🕌یادگار ماندگار
طرح توسعه حرم مطهر امام حسین علیهالسلام
صحن و شبستان حضرت زینب سلامالله علیها
✅به منظور ساخت صحن و شبستان حضرت زینب سلام الله علیها در کربلای معلی با مشارکت و همبستگی همه دوستداران و ارادتمندان به حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام نذورات و کمک های خالصانه مردمی به منظور تکمیل این پروژه عظیم جمع آوری می شود.
✅ با شرکت دراین طرح دراین روز عزیز
هدیه ثواب این عمل به آقا و مقتدایمان حضرت ولی عصر ارواحناله الفدا تقدیم می شود. باشد تا به این نیت صدقه ای جاریه ای نیز برای خودمان باشد.
✅کمک های نقدی خودتان را به شماره کارت بالا واریز کنید.
مبالغ اهدایی شماهرچندکم حتی ۱۰۰۰تومن هم در دستگاه اهل بیت گم نمی شود.
💳شماره کارت (کوثر) سپه مهدی مشرقی
۵۰۵۸۰۱۱۲۲۵۲۹۸۲۱۲
با تشکر از مشارکت شما محب اهلبیت
حوزه حضرت خدیجه (س)
47.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | فیلم کامل بیانات رهبر انقلاب در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنگره ملّی چهار هزار شهید استان یزد. ۹۹/۱۲/۲۵
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
✅ تحلیلگر صهیونیست: توافق ایران و چین تهدیدی موجودیتی برای اسراییل است
🔹«دن شوفتان» رییس برنامه امنیت بینالمللی در دانشگاه حیفا: تهدید استراتژیک علیه اسراییل ممکن است به ابعادی وجودی تبدیل شود که در ائتلاف جدید ایران و چین نمایان است. خاورمیانه ممکن است بار دیگر خود را در یک جنگ سرد میان قدرتهای بزرگ ببیند، به گونهای که تهدیدی برای اسراییل باشد.
#معیار
#ثامن
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
14.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 امام خامنه ای: متأسّفانه امروز کسانی هستند که در زیر سایهی جمهوری اسلامی و به برکت مجاهدت همین شهیدان و رزمندگان و ایثارگران و امثال اینها دارند با امنیّت و آزادی زندگی میکنند و ۱۸۰ درجه بر خلاف خواستههای آنها و اهداف انقلاب کار میکنند و حرکت میکنند! اینها باید برای خودشان روشن کنند که جواب این خونهای پاک را چه جور خواهند داد. ۹۹/۱۲/۲۵
═✧☘️🌸☘️✧═
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دلایل هجمه رسانهای غربیها و ضد انقلاب در خصوص قرارداد 25 ساله راهبردی بین ایران و چین
🎙 کارشناس برنامه: حنیف غفاری
#قرارداد_ایران_چین
#قرارداد_25_ساله
┄┅═✧☘️🌸☘️✧═┅┄
🍂
🔻پنهان زیر باران 5⃣5⃣
#سردارعلی_ناصری
ابو احمد میاحی کنارم بود. آهسته به او گفتم: این مرد را می شناسی؟
- این پسر عموی کاظمه.
۔ ابو احمد، من دلم طوریه. از این مرد دلهره دارم. احساس می کنم مورد اطمینان نیست.
ابو احمد ساکت ماند و به فکر فرو رفت. بعد از مدتی، ابوکاظم و فنجان خداحافظی کردند و رفتند. علاوه بر من و مهدی، فرهان، برادر مهدی، و أحمد و عبد الله و حسین هم بودند. وقتی آن دو رفتند، به مهدی گفتم:
- این فنجان را تا چه حدی می شناسی؟
- والله من هم به او اطمینان ندارم! خدا برای ابوکاظم نسازد. چرا رفت و او را آورد؟ به گمانم با استخبارات ارتباط دارد.
به هر حال به خدا توکل کردیم و در حالی که در چند متری مقر لجستیک سپاه سوم عراق بودیم، خوابیدیم.
اول صبح بلند شدیم و نمازمان را خواندیم. هوا خیلی گرم بود. خانواده مهدی داشتند برایمان صبحانه تدارک می دیدند که حسن سراسیمه آمد. ساعت حدود هفت صبح بود. پای برهنه بود و برافروخته. تا مهدی را دید، گفت:
- همین الان بزنید بیرون. - چی شده؟
- معطل نکنید.
- حسین ماشین خود را آورده بود، مهدی گفت:
- حداقل بگذار علی و احمد صبحانه بخورند.
- کوفت بخورند. همین الان حرکت کنید.
- ماجرا چیست؟
۔ نماز صبح را که خواندم، خوابیدم. یکی آمد به خوابم و گفت فنجان شما را لو داده ... به علی بگو زودتر برود!»
دیگر جای درنگ نبود. شب قبل، قرارمان با فنجان این بود که از مسير القرنه به طرف هور برویم. حسین از روی احتیاط، برعکس مسیر و به طرف بصره راند. از جاده شنی که از روبه روی در فرعی مقر لجستیک سپاه سوم عراق می گذشت، عبور کردیم. جاده عمود به طرف هور الحمار منتهی می شد. من و ابواحمد، عقب خودرو نشسته بودیم. ابواحمد کلت برتا همراه داشت. نقشه عراق، فیلم عکسهایی که گرفته بودم و همه یادداشتهای شناسایی همراهم بود. جلو هم حسین و یکی از اهالی روستای شنانه به نام امچسر نشسته بودند. همین طور که داشتیم در جاده شنی می رفتیم، ناگهان چهار پنج نظامی مسلح با لباسهای پلنگی جلویمان سبز شدند. چند نفر از آنان روی زمین خوابیده و سلاحشان را به سمت خودروی حسین نشانه گرفته بودند. ناخودآگاه گفتم:
- یا امام زمان، به فریادمان برس.
پیگیر باشید
🍂
🔻پنهان زیر باران 6⃣5⃣
#سردارعلی_ناصری
با آن عکسها و یادداشتها اگر گیر دشمن می افتادیم، کارمان تمام بود. راستش حسابی ترسیدم و دلم فرو ریخت. فریاد زدم:
- حسین، اینها می خواهند ما را بگیرند.
حسین گفت: کارت نباشه. ساکت باش.
قلبم لحظه به لحظه تندتر می زد و کف دستانم عرق کرده بود، باز
فریاد زدم: فریاد زدم:
- حسین، چه کار می خواهی بکنی؟
- ساکت باش.
کم مانده بود قلبم از حرکت باز ایستد. با خودم گفتم: دیدی رودست خوردی؟ حسین، جاسوس عراقیها بود و تو نمی دانستی!
در آن لحظات حساس واقعا نمی دانستم چه باید بکنم. ابو احمد كلتش را درآورد و مسلح کرد. من به وفاداری و ایمان ابو احمد يقين داشتم. مانده بودم که چه کسی آن نظامیهای لعنتی را خبر و سر راه ما سبز کرده؛ فنجان، حسین، یا همه آنان. راستش حسابی درمانده بودم و غیر از خدا پناهی نمی دیدم. تا لحظاتی دیگر در چنگ دشمن اسیر می شدم و آنان که از قبل هویت مرا می دانستند، برای کسب اطلاعات سخت مرا شکنجه می کردند.
حسین برای عراقیها چراغ زد و از سرعت ماشین کاست. با خودم گفتم: حدسم درست از آب درآمد. حسین هم جاسوس عراقیها بود. وای بر من!
ماشین که از سرعتش كاست، سربازانی که روی زمین خوابیده و طرف ما نشانه رفته بودند، از جایشان بلند شدند. مرغی را در قفس داشتند که راه فراری نداشت. شکم به یقین تبدیل شد که همه سرنشینان ماشین، همدست عراقیها هستند. مانده بودم که چرا حسین نقاب از چهره خودش پس زد. می توانست کار را به فنجان محول کند و راز خودش را هرگز فاش نکند. کسی هم نمی دانست. حتما به خاطر پول خواسته کار را به نام خودش تمام کند.
غرق در این افکار بودم که ناگهان حسين بر پدال گاز فشرد. ماشین از جایش کنده شد و با سرعت به راه افتاد. عراقیها نیز هراسان ما را به رگبار بستند. باران تیر به طرف خودروی حسین شلیک می شد.
چند ثانیه ورق برگشت و معلوم شد همه آن فکرهایی که می کردم اشتباه بوده است. حسین خیانتی نکرده بود. خائن فنجان بود.
پیگیر باشید