت للعالمین، حضرت محمد صلوات الله علیه و چهل و پنجمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی برگزار میشود💐
🌸 سخنران حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا هدایت
🌸 به همراه مولودی خوانی
🌸زمان: دوشنبه ۱۶ بهمن ماه ساعت ۹:۳۰
🌸 مکان: خیابان شهید رجایی جنوبی. کوچه حجتالاسلام جهرودی. انتهای سرسبز ۳. حوزه علمیه کوثر ورامین
سلام علیکم .لطفا این👆 پوستر رو در گروه های خود به اشتراک بگذارید.با تشکر فراوان
🔹اولین #دوره_آموزشی کنشگران جهاد تبیین
با محوریت کتاب صعود چهل ساله ۲📚
➕ با حضور نویسنده کتاب
حجت الاسلام سیدمحمدحسین راجی
🔸چهارشنبه، ۱۸ بهمن
🕗ساعت ۸ الی ۱۲
🔷 ورامین، خیابان دانشگاه، دانشگاه کشاورزی، سالن اجتماعات دانشگاه
#جبهه_فرهنگی_جنوب_شرق_استان_تهران
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kosar_varamin
╚═══ 🍃🌺🍃 ════
سلام عرض می کنم خدمت خواهران گرامی طلبه
بزرگوارانی که تمایل دارند در دوره آموزشی کنشگران جهاد تبیین شرکت نمایند لطفاً با آیدی زیر ارتباط بگیرند
👇👇👇
@NAFMKAR
@Mah_Matin
❇️برگزاری مراسم جشن عید بزرگ مبعث رسول خاتم(ص)، رحمت للعالمین، حضرت محمد صلوات الله علیه و چهل و پنجمین سالگرد پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در سالن اجتماعات مدرسه علمیه کوثر ورامین
❇️ سخنران حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا هدایت
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kosar_varamin
╚═══ 🍃🌺🍃 ════
❇️ اهدای جایزه ی فرهنگی به خانم آسیه قره چرلو به عنوان فعال فرهنگی توسط مدیر محترم حوزه علمیه کوثر سرکار خانم شاکری🌷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kosar_varamin
╚═══ 🍃🌺🍃 ════
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹رسول اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
«هرکس بخواهد در آخر شب بیدار شود هنگام خوابیدن این دعا را بخواند
🌱 «اللهمَّ لا تُوْمِنّی مَکرَک و لا تَنْسنی ذِکرَک ولا تَجْعَلْنی مِنَ الْغافِلین اَقُومُ اِنْ شاء اللّه ساعَةَ کذا و کذا»
به جای کذا و کذا هر ساعتی را که می خواهد بلند شود، ذکر کند.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kosar_varamin
╚═══ 🍃🌺🍃 ════
🔹کوتاهی عمر
ابن کواء گفت شنیدم امیرالمومنین علیه السلام میگوید:
( اَغود بِاللّه مِن الذُنوب التی تُعَجِبُ الفَناء : پناه میبرم به خدا از گناهانی که نیستی را شتاب میبخشد)
گفتم ای امیر مومنان مگر گناهانی هستند که نیستی را شتاب بخشند؟
حضرت فرمود : آری !
قطع رحم ، بسا خویشان پرهیزگاری که از یکدیگر بِبُرند و خداوند ایشان را محروم کند و خویشان بدکاری که به یاری و غمخواری هم برخیزند و خداوند روزیشان دهد .
📚ذکرهای شگفت معصومین ، صفحه ۱۹۲
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kosar_varamin
╚═══ 🍃🌺🍃 ════
#احکام
❇️محرمیت دختر زن به شوهر سابق در صورت نزدیکی
اگر زید ( مردی ) زنش را طلاق دهد و آن زن بعد از طلاق و عدّه، با فردى دیگر ازدواج کند و از این ازدواج دخترى متولّد شود، آیا زید میتواند بعد از رسیدن آن دختر به سنّ ازدواج با او ازدواج کند؟⁉️
❌دختر زن انسان از شوهر دیگر در صورت نزدیکی با آن زن ربیبه ی او محسوب میشود و با او محرم است و نمیتواند با او ازدواج نماید، فرقى میان دخترانى که قبل از نکاح و بعد از طلاق متولدشدهاند نیست.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/kosar_varamin
╚═══ 🍃🌺🍃 ════
بسمالله
«ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره.» همینکه جملهام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانی راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمیدانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرفهایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر میگرداندند که راننده پنجرهاش را پایین کشید تا صدای «گوسفند» گفتنش به ماشین جلویی برسد.
از پنجره باز شده، سوز هوای بهمنماه میخورد توی صورتم و مرا با خودش به بهمن پارسال میبرد؛ وقتی که توی همین تاکسیهای سبز رنگ نشسته بودم و بین انگشتهایمْ کاغذ آدرس داروخانهای در کوچه پس کوچههای جنتآباد شمالی را فشار میدادم. یک واسطه بهم اطمینان داده بود که آنجا رسپیریدون دارد؛ قرصی کوچکتر از عدس. اندازه نقطهای که توی زندگی پسرم بین کلمه مرگ و زندگی فاصله میانداخت.
پسر دو ساله من، درکی از ارتفاع نداشت. این یک نوع کمحسی در اتیسم است. بدون آن قرص، ممکن بود خودش را از هر بالا بلندی به پایین پرتاب کند. آن سطح مرتفع میخواست مبل باشد یا قلهی سرسرهای در پارک. میتوانست پشت بام خانهای سه طبقه باشد یا پنجره باز ماشین در حال حرکت.
وقتی به مقصد رسیدیم هوا تاریک شده بود. رفتم توی داروخانه خلوت. ناخودآگاه با صدای پایینتر از معمول از مرد پشت شیشه پرسیدم رسپیریدون دارید؟ مرد چند ثانیهای به من نگاه کرد. انگار میخواست از دزاژ استیصال صورتم شناساییام کند که آیا واقعا کودک اتیستیک دارم یا نه. منتظر جواب دستگاه خیالی دروغسنجیاش نماندم. نسخه را از کیفم بیرون کشیدم و گفتم «آقا بخدا برای همین کاغذ ۳۷۰ تومن پول ویزیت روانپزشک اطفال دادم. ثبت اینترنتی هم هست. میتونید کدملی بچهمو چک کنید.» بغض اگر چهره داشت، در آن لحظه حتما شکل من بود. سراغ رایانهاش نرفت. فقط جوری با احتیاط و آهسته برگه قرص را روی پیشخان گذاشت که انگار داریم کوکائین رد و بدل میکنیم. تشکرکنان قرص را توی دستم فشار دادم. هنوز در خروجی را باز نکرده بودم که صدای مرد توی داروخانه پیچید: «خانم این آخریش بود. دیگه اینجا نیاین.» آنجا به اشکهایم اجازه ریختن ندادم. اما کمتر از یک هفته بعدْ دیگر دلیلی برای اختفای اضطرابم نداشتم و میشد راحت و رها گریه کنم. توی تاکسی بودم. قرصهای تو برگه یا بهتر بگویم، روزهای آرامش خانهمان، تمام شده بود. صبح زود، کاسهی چه کنم را برداشته بودم تا آن را سمت متصدی داروخانه سیزده آبان بگیرم. راننده، رادیو را برای اخبار ساعت هفت روشن کرد. گوینده اخبار، اول مطمئنمان کرد که اینجا تهران است؛ و صدا، صدای جمهوری اسلامی ایران. بعد جوری که انگار مخاطبش فقط خود خود من باشم متن اولین خبر را خواند: «دانشمندان ایرانی توانستند قرص رسپیریدون را بومیسازی کنند. ماده اولیه این دارو در لیست جدید تحریمها علیه ایران قرار داشت. این دارو برای درمان و کنترل اتیسم به کار میرود...»
نه صورتم را پوشاندم و نه صدایم را پایین آوردم. اشک شادی که پنهان کردن ندارد. شیرینتر این که تنها بیست روز بعد، همسرم با سه برگه رسپیریدون از داروخانهی محلهمان به خانه آمد.
من رای میدهم چون پسرم اتیسم دارد. چون میدانم اگر با صندوقهای خالی اقتدار و امنیت این مملکت خال بردارد، هزاران مادر نگران مثل من، برای یافتن داروهای سادهای مثل تببر و سرماخوردگی، راهی این مسیر پر رنج میشوند. این تنها جایی است که نمیخواهم هیچ مادری درکم کند.
صدای بوق ممتد راننده مرا به بهمن ۱۴۰۲ و حوالی انتخابات برگرداند. زنی با غیظ داشت راجع به چای دبش و قیمت گوشت و شاسیبلندهای نمایندهها حرف میزد. پسر جوان کنارش که نگاه خیرهی معذبکنندهای به یقهی باز زن داشت، در تایید حرفش گفت: «آدم یه گوسفند توی مراتع سوییس باشه شرف داره به اینکه یه شهروند باشه تو این مملکت خراب شده» خواستم بگویم اتفاقا خیلی از مردمان سرزمینهای جنگزدهی اطرافمان رفتند سوییس؛ منتها مثل گوشت گوسفندی، قلب و چشم و کلیهشان با قاچاق اعضای بدن رفت توی فریزرهای اروپا، نه مراتع سرسبزش! اما نمیشد. چون هم به مقصد رسیده بودم و هم بعید بود پسرک خبری از آمار شهروندان ربوده شده یا مفقود شدهی لیبی و عراق و سوریه، در خلال جنگهای داخلیشان داشته باشد.
در را که برای پیاده شدن باز کردم از راننده پرسیدم: «این عبارت *آهسته ببندید* که زیر دستگیره نوشته رو خودتون میدید بزنن یا سازمان تاکسیرانی برای همه ماشینا میزنه؟» راننده که انگار سر درد و دلش باز شده باشد گفت: «نه خواهر من! خودم زدم. خون دل خوردم تا این ماشینو خریدم. مردم مراعات نمیکنن که! باید خودم حواسم بهش باشه. به امید این و اون باشیم که کلاهمون پس معرکه است.» با خندهام تاییدی نثارش کردم و گفتم: «چقدر خوبه آدم به چیزی که مال خودش میدونه تعلق و تعصب داشته باشه، حالا چه ماشینش باشه، چه وطنش!
لبریز جنونیم ، دمَش قسمٺ ما شد
آواره ے عشقیم ، غمَش قسمٺ ما شد
با پیڪ سلامے ڪہ رساندیم سر صُبح
شوق حرَم محترمش قسمٺ ما شد
صلےاللہ_علیڪ_یااباعبداللہ❤️
صبحم_بنام_شما