کتاب های الکترونیکی دانشگاه تهران رایگان شد
دانلود نسخه اندروید و نسخه ویندوز اپلیکیشن کتابخوان
اینجا کتابهای زیادی هست.
همه پیدیاف کمحجم و رایگان.
استفاده ببرید.
https://ketaabonline.com
📝بنویس تا اتفاق بیفتد
#هنریت_کلاوسر
مهم نيست فكر كنى چقدر آدم باحال
با استعداد، تحصيل كرده و ثروتمندى هستى. رفتارى كه با ديگران دارى همه چيز رو درباره تو ميگه.💐👇👇💐
🔴اطلاعیه برگزاری دوره اموزشی مجازی🔴
به اطلاع اساتید ارجمند می رساند کتابخانه مرکزی با همکاری جهاد دانشگاهی استان قم و همراهی کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه علامه طباطبایی(ره) کارگاه اموزشی"پژوهش در محیط وب" را با تدریس دکتر سید مهدی طاهری عضو هیات علمی و رییس کتابخانه و مرکز اسناد دانشگاه علامه طباطبایی(ره) برگزار می کند. علاقمندان می توانند از طریق اینک زیر اقدام به ثبت نام نمایند.
🔰برای شرکت کنندگان گواهینامه شرکت صادر خواهد شد.
🔰شرکت در این دوره رایگان می باشد.
🔰میزان ساعات دوره ۱۰ ساعت خواهدبود.
🔰https://formaloo.com/qDT0s
🔴اطلاعیه🔴
به اطلاع اساتید و محققان ارجمند می رساند اولین جلسه دوره اموزشی "پژوهش در محیط وب " شنبه شب(۲۰ اردیبهشت) از ساعت ۲۲ الی ۲۳/۳۰ با تدریس اقای دکتر سید مهدی طاهری عضو هیات علمی و رییس کتابخانه مرکزی دانشگاه علامه طباطبایی(ره) برگزار خواهد شد.
🔰نظر به استقبال اساتید محترم و پژوهشگران ارجمند زمان ثبت نام تا روز جمعه ۱۹ اردیبهشت ماه ساعت ۱۹ تمدید شد.
🔰لینک ورود به سامانه و پسورد روز شنبه ۲۰ اردیبهشت به شماره همراه اعلامی شرکت کنندگان هنگام ثبت نام ارسال خواهد شد.
🔰لطفا فایل راهنمای پیوست را مطالعه فرمایید.👇💐👇💐
اگر بتوانی همواره در اکنون بمانی،
آدم شادی هستی.
آن وقت میفهمی که در صحرا،
زندگی هست؛ آسمان ستاره دارد؛
جنگجویان میجنگند.
چون این بخشی از زندگی بشر است.
زندگی یک جشن است؛
جشنی عظیم؛
چون همواره در همان لحظهای است که در آن می زیایم و فقط در همان لحظه ...
📗 کیمیاگر
✍🏻 #پائولو_کوئلیو
سعدی و حقیقت روزهداری
در بیان حقیقت روزه شعری شریفتر و درخشانتر از این بیتهای سعدی، نمیشناسم:
مسلّم کسی را بود روزهداشت
که درماندهای را دهد نانِ چاشت
وگرنه چه لازم که سعیی بری
ز خود بازگیری و هم خود خوری؟!
میگوید ثمرۀ صیام باید ایثار و کرَم باشد. کسی روزهدار است که دستکم آن مقدار خوراکی را که وقت روزه امساک کرده؛ نانِ چاشتِ خود را، به درماندگان میدهد. روزهای که با دستگیری از مستمندان همراه نباشد عملی لغو و بیفایده است و از آنجا که ممکن است موجب خودخواهی و خودپسندی روزهدار شود، شاید مضر هم باشد:
به تلبیس ابلیس در چاه رفت
که نتوان ازین خوبتر راه رفت
و این بیتهای بلند جاودانه...
به احسانی آسودهکردن دلی
به از الْف رکعت به هر منزلی
خورنده که خیرش برآید ز دست
به از صائمالدهر دنیاپرست
به بانگ بلند میگوید روزهخواری که خیرش به مردم میرسد بر عابد زاهد روزهداری که بیخیر و بخیل است، ترجیح دارد...
سعدی که این سخنان را گفته مردی دیندار بود. شیخی عارف و صاحب خانقاه بود. ولی او شریعت و طریقت را برای انسان و در خدمت انسان میخواست و آن را راهی و وسیلهای برای آسایش انسان و زدودن رنج مردم میدید. میگفت طریقت به جز خدمت خلق نیست و خودش هم اهل خدمت به خلق بود. دلسوز مردم بود. سقا بود. جوانمرد بود. خانقاه ساخت تا به فقرا طعام دهد و به مسافران خدمت کند. سپرده بود در خانقاهش برای پرندگان دانه بپاشند:
خورش ده به گنجشک و کبک و حَمام
که یک روزت افتد همایی به دام
نگویید چرا سعدی مشکلات جامعه را تا حدّ نانِچاشتبهدرماندگاندادن فروکاسته است. نگویید خانه از پایبست ویران است و با یک گل بهار نمیشود. شیخ اجل گوش استماع برای این سخنان ندارد. او در روزگاری سخت و سیاه میزیست. مردم و حکومت را خوب میشناخت و با آنان در ارتباط بود. در برج عاج ننشسته بود. واقعبین بود و مقدورات و موانع را درست میدید و همچنین میکوشید چراغ آرمانهای اخلاقی را در حدّ وسع روشن نگاه بدارد. هدفش این بود زندگی قدری اخلاقیتر و انسانیتر و زیستنیتر و خوشایندتر باشد. به هر دستاویزی میآویخت تا حلم و رحم و رحمت را در جهان حاکمان و برخورداران رواج دهد تا شاید چرخ زندگی ذرّهای بیشتر به مراد مردم درمانده و فرودست بگردد. سعدی فقر و رنج و ستم و مصیبت را میفهمید. آنقدر عقل و تجربه و شفقت داشت که سیرشدن یک کودک گرسنه را هم مغتنم بداند؛ قدرشناس کسی باشد که یک قطره اشک را میسترد؛ بر یک لب لبخندکی مینشاند و یک دل را، ولو برای لحظهای، شاد و آسوده میکند.
شاعر روشنبین با خود میگفت روزهداران اگر در حدّ یک وعده غذا هم به فکر درماندگان باشند، خود گامی به پیش است. وقتی سخن از آسایش آدمی به میان بود برای سعدی با یک گل هم بهار میشد.🌸
📌ویژه نامه روز اسناد ملی و میراث مکتوب فصلنامه آرشيو بهار ۱۳۹۹
🍁موضوع اين شماره:
" آرشیوها در فضای مجازی _ فرصت ها "
📚این شماره از فصلنامه به صورت الکترونیکی منتشر شده است👆💐👆
روز اسناد ملی و میراث مکتوب مبارک🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
معرفی یک کانال درباره کودکان
در کانال" آینده ی کودکان" تلاش می گردد تا اطلاعات مفید برای والدین، مربیان و علاقمندان به حوزه ی کودکان، این آینده سازان ارائه گردد،چرا که
"پرورش یک کودک قوی،بسیار ساده تر از باز گرداندن یک بزرگسال شکست خورده به زندگی است."
https://t.me/thefuturechildren/26
با سلام خدمت اعضای کانال.✋
کتابخانه کوثر قصد دارد در جهت آشنایی بیشتر با ادبیات غنی فارسی از سلسه داستان های دنباله دار و جذاب استفاده نماید. لطفا نظرات خود را با ما در میان گذارید. و دوستان خود را با این کانال دعوت نمایید. 🌸🙏🌸
👇💐👇💐👇💐👇💐👇
🌹🌹🕊
داستان لیلی و مجنون
قسمت اول
در روزگارانی دور در قبیله ای از دیار عرب به نام قبیله عامریان رییس قبیله که مردی کریم و بخشنده و بزرگوار بود و به دستگیری بینوایان و مستمندان مشهور، به همراه همسر زیبا و مهربانش زندگی شاد و آرام و راحتی داشتند. اما چیزی مثل یک تندباد حادثه آرامش زندگی آنها را تهدید می کرد. چیزی که سبب طعنه حسودان و ریشخند نامردمان شده بود. رییس قبیله فرزندی نداشت. و برای عرب نداشتن فرزند پسر، حکم مرگ است و سرشکستگی...
رییس قبیله همیشه دست طلب به درگاه خدا بر می داشت و پس از حمد و سپاس نعمت های او، عاجزانه درخواست فرزندی می کرد...
دعاها و درخواستهای این زوج بدانجا رسید که خداوند آنها را صاحب فرزندی پسر کردید. در سحرگاه یک روز زیبای بهاری صدای گریه نوزادی، اشک شوق را بر چشمان رییس قبیله که دیگر گرد میانسالی بر چهره اش نشسته بود جاری کرد:
ایزد به تضرعی که شاید
دادش پسری چنانکه باید
سید عامری رییس قبیله به میمنت چنین میلادی در خزانه بخشش را باز کرد و جشنی مفصل ترتیب داد.
نهایت دقت و وسواس در نگهداری کودک بعمل آمد، بهترین دایگان، مناسب ترین لباسها و خوراکها برای کودک دردانه فراهم گردید،زیبایی صورت کودک هر بیننده ای را مسحور خویش می کرد. نام کودک را؛ قیس؛ نهادند، قیس ابن عامری
روزها و ماهها گذشت و قیس در پناه تعلیمات و توجهات پدر بزرگتر و رشیدتر می شد. در سن ۱۰ سالگی به چنان کمال و جمالی رسید که یگانه قبایل اعراب لقب گرفت:
هر کس که رخش ز دور دیدی
بادی دعا بر او دمیدی
شد چشم پدر به روی او شاد
از خانه به مکتبش فرستاد
در مکتبخانه گروهی از پسران و دختران، همدرس و همکلاس قیس بودند. در این میان دختری از قبیله مجاور هم در کلاس مشغول تحصیل بود. نورسیده دختری که تا انتهای داستان همراه او خواهیم بود:
آفت نرسیده دختری خوب
چون عقل به نام نیک منسوب
محجوبه بیت زندگانی
شه بیت قصیده جوانی
دختری که هوش و حواس از سر هر پسری می ربود. دختری که؛ قیس؛ نیز گه گداری از زیر چشمان پرنفوذش نگاهی از هواخواهی به او می انداخت و در همان سن کم شیفته زیبایی و مهربانیش شده بود. دختری به نام لیلی
در هر دلی از هواش میلی
گیسوش چو لیل و نام لیلی
از دلداریی که قیس دیدش
دل داد و به مهر دل خریدش
او نیز هوای قیس می جست
در سینه هر دو مهر می رست
زان پس درس و مکتب بهانه ای بود برای دیدار، برای حضور و برای همنفسی. نو باوگان دیگر به نام درس و مدرسه فریاد سر می دادند و خروش قیس و لیلی برای همدیگر بود.
ادامه دارد ...
🌹🌹🕊
داستان لیلی و مجنون
قسمت دوم
هر روز لیلی با چهره ای آمیخته به رنگ عشق و طنازی و قیس با قدمهایی مردانه و نیازمندانه فقط به آرزوی دیدار هم قدم به راه مکتب می گذاشتند. تا جایی که علیرغم مراقبتهای این دو، احوالات آنها بگونه ای نبود که مانع افشای سر نهانیشان شود:
عشق آمد و کرد خانه خالی
برداشته تیغ لاابالی
غم داد و دل از کنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد
این پرده دریده شد ز هر سوی
وان راز شنیده شد به هر کوی
کردند شکیب تا بکوشند
وان عشق برهنه را بپوشند
در عشق شکیب کی کند سود
خورشید به گل نشاید اندود
تصمیم گرفتند زمانی با عدم توجه ظاهری به هم آتش این عشق را که در زبان مردم افتاده بود خاموش کنند اما هر دو پس از مدتی کوتاه صبر و قرار از کف می دادند، نگاههای آندو که به هم می افتاد هر چه راز بود از پرده برون می افتاد. بقول سعدی
سخن عشق تو بی آنکه بر آید بزبانم
رنگ رخساره خبر می دهد از سر نهانم
این ابراز عشق و علاقه اگر چه از طرف لیلی به سبب دختر بودنش با وسواس و مراقبت بیشتری اعلام می شد اما قیس کسی نبود که قادر به پرده پوشی باشد، کار بدانجا رسید که قیس را؛ مجنون نامیدند
یکباره دلش ز پا در افتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد
و آنان که نیوفتاده بودند
مجنون لقبش نهاده بودند
این آوای عاشقی چنان گسترده شد که تصمیم گرفتند این دو را که جوانانی بالغ شده بودند 0از هم جدا کنند.افتراقی که آتش عشق را در دل آنان شعله ورتر ساخت. لیلی در گوشه تنهایی خود اشک می ریخت و مجنون آواره کوچه ها شده بود و اشکریزان سرود عاشقی می خواند. کودکان به دنبال او راه می افتادند؛ مجنون مجنون؛ می کردند و گروهی سنگش می زدند
او می شد و می زدند هر کس
مجنون مجنون ز پیش و از پس
... در این مدت مجنون به همراه چند تن از دوستانش که آنها هم غم عشق کشیده بودند هر شب به اطراف منزل لیلی می رفت و در وصف او ناله ها می کرد. روزها هم با این دوستان در اطراف کوه نجد که نزدیک شهر لیلی بود رفت و آمد می کرد و از اینکه نزدیک دلبند خویش است آرامش می گرفت. در یکی از این رفت و آمدها، دو دلداده پس از مدتی طولانی همدیگر را دیدند دیداری که آتش عشق را در جان هر دو شعله ورتر ساخت، اشاره های چشم و ابروی لیلی، شانه کشیدنش به زلفان سیاه و بیقراری و بی تابی مجنون و در رقص و سجود آمدنش زیباترین صحنه های عاشقانه را رقم زد
لیلی سر زلف شانه می کرد
مجنون در اشک دانه می کرد
لیلی می مشکبوی در دست
لیلی نه ز می ز بوی می مست
قانع شده این از آن به بویی
وآن راضی از این به جستجویی
ادامه دارد...