eitaa logo
ݪَبْݒَࢪ
154 دنبال‌کننده
3هزار عکس
577 ویدیو
5 فایل
-بسم الله - سلام بر شمایگان. لبپر به ظرفی میگن که گوشه ای از اون شکسته باشه. منتظر پستای خیلی مرتب و شیک نباش، اینجا همه چی درهمه/من همونی ام که مامانت میگه باهاش نگرد🕶😂 گلادیاتور
مشاهده در ایتا
دانلود
ݪَبْݒَࢪ
. «سیاه» سرم را درست میان گودی سطل گذاشتم. خون های زیر سرم قل قل میکردند. بوی داغ شان دیوار ها را
. ادامه... بلند شدم روسری ام را پوشیدم و شنل مشکی ام را روی شانه هایم سنجاق زدم. پشت لوسیفر پریدم. از در که بیرون رفتیم اشاره به انتهای خیابان کردم: برو سمته دریا. صدای جیغ هیولا که آمد مو به تنم راست شد و سرم را در گردن لوسیفر پنهان کردم. لوسیفر زوزه کشید. چشم هایم را که بستم صورت سگ سان و آن منقار کلاغی اش جیغ کشید در صورتم . همین دو لحظه ی پیش بود که دیدمش. هر چه قدش بلند و بلند تر میشد پولک های چرمی اش بیشتر میشد. یک ماهی بود که آب و غذا، خواب و کار را از همه گرفته بود. سر هارا میخورد و تن ها را به بردگی می‌گرفت. _اون تغییر شکل میده باید بیشتر مواظب باشی فاطمه. +حواسم هست. درخت هارا که تماشا می‌کردم پشت سر هم می‌دویدند. خشک میشدند. برگ می‌دادند و در دریا غرق میشدند . دریا بدون هیچ‌ موجی فریاد میزد‌ وبه صخره ها کوبیده میشد. وگنور را دیدم که با آن پوست رنگ پریده اش در زمین آن طرف دریا فرو رفت. استخوان هایش از کنار پنجه های لوسیفر بیرون زد و قدش بلند شد. استخوان هایش پوست در آورد. رنگ صورتی اش پرید. سعی کردم زیاد در چشم هایش نگاه نکنم: تو فتحی رو دیدی؟ روی آجر ها با آن ناخن های زیر گوشتی اش نوشت: نه. سرفه ای کرد و کرم های سفید دهانش خانه ی فتحی را ساختند. در زدم: حاج آقا فتحی! لوسیفر: اصلا احساس خوبی بهش ندارم. دستی به تکشاخ سرخ بین دو گوشش کشیدم: اون خیلی مرد خوبیه. خیر خواهه و به همه کمک کرده. اون چشماش از آب پاک تره. دعا کردنش رو دیدی؟ لوسیفر خرناسه ای کشید و از روی کمرش مرا پایین پرت کرد. انگار فتحی را شیطانی میدید که باید گلویش را بدرد. فتحی و پسرش در را باز کردند: سلام حاج آقا، مصدع اوقات شریف شدم. من راهشو پیدا کردم، فقط از طریق خالکوبی ها میتونیم بفهمیم. فتحی سرش را پایین انداخت: این به ذهن خودمم رسید اما آبروی مردم... دماغ لوسیفر چین خورد و صدای خرناسه اش بلند شد: آبروی مردم در این جا مهم نیست جناب فتحی، هیولا روح سیاه رو میخوره و بعدش میزنه به چاک. فتحی دستی به صورتش کشید: من با گرگ جماعت هم صحبت نمیشم. مشت هایم لرزید. وگنور دستش را گرفت و فتحی را بیرون کشید. پناهگاه درست پشت سرمان میشد، روی دشت مروارید. با این آسمان نارنجی دیگر سفیدی دشت چشم را نمی‌زد. هرچه در مروارید های دشت پایمان فرو می‌رفت خون ها بیشتر موج می‌زدند. مروارید ها پایین می‌رفتند و لخته های یخ زده تا مغز استخوانمان را می‌سوزاند. ادامه دارد... @labpar
عیدتون مبارک 🌿🍭🧁
صبح ساعت ۶و ۵۹ تون بخیر
چقدر بدم میاد از اینکه به زور منو توی این سرما بیدار کردن 😐💔
🦋 @labpar
هدایت شده از جوانه
3.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ظهور وقتیه که امام زمان صدا بزنه:خدایا اینا دیگه طاقت ندارن... @javanesho_ir ╚══════ 🌱
. عیدتون مبارک🌿 @labpar
ݪَبْݒَࢪ
. عیدتون مبارک🌿 @labpar
+ هی داری چیکار میکنی؟ - واقعا دارم یه ملاقه آش میخورم👍🏼.
4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جاتون خالی. خیلی خیلی کیف داد😁 @labpar
ݪَبْݒَࢪ
. عیدتون مبارک🌿 @labpar
عید همه تون مبارک جز اونایی ک تونستن برن پیاده روی حرم تا جمکران خصوصا اونا که سیب‌زمینی سرخ کرده خوردن تو راه... عید تویی ک با رفقات نرفتی پیاده روی و موندی خونه و کمک کردی بیشتر از همه مبارک.