به نصیحت نیازی نداریم
گاهی فقط نیاز داریم بشنویم
که در تحمل رنج زندگی تنها نیستیم...
👤متیو مک کانهی
هدایت شده از 𓍯😹𝐓𝗐𝗂𝗂𝘁𝖾𝗋 | تویـیتِـرز ⊹ ᳝ ࣪
هوا یه جوری گرمه که حس میکنم اخلاقم داره تبخیر میشه.
اگه دیدید دارم فحاشی میکنم، پای زوال اخلاقی ناشی از تغییر اقلیم بذارید، نه تربیت خانوادگیم. :)))
ارزو دارم یه بار دیگه این مرحله را بازی کنم❤️🩹
آخرین باری که این را بازی کردم
مهدی درست پشت سرم ایستاده بود و داشت راهنماییم میکرد.
گاهی دستش را روی دستم میگذاشت و موس را تکان میداد تا سریع تر و حرفه ای تر بتوانم آدم بکشم.
کاش دوباره با مهدی میتونستم از شروع همین مرحله داد و بیداد کنم و هی که مُردم، مهدی استپ میزد. توی صورتش نگاه میکردم.
با همان چشمان بسته از بین دندان هایش میگفت: درست بازی کن.
و من به التماس که: ایندفرو درست میرم، تو فقط بگو اونی که منو میکشه کجاست؟
مهدی: خودت باید پیداش کنی... قشنگ دوروبرت رو نگاه کن.
دوباره از اول. با بچه ها تا آن وسط مسط ها میرفتیم و بعد که برای باز ششم هفتم مُردم، درست همانجایی که از ناکجا آباد میخوردم و دوباره از اول...
اینبار مهدی موس را از من گرفت
صندلی ام را هل داد به کناری. ایستاد پشت لبتاب و بازی را شروع کرد.
همه را کشت و آن بیشرفی که صدبار مرا کشت را هم به درک واصل کرد.
قبل از اینکه به آن قسمت برسد گفت نگاه کن رو زمین توی جسدا یکی زندست.
رفت داخل سالن؛ و بنگ.
کشتش. بقیه اش را با التماس های من که آویزان شده بودم به ساق دستش و دست دیگرم روی صورتش بود و نوازشش میکردم داد که من بازی کنم.
و چقدر خوب بود.
چقدر خوب بود.
صورتش را به خاطر آوردم.
وقتی بوسش میکردم.
یا سیبیل های بلندش که روی لب هایش میآمد.
و خنده هایش.
حتی عصبانیتش.
و بازی اش که مهارت بالایی در آن داشت.
و من شنیدم که در جنگ هم به خوبی میجنگید و میکشت.
سلام خدا بر تو میرزا مهدی❤️🔥