برای پیوستن به گروه واتساپ من، این پیوند را دنبال کنید: https://chat.whatsapp.com/E6QM9CoUSq95EwLlFSl8Ro
انواع گل🪴 و گلدون .انواع کاکتوس 🌵
انواع خاک برگ✨کوکوپیت 💥پیت ماس ✨خاک کاکتوس✨پرلیت 💥
انواع گلدون سرامیکی،سفالی و پلاستیکی
✌🏻انواع کودهای تقویتی و . . .
*❣ #سلام_امام_زمانم ❣*
*اے ڪه روشن✨ شود*
*از نـور تو هر #صبح جهان*
*روشنـــاے دل من♥️*
*حضرتـــ خورشـید #سلام*
*الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊*
*════✧🌸✧════*
*❣ #سلام_امام_زمانم ❣*
*اے ڪه روشن✨ شود*
*از نـور تو هر #صبح جهان*
*روشنـــاے دل من♥️*
*حضرتـــ خورشـید #سلام*
*الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🤲🏻🕊*
*════✧🌸✧════*
🌹به نام خدای زیبای زیبا آفرین
🌸 الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
🌸 الهی ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی...
🌸 الهی در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی. پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.
🌸"الهی"
گاهی حجم دنیای درونمان ازوجودت
تهی میشود؛
آنوقت ما می مانیم و تنهایی و ترس،
درها دیوار میشوند به رویمان ؛
و امیدهایمان یک آرزوی دور از دسترس
؛تنها نور وجود توست که دل ما را آرام نگه
می دارد؛
نورت را هر روزبه دلمان بتابان
ای روشنی بخش درتاریکیهای سخت
🌸"خداوندا"...
اراده مان را به زمان کودکی باز گردان،
همان زمان که برای یکبار ایستادن
هزار بار می افتادیم....
اما ناامید نمیشدیم!
ای مهربان ترین ما را دریاب ،،،،
آمین
🏝🏝🏝🏝🏝🏝🏝🏝🏝🏝
سلام دوستان
صبحتون بخیر و شادی
مائده های آسمانی تلاوت کلام الله مجید گوارایتان باد
🍀 ذکر امروز یکصد مرتبه
لا اله الا الله الملک الحق المبین
🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃
داستانهای زیبا(۱)📚
https://chat.whatsapp.com/GfryM55MsXHCJbHVekmI4K
داستانهای زیبا (۲)📚
https://chat.whatsapp.com/Kefc0zNNSncEjJnQmSciRS
داستانهای زیبا(۳)📚
https://chat.whatsapp.com/BQdliydFsegLP4YwdUSu7h
داستانهای زیبا(۴)📚
https://chat.whatsapp.com/KP2pkVge2JD9wBInp2z1Xa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍃در اولین پنجشنبه تیرماه
جهت شادی روح
تمام مسافران آسمانی
فاتحه ای قرائت کنیم🍃🌸
روحشان قرین رحمت الهی باد 🌸
حکایت طی الارض زائر خانه خدا
https://chat.whatsapp.com/BQdliydFsegLP4YwdUSu7h
امیراسحاق استرآبادی ازمردان شریف و صالحی که چهل بار با پای پیاده به حج مشرف شده و در میان مردم مشهور بود که طیّالارض داشته است یک سال به اصفهان رفت.
امیراسحاق استرآبادی یک سال با کاروانی به طرف مکه رفت، حدود هفت یا نُه منزل بیشتر به مکه نمانده بود که برای انجام کاری تعلل کرد و از قافله عقب افتاد. وقتی به خود آمدم دیدم کاروان حرکت کرده و هیچ اثری از آن دیده نمیشود، راه را گم کردم، حیران و سرگردان مانده بودم، از طرفی تشنگی آن چنان بر او غالب شد که از زندگی ناامید شده بود و آماده مرگ شد.
ناگهان به یاد منجی بشریت امام زمان (عج) افتاد و فریاد زد: یا صالح، یا ابا صالح، راه را به من نشاه بده،خدا تو را رحمت کند.
در همین حال از دور شبحی به نظرش رسید به او خیره شد و با کمال ناباوری دید که آن مسیر طولانی را در یک چشم به هم زدن پیمود و در کنارش ایستاد.
جوانی گندمگون و زیبا با لباسی پاکیزه بود که به نظر میآمد از اشراف باشد و بر شتری سوار بود و مشک آبی با خود داشت.
امیراسحاق استرآبادی سلام کرد او نیز پاسخش را به نیکی ادا کرد.
فرمود: تشنهای؟
گفت: آری، اگر امکان دارد کمی آب از آن مشک مرحمت بفرمایید.
او مشک آب را به او داد، آنگاه فرمود: میخواهی به قافله برسی؟
گفت: آری.
او نیز امیراسحاق استرآبادی بر ترک شتر خود سوار کرد و به طرف مکه به راه افتاد.
امیراسحاق استرآبادی عادت داشت که هر روز دعای «حرز یمانی» را قرائت کند، مشغول قرائت دعا شد در حین دعا آن جوان گاهی به طرف او برمی گشت و میفرمود: این طور بخوان.
چیزی نگذشت که به امیراسحاق استرآبادی فرمود: اینجا را میی شناسی؟
نگاه کرد، دید در حومه شهر مکه است. گفت: آری میشناسم.
فرمود: پس پیاده شو!
امیراسحاق استرآبادی پیاده شد، برگشت او را ببیند، ناگاه از نظرش ناپدید شد. تازه متوجه شد که او قائم آلمحمد (عج) است از گذشته خود پشیمان شد و از این که او را نشناخت و از او جدا شده بود، بسیار متأسف و ناراحت بود.
پس از هفت روز کاروان ما به مکه رسید وقتی او را دیدند، تعجب کردند؛ زیرا یقین داشتند که او جان سالم به در نخواهد برد. به همین خاطر بین مردم مشهور شد که طی الارض دارد.
برای پیوستن به گروه واتساپ من، این پیوند را دنبال کنید: https://chat.whatsapp.com/BQdliydFsegLP4YwdUSu7h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🌸
*کمپین مخالفت با ارسال مطالب قومیتی*
چرا نباید جوک و طنز و کلیپ قومیتی بفرستیم⁉️
*دارند بین عرب و عجم فارس و کرد و لر و ترک و بلوچ و ترکمن و مازنی و همه اقوام تفرقه درست میکنند تا ما را ضعیف کنند*
بهترین راه تفرقه جوک سازی است
*حاج قاسم سلیمانی:*
خوزستان و همه این مناطق؛ خصوصا مناطق عربی، مناطق عربی جزو بهترین مناطق ما و دژ مستحکم ما هستند.
همیشه بودند، با وفاترین مردم ما بودند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حالا خرابکاری ها و عدم مدیریتو ...
سرجای خود ، ولی مطمئنا این بحث گناه
هم یه تاوانی داره ، حتی تو زندگیمون !
یعنی یه گناهی میکنیم بعد تو زندگی
خودمونم دقت کنیم میفهمیم که از
کجا خوردیم ..
حالا خوشبحال اونی که یه حساب کتابی داره ،
بیچاره اونکه نمیدونه از کجا خورده !
🎙#استادمسعودعـــالے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍یک حکایت،
👌یک پیام ...
بزرگی میگفت در روایت هست خدا دو جا به بندگانش میخندد:
اول زمانی که خدا بخواهد کسی را عزیز کند
و همه دست به دست هم میدهند
تا او را ذلیل کنند...
دوم زمانی که خدا بخواهد کسی را ذلیل کند
و همه دست به دست هم میدهند
که او را عزیز کنند...
آری عزیزان
همهی عزت و ذلت دست خداست
پس برای حرف مردم زندگی نکنیم !
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☝️یک سؤال خیلی مهم از امام کاظم (ع)
چرا وارد این دنیا شدیم ...؟!
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
بی قراران را از آن یکتای بی همتا طلب
چون شود از دشت غایب سیل در دریا طلب
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
هر چه می خواهد دلت از عالم بالا طلب
اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
هیچ قفلی نیست در بازار امکان بی کلید
بستگی ها را گشایش از در دلها طلب
دست خواهش چون صدف مگشای پیش خاکیان
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
💠حکایت جالب از لسان الغیب شدن حافظ!
🦋سالها پیش خواجه شمس الدین محمد شاگرد نانوایی بود .عاشق دختر یکی از اربابان شهر شد .که دختری بود زیبا رو بنام شاخ نبات . در کنار نانوایی مکتب خانه ای قرار داشت که در آنجا قرآن آموزش داده می شد و شمس الدین در اوقات بیکاری پشت در کلاس مینشست و به قرآن خواندن آنان گوش می داد . تا اینکه روزی از شاخ نبات پیغامی شنید که در شهر پخش شد ؛ " من از میان خواستگارانم با کسی ازدواج می کنم که بتواند 100 درهم برایم بیاورد !" 100 درهم, پول زیادی بود که از عهده خیلی از مردم آن زمان بر نمی آمد که بتوانند این پول را فراهم کنند ! عده ای از خواستگاران شاخ نبات پشیمان شدند و عده ای دیگر نیز سخت تلاش کردند تا بتوانند این پول را فراهم کنند و او را که دختری زیبا بود و ثروتمند به همسری گزینند تا در ناز و نعمت زندگی کنند ! در بین خواستگاران خواجه شمس الدین محمد نیز به مسجد محل رفت و با خدای خود عهد بست که اگر این 100 درهم را بتواند فراهم کند 40 شب به مسجد رود و تا صبح نیایش کند . او کار خود را بیشتر کرد و شبها نیز به مسجد می رفت و راز و نیاز می کرد تا اینکه در شب چهلم توانست 100 درهم را فراهم کند و شب به خانه شاخ نبات رفت و اعلام کرد که توانسته است 100 درهم را فراهم کند و مایل است با شاخ نبات ازدواج کند . شاخ نبات او را پذیرفت و پذیرایی گرمی از او کرد و اعلام کرد که ازاین لحظه خواجه شمس الدین شوهر من است . شمس الدین با شاخ نبات راجع به نذری که با خدای خود کرده بود گفت و از او اجازه خواست تا به مسجد رود و آخرین شب را نیز با راز و نیاز بپردازد تا به عهد خود وفا کرده باشد . اما شاخ نبات ممانعت کرد. خواجه شمس الدین با ناراحتی از خانه شاخ نبات خارج شد و به سمت مسجد رفت و شب چهلم را در آنجا سپری کرد . سحرگاه که از مسجد باز میگشت چند جوان مست خنجر به دست جلوی او را گرفتند و جامی به او دادند و گفتند بنوش او جواب داد من مرد خدایی هستم که تازه از نیایش با خدا فارق شده ام , نمی توانم این کار را انجام دهم اما آنان خنجر را بسوی او گرفتند و گفتند اگر ننوشی تورا خواهیم کشت بنوش , خواجه شمس الدین اولین جرعه را نوشید آنان گفتند چه میبینی گفت: هیچ و گفتند: دگر بار بنو ش َ , نوشید, گفتند:حال چه میبینی ؟ گفت: حس می کنم از آینده باخبرم و گفتند :بازهم بنوش , نوشید , گفتند: چه میبینی ؟ گفت :حس می کنم قرآن را از برم . و خواجه آن شب به خانه رفت و شروع کرد از حفظ قرآن خواندن و شعر گفتن و از آینده ی مردم گفتن و دیگر سراغی هم از شاخ نبات نگرفت ! تا اینکه آوازه او به گوش شاه رسید و شاه او را نزد خود طلبید و او از آن پس همدم شاه شد . و شاه لقب لسان الغیب و حافظ را به او داد . ( لسا الغیب چون از آینده مردم می گفت و حافظ چون حافظ کل قرآن بود ). تا اینکه شاخ نبات آوازه او را شنید و فهمید و نزد شاه است و به دنبال او رفت اما ... حافظ او را نخواست و گفت : زنی که مرا از خدای خود دور کند به درد زندگی نمی خورد ... تا اینکه باوساطت شاه با هم ازدواج کردند . این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد اجر صبریست کزآن شاخ نباتم دادند .
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•