● دست غیبی، ما را نجات داد
● کارگری که اهالی یکی از روستاهای قزوین بود، به تهران رفته تا با فعالیت و دست رنج خود پولی تهیه کند و به ده خود برگشته و با زن و بچه خود برای امرار معاش از آن پول استفاده نماید.
پس از مدتی کار کردن، پول خوبی به دستش آمد و عازم ده خود گردید.
یک مرد تبهکاری از جریان این کارگر ساده مطلع می شود و تصمیم می گیرد که دنبال او رفته و به هر قیمتی که هست پول او را بدزدد و تصاحب نماید.
کارگر سوار اتومبیل شده و با خوشحالی عازم ده شد، غافل از اینکه مردی بد طینت در کمین اوست.
بعد از آنکه به ده رسید و به خانه خود نزد زن و بچه اش رفت، آن دزد خائن، شبانه به پشت بام می رود و از سوراخی که پشت بام گنبدی شکل خانه های آن ده معمولاً داشته و اطاق آنها نیز دارای چنین سوراخی بود کاملا متوجه آن کارگر می شود.
در این میان میبیند که وی پول را زیر گلیم میگذارد.
با خود میگوید: وقتی که آنها خوابیدند، بچه شیرخوار آنها را به حیاط برده و بیدار می کنم و به گریه اش میاندازم.
از صدای گریه او، پدر و مادرش بیرون میآیند.
در همان موقع با شتاب خود را به پول میرسانم و حتما به نتیجه میرسم. پدر و مادر میخوابند.
نیمههای شب، دزد آرام آرام وارد اطاق شده و بچه شیرخوار را به انتهای حیاطی که وسیع بود آورده و به گریه میاندازد.
در همان جا بچه را میگذارد و خودش را پنهان مینماید.
از گریه بچه، پدر و مادرش بیدار میشوند و از این پیشامد عجیب، وحشتزده و ناراحت با شتاب به سوی بچه میدوند.
در همین وقت، دزد خود را به پول میرساند.
همین که دستش به پول میرسد، زلزله مهیب و سرسام آوری قزوین را میلرزاند.
همان اطاق به روی سر آن دزد خراب میشود و او در میان خروارها خاک و آوار، در حالی که پول را بدست گرفته میمیرد.
اهل خانه نجات پیدا میکنند، ولی از این جریان اطلاع ندارند و با خود میگویند دست غیبی ما را نجات داد.
پس از چند روزی که خاک ها را به این طرف و آن طرف ریختند تا اثاثیه خانه و پول را به دست بیاورند، ناگاه چشمشان به جسد آن دزد که پول ها را به دست گرفته می افتد و از راز مطلب واقف میگردند.
| https://eitaa.com/kurdnews_ir
| کانالهای تلگرامی ما:
| https://t.me/kurdnewsir
| https://t.me/zilan_proxi