🍂
🔻پنهان زیر باران 5⃣4⃣
#سردارعلی_ناصری
نماز ظهر و عصر را نخوانده بودم. وضو گرفتم و خواندم و چون ناهار نخورده بودم، چیزی گیر آوردم و شروع کردم به خوردن. در این حین، تلفن زنگ زد. سید صباح، راننده علی هاشمی بود. گفت:
- علی ناصری، چطوری؟
۔ الحمدلله.
- آمدی؟
- ها! |
- علی هاشمی کارت داره.
علی هاشمی گوشی را گرفت و پس از حال و احوال مرسوم گفت:
- مأموریت چطور بود؟
- خوب بود. ناهار را که خوردم، می آیم و گزارش مأموریتم را می دهم.
- برای عروسی که دعوتم می کنی؟
- بله، ان شاء الله دعوتت می کنم.
- قبلش به ما میگی؟
- بله، می گویم.
- عروسی کې هست؟
- چطور؟
_ می خواهم بدانم.
۔ امشب است؟
علی هاشمی با حالت خاصی گفت:
۔ دیوانه ای تو. عقل توی کله ات نیست. این چه کاری است که تو می کنی؟
- چه شده؟!
- برادرت از دادگاه انقلاب اهواز به سپاه سوسنگرد زنگ زده و آنجا دنبال تو می گردد.
راستش خانواده ام، حتی برادر بزرگم، نمی دانست که من در اطلاعات قرارگاه نصرت کار می کنم. همه خیال می کردند هنوز در سپاه سوسنگرد هستم. علی هاشمی گفت:
۔ اگر امروز اسیر یا شهید می شدی، من جواب خانواده ات را چه می دادم؟
- مگر جواب دیگران را که شهید یا اسیر شدند، چه دادی؟ آقای هاشمی، امام جواب می دهند.
- به همین سادگی؟
- بله. گزارش را می نویسم و می آیم. علی هاشمی با عصبانیت فریاد زد: لازم نکرده گزارش بنویسی. همین الان پاشو بیا، آدم کله شق!
تلفن را قطع کرد. من نشستم تا گزارش مأموریتم را بنویسم. هنوز آن را تمام نکرده بودم که سید صباح با استیشن هاشمی آمد دنبالم و گفت:
- علی هاشمی گفته علی ناصری را می گیری، می اندازی توی ماشین و یک راست می بری خانه شان.
_ مرا بردند به منزل خواهرم که در منطقه کوت عبدالله نزدیک خانه
عروس بود. هنوز لباس مأموریت تنم بود. نزدیک غروب بود. همه ناراحت بودند. مادرم تا مرا دید، گفت:
۔ اگر زن نمی خواستی، چرا به ما چیزی نگفتی؟! این کاره که تو می کنی، خدا خوشش می آد؟
من- من آماده ام.
- با این قیافه و این لباس ؟
پولی به من داد تا بروم و لباس دامادی بخرم. کفش و پیراهنی خریدم؛ اما پولم به شلوار نرسید. حمام کردم و به خانه خواهرم رفتم. همه مردم منتظر داماد بودند. برادرم فاخر با عصبانیت گفت:
- حیف که شب عروسی ات است وگرنه کتک مفصلی می زدمت.
۲۴ ساعت بعد از ازدواجم به قرارگاه بازگشتم و خود را معرفی کردم. علی هاشمی خیلی ناراحت شد و به زور مرا چند روز به مرخصی فرستاد.
پیگیر باشید
🍂
🔻پنهان زیر باران 6⃣4⃣
#سردارعلی_ناصری
یکی از عیبهای عملیات خیبر این بود که منطقه عملیاتی خیلی وسیع بود و نیروهای ما قادر به حفظ و نگهداری آن نبودند. دشمن هم روی همین قضیه مانور تبلیغاتی زیادی کرد. تصمیم بر این شد که پس از گذشت چند ماه از عملیات خیبر، عملیاتی محدود انجام شود. از این رو این بار حد فاصل روطه تا القرنه و المزرعه برای عملیات مشخص شد؛ همان منطقه عملیاتی قرارگاه الحدید در عملیات خیبر. حسن این کار این بود که می توانستیم جایی را بگیریم و آن را نگاه داریم و مردم خود را هم قانع کنیم که عملیات کرده و فلان جا را هم گرفته ایم. قرار بود این منطقه را بگیریم، سیل بند بزنیم و به جزایر مجنون شمالی و جنوبی وصل شویم.
تابستان سال ۱۳۶۳ بود. روزی آقای محسن رضایی مرا خواست و گفت:
شما می روی شرق دجله و توان دشمن را شناسایی می کنی. ضمنا بازتاب عملیات خیبر در میان مردم عراق را هم ارزیابی میکنی. به شرق بصره هم می روی و نیروهای حد فاصل العزير تا بصره را شناسایی می کنی.
مأموریت من، از منطقه تبور آغاز شد و ما از آنجا به طرف مرز و عمق خاک دشمن حرکت کردیم. در آخرین پاسگاه مرزی پیاده شدیم و صبحانه خوردیم. من بودم و ابواحمد میاحی، ابوسعد (شرشابي)، ابوکاظم منصوری، ملا شبوت، سید ابو صادق و جاسم هله چی. ما دو بلم داشتیم. هر سه نفر سوار یکی از آن دو بودیم. به طرف ام النعاج حرکت کردیم. در راه، ابوکاظم به شوخی گفت:
- من اگر جای وزیر جنگ بودم، جنگ را تمام می کردم. - چرا؟ - به خاطر اینکه ایرانیها همه پولهایشان را صرف خرید کنسرو و کمپوت می کنند و دیگر پولی برایشان نمانده. اگر این پولها را صرف خرید موشک می کردند و توی سر صدام می زدند، مدتها پیش جنگ تمام شده بود. ابو احمد میاحی با ناراحتی گفت:
- این حرفها را نزن. خوب نیست. گناه دارد. اما ابوکاظم پاسخ داد:
- من آدم رکی هستم و حرفم را می زنم. علی هم می خواهد به دل بگیرد، بگذار بگیرد!
ملا شبوت و جاسم هله چی در مرز در بلم ماندند و من و دوستان دیگر از بلم پیاده شدیم و داخل هور و آب مسافتی را طی کردیم. آب تا شکم و گاه سینه مان می رسید.
6.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سکانسی از مختارنامه در علقمه عباس(ع)
@Farsna
9.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸شعری که رهبرانقلاب خطاب به صحیفه سجادیه خواندند
🌹ای تکیه گاه و پناهِ زیباترین لحظه های پر عصمت و پر شکوهِ تنهایی و خلوت ِمن
🌷ای شطِ شیرینِ پُر شوکتِ من
🌺به مناسبت ولادت حضرت سجاد علیه السلام
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
مژدهی بزرگ.mp3
4.81M
࿐❅᪥•﷽•᪥❅࿐
#تلنگری
#شعبان_و_آشتی_کنان
حالِ شعبان، حالِ جشن است !
🌟 حالِ عیــد است !
در چنین ماهی، بهترین عمل چیست؟
بهترین بهرهگیرندگان از این ماه، چه کسانی هستند؟
#استاد_شجاعی 🎤
أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ ألْفَـرَج