eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
. السلام علیک یا علی النقی الهادی علیه السلام 🫀 بی‌تو بهار قسمت مردم نمی‌شود هادی اگر تویی که کسی گُم نمی‌شود هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جَلدِ غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما هادی شدی که فاتح دل‌ها شوی و بعد از عاشقان فاتح خیبر شویم ما هرکس غلام خان شما شد امیر شد هادی شدی که خود همه دلبر شویم ما هادی شدی که در همه‌ کوچه‌های شهر از بانیان روضه مادر شویم ما زخم زبان زدن به تو جور است دائماً وقتی که هم علی شده‌ای هم ابالحسن آه‌ای امامِ شاعرِ ما شاعران سلام‌ ای چارمین علی! گُل حیدر نشان سلام‌ ݪَبْݒَࢪ
. بی جهت دنبال برهان و کلام و منطقیم چای بعد از روضه کافر را مسلمان می‌کند ݪَبْݒَࢪ
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه... لبخند روی لبم امد، لباس را داخل ماشین لباسشویی گذاشتم. -عیزم اول دریا یا اول جنگل؟ +هر
. ادامه... دوباره چشمکی حواله ی صورتم کرد که گاوی را سمت دیگر جاده دیدم. چشم هایم تا مسیری دنبال گاو برگشت و گردنم به چپ چرخیده بود که برزو غرید: گاوه چشتو گرفت؟ کوه هایی که درخت های پیر را حمل میکردند هم از من عقشان میگرفت اما برزو هنوز مرا دوست دارد. تلفنش زنگ میخورد. هنوز عادت دارم در جواب صدای بلند بگویم: ششششششش. اما دیگر میدانم، نوزادی نیست که مکانی را برایش آرام نگهدارم. دستش را کشید و داشبرد را باز کرد. چشم هایش که اسم روی صفحه را خواند ابرهای سیاه بالایشان در هم رفت. -بح داش کیا.... عجب بی ناموسیه طرف.... اگه رو دو نفر حساب بازی کنی یکیش حاجیته داداش! سلام به نن اقات برسون. گوشی 12 00اش را از همان فاصله به داخل داشبورد پرت کرد، صبر نمیکنم بگوید. در داشبورد را می بندم و یک لیوان از داخل سبد جلوی پاهایم بر میدارم. فکر میکنم فلاسک باید کجا باشد. برمیگردم و تنه ام را می چرخوانم تا فلاسک را از صندلی عقب بردارم. سرم تیری میکشد و دوباره بغض راه گلویم را می‌بندد. کاش شیرین داخل کریرش روی صندلی عقب خواب بود و حالا که برگشته بودم اورا خواستار بودم نه فلاسک چای را. +کمرنگ باشه از اونایی که موقع افسردگیت میخوردی! گره روسری ام را در مشتم فشار میدهم: حتما. فلاسک را برمیدارم و برایش چای میریزم. کفش های گلی ام را در می‌آورم و از همان جلو بلند میشوم و از بین دو صندلی رد میشوم. عقب خودم را ولو میکنم. تکیه ام را دادم به در و پاهایم را دراز کردم. ادامه دارد... ݪَبْݒَࢪ 🗡
حتی زمانی هم كه بدون امید زندگی می كنیم، آرزوهایی داریم. دانته آلیگیری. ݪَبْݒَࢪ
پروانه دختر همسایه بود؛ ما سوختیم.
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه... دوباره چشمکی حواله ی صورتم کرد که گاوی را سمت دیگر جاده دیدم. چشم هایم تا مسیری دنبال گ
. ادامه... شانه های پهن و قد بلند برزو مرا یاد سامان نمی انداخت اما همین که دوست داشت مرا بخنداند انگار سامان بود. سامان دخترش را دوست داشت اما برزو خودم را. ناگهان پاهایم را به چپ و راست تکان میدهم. اشکی را در میانه ی راه با گوشه ی روسری ام میگیرم. درست یادم است شیرین ان روز ۳۴روزه بود. در قابلمه را که گذاشتم دویدم سمت اتاق تا بیشتر از این گریه نکند. +دختر مامان، جیگر مامان،گریه نکن عزیز دلم. از توی گهواره بلندش کردم و بغل گرفتمش . کمی پشتش زدم تا ارام شود. رفتم داخل حال تا روی پایم بخوا بانمش. +دخترم تو که همین الان شو شو خوردی، چرا بیتابی پس. تشک کوچکش پر از قلب های ریز زرد بود . روی پاهای دراز شده ام پهنش کردم و شیرین را رویش گذاشتم. همین طور که پاهایم را تکان میدادم تلفن زنگ خورد. +مامان نازم الان بخوابه که بابا اومد سرحال باشه. شیرین ارام نشده بود .کمی خودم را به سمت مبل کشیدم تا تلفن را از رویش بردارم.سر انگشتانم که به آن رسید کشیدمش سمت خودم. +جان مادرم! شماره را نمیشناختم اما پاهایم را همین طور تکان دادم تا شیرین کمی از بیتابی اش را تاب بخورد! دکمه ی سبز را فشار دادم: سلام بفرمایید. صدایی بم و دورگه از پشت تلفن بند دلم را پاره کرد: بح لیلی خانوووم! اب دهانم را قورت دادم. یک دستم را دراز کردم، روی شکم و سینه شیرین گذاشتم و شدت تکان ها را بیشتر کردم.چیزی نگفتم، چیزی نمیتوانستم بگویم. زبانم مثل سنگی که ته رودخانه افتاده باشد خیس میخورد اما بی حرکت مانده بود. -میخوای بگی مارو نمیشناسی؟ برزو ام نومزدت! شوهرت چهطوره ضعیفه؟خانه دور سرم میچرخید و صدای شیرین را نمیشنیدم. -اتیشت میزنم لیلی. فقط منتظرم از این جهنم ازاد شم. ادامه دارد... ݪَبْݒَࢪ 🗡️
. شکوه گنبد نیلوفری از آن سبب است که دست خلق به دامان آسمان نرسد. رهی معیری ݪَبْݒَࢪ
ݪَبْݒَࢪ
. ادامه... شانه های پهن و قد بلند برزو مرا یاد سامان نمی انداخت اما همین که دوست داشت مرا بخنداند ا
. ادامه... صدای بوق آزاد که به گوشم خورد چشم هایم را روی هم فشار دادم. نفسم بالا نمیآمد و پاهایم از حرکت ماندند . شیرین را میدیدم که با دهانی باز دست و پا میزد. اما صدای برزو در گوشم اکو میشد. تلفن را جلوی چشم هایم گرفتم. شماره ی خواهرم را گرفتم. +سیییسسسسسس ساکت شو شیرین. -سلام لیلا. خوبی شیرین خوبه . اقا سامان خوبه؟ چشم هایم که سوخت گونه هایم خیس شد:آ آ آ تی تیشم میزنه اتیشم می میزنه. لعیا در حالی که میخندید گفت: کی اتیشت میزنه؟؟ صدای برزو نفسم را سر جایش برگرداند: لیلی جووون یه گاوه دیگهههههه. خودش هم گاو را با سر دنبال کرد خنده اش گرفت و از آینه دندان های سفیدش را نشانم داد . فرق دندان های سامان و برزو در این است که سامان لمینت کرده بود اما برزو دندان هایش مثل صدف سفید است.حتی وقتی قلیان میکشد یا سیگار را با سیگار روشن میکند. تنها توانستم چال لپم را نشان چشم های سیاهش بدهم. روی خالکوبی الله کنار چشمش را دست کشید: نوکر پوکر! تلفن را روی لعیا قطع کردم. صدای خنده اش داشت مرا میکشت. برزو اگر چیزی بگوید به آن عمل میکند. شیرین به دل دل افتاده بود. یادم امد پاهایم را تکان دهم. با صدای زنگ موبایلم از چا پریدم. شیرین انگار ارام شد . از کنارم برش داشتم و دیدم سامان است.صدایم را صاف کردم اصلا دوست ندارد گریه کنم. +سلام اقایی! -سلام عزیزم خوبی خانوم؟ +خوبیم هم من هم دخترت. -عزیزم مامانت زنگ زد بهم گفتن به لیلا زنگ زدم اما خط مشغول بود. شب خونشون دعوتیم. راستی چرا گوشی رو جواب ندادی؟ صدای گرم و کلفت برزو در سرم ارام گفت: اتیشت میزنم لیلی. چشم های سیاه وحشی اش که به خاطرم آمد بدنم منقبض شد موبایل از دستم افتاد زمین.سعی کردم برش دارم اما انگشتم خورد روی بلندگو و صدای سامان در فضای طلایی خانه اکو شد: الو لیلا .لیلا چرا جواب نمیدی خانوم ؟ ادامه دارد... ݪَبْݒَࢪ 🗡
. عجب عدالت تلخی که شادمانی ها فقط برای شما اتفاق می افتد. فاضل نظری ݪَبْݒَࢪ
. دلم از مدرسه و صحبت شیخ است ملول ای خوشا دامن صحرا و گریبان چاکی مسکین اصفهانی ݪَبْݒَࢪ