┄┅═🌸﷽🌸═┅┄
💐سقای صبر
🌸🍃ارزش اباالفضل العباس (علیه السلام) به جهاد و فداکاری و اخلاص و معرفت او به امام زمانش است؛ به صبر و استقامت اوست. امام خامنه ای ۱۳۸۴/۵/۵
✨✨✨✨✨✨✨✨✨
☘️لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین، ۱۰۰ مرتبه ☘️
🔅امروز پنجشنبه
🗓 ۲۸ اسفند ۱۳۹۹هجری شمسی
🗓 ۴ شعبان المعظم ۱۴۴۲ قمری
🗓 18 مارس2021 میلادی
#ميلاد_حضرت_ابوالفضل
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
A4 280.pdf
2.26M
👆🏻👆🏻
🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅🔅
🗞خط حزب الله شماره ۲۸۰
🔰 جهاد برای امیدآفرینی
☘️بازخوانی توصیهها و تذکرات امام خامنه ای در زمینه امیدآفرینی و پرهیز از یأس
☘️سخن هفته : «تواصی؛ زنجیره حفظ مردم مقابل دشمن»
☘️رفاه حق ملت است؛ اما اسراف هرگز!
☘️ نباید برای جلب توجه مردم هر حرفی زد
☘️کلام امام: تحویل حال یعنی تحول بر ایمان حاصل شود
☘️بالندگی استعداد انسان، وابسته به نقش مادران و همسران است
☘️اشتباه تاریخی مصدق، امید به آمریکا بود
#ميلاد_حضرت_ابوالفضل
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
💠 سرمایه و منزلت اجتماعی #سپاه و #بسیج
🔻هر چه به ایام انتخابات نزدیک می شویم، ممکن است برخی نامزدها یا حامیان آنها به گونهای تبلیغ نمایند که شائبه حمایت سپاه و بسیج از آنها ایجاد شود.
🔹سرمایه و منزلت اجتماعی سپاه و بسیج اجازه ورود مصداقی به انتخابات را نمی دهد، لذا هر کس در هر مقام و منصبی خلاف این عمل کند، مغایر سیاست های سپاه و بسیج حرکت کرده و خط قرمز فعالیتهای سپاه و بسیج ورود مصداقی به انتخابات است.
🔺اما در حوزه گفتمانی و تبیین ویژگیهای دولت جوان حزب اللهی، قطعا بر اساس رسالت انقلابی خود عمل خواهیم کرد.
#انتخابات
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂
🔻پنهان زیر باران 5⃣4⃣
#سردارعلی_ناصری
نماز ظهر و عصر را نخوانده بودم. وضو گرفتم و خواندم و چون ناهار نخورده بودم، چیزی گیر آوردم و شروع کردم به خوردن. در این حین، تلفن زنگ زد. سید صباح، راننده علی هاشمی بود. گفت:
- علی ناصری، چطوری؟
۔ الحمدلله.
- آمدی؟
- ها! |
- علی هاشمی کارت داره.
علی هاشمی گوشی را گرفت و پس از حال و احوال مرسوم گفت:
- مأموریت چطور بود؟
- خوب بود. ناهار را که خوردم، می آیم و گزارش مأموریتم را می دهم.
- برای عروسی که دعوتم می کنی؟
- بله، ان شاء الله دعوتت می کنم.
- قبلش به ما میگی؟
- بله، می گویم.
- عروسی کې هست؟
- چطور؟
_ می خواهم بدانم.
۔ امشب است؟
علی هاشمی با حالت خاصی گفت:
۔ دیوانه ای تو. عقل توی کله ات نیست. این چه کاری است که تو می کنی؟
- چه شده؟!
- برادرت از دادگاه انقلاب اهواز به سپاه سوسنگرد زنگ زده و آنجا دنبال تو می گردد.
راستش خانواده ام، حتی برادر بزرگم، نمی دانست که من در اطلاعات قرارگاه نصرت کار می کنم. همه خیال می کردند هنوز در سپاه سوسنگرد هستم. علی هاشمی گفت:
۔ اگر امروز اسیر یا شهید می شدی، من جواب خانواده ات را چه می دادم؟
- مگر جواب دیگران را که شهید یا اسیر شدند، چه دادی؟ آقای هاشمی، امام جواب می دهند.
- به همین سادگی؟
- بله. گزارش را می نویسم و می آیم. علی هاشمی با عصبانیت فریاد زد: لازم نکرده گزارش بنویسی. همین الان پاشو بیا، آدم کله شق!
تلفن را قطع کرد. من نشستم تا گزارش مأموریتم را بنویسم. هنوز آن را تمام نکرده بودم که سید صباح با استیشن هاشمی آمد دنبالم و گفت:
- علی هاشمی گفته علی ناصری را می گیری، می اندازی توی ماشین و یک راست می بری خانه شان.
_ مرا بردند به منزل خواهرم که در منطقه کوت عبدالله نزدیک خانه
عروس بود. هنوز لباس مأموریت تنم بود. نزدیک غروب بود. همه ناراحت بودند. مادرم تا مرا دید، گفت:
۔ اگر زن نمی خواستی، چرا به ما چیزی نگفتی؟! این کاره که تو می کنی، خدا خوشش می آد؟
من- من آماده ام.
- با این قیافه و این لباس ؟
پولی به من داد تا بروم و لباس دامادی بخرم. کفش و پیراهنی خریدم؛ اما پولم به شلوار نرسید. حمام کردم و به خانه خواهرم رفتم. همه مردم منتظر داماد بودند. برادرم فاخر با عصبانیت گفت:
- حیف که شب عروسی ات است وگرنه کتک مفصلی می زدمت.
۲۴ ساعت بعد از ازدواجم به قرارگاه بازگشتم و خود را معرفی کردم. علی هاشمی خیلی ناراحت شد و به زور مرا چند روز به مرخصی فرستاد.
پیگیر باشید
🍂
🔻پنهان زیر باران 6⃣4⃣
#سردارعلی_ناصری
یکی از عیبهای عملیات خیبر این بود که منطقه عملیاتی خیلی وسیع بود و نیروهای ما قادر به حفظ و نگهداری آن نبودند. دشمن هم روی همین قضیه مانور تبلیغاتی زیادی کرد. تصمیم بر این شد که پس از گذشت چند ماه از عملیات خیبر، عملیاتی محدود انجام شود. از این رو این بار حد فاصل روطه تا القرنه و المزرعه برای عملیات مشخص شد؛ همان منطقه عملیاتی قرارگاه الحدید در عملیات خیبر. حسن این کار این بود که می توانستیم جایی را بگیریم و آن را نگاه داریم و مردم خود را هم قانع کنیم که عملیات کرده و فلان جا را هم گرفته ایم. قرار بود این منطقه را بگیریم، سیل بند بزنیم و به جزایر مجنون شمالی و جنوبی وصل شویم.
تابستان سال ۱۳۶۳ بود. روزی آقای محسن رضایی مرا خواست و گفت:
شما می روی شرق دجله و توان دشمن را شناسایی می کنی. ضمنا بازتاب عملیات خیبر در میان مردم عراق را هم ارزیابی میکنی. به شرق بصره هم می روی و نیروهای حد فاصل العزير تا بصره را شناسایی می کنی.
مأموریت من، از منطقه تبور آغاز شد و ما از آنجا به طرف مرز و عمق خاک دشمن حرکت کردیم. در آخرین پاسگاه مرزی پیاده شدیم و صبحانه خوردیم. من بودم و ابواحمد میاحی، ابوسعد (شرشابي)، ابوکاظم منصوری، ملا شبوت، سید ابو صادق و جاسم هله چی. ما دو بلم داشتیم. هر سه نفر سوار یکی از آن دو بودیم. به طرف ام النعاج حرکت کردیم. در راه، ابوکاظم به شوخی گفت:
- من اگر جای وزیر جنگ بودم، جنگ را تمام می کردم. - چرا؟ - به خاطر اینکه ایرانیها همه پولهایشان را صرف خرید کنسرو و کمپوت می کنند و دیگر پولی برایشان نمانده. اگر این پولها را صرف خرید موشک می کردند و توی سر صدام می زدند، مدتها پیش جنگ تمام شده بود. ابو احمد میاحی با ناراحتی گفت:
- این حرفها را نزن. خوب نیست. گناه دارد. اما ابوکاظم پاسخ داد:
- من آدم رکی هستم و حرفم را می زنم. علی هم می خواهد به دل بگیرد، بگذار بگیرد!
ملا شبوت و جاسم هله چی در مرز در بلم ماندند و من و دوستان دیگر از بلم پیاده شدیم و داخل هور و آب مسافتی را طی کردیم. آب تا شکم و گاه سینه مان می رسید.