«مهمه که هر ثانیه،دل آدم برای چی میتپه
و ذهنش به چی فکر میکنه و چشم هاش
برای چی گریه کنه..مهمه!»
«وضعیت:چند ساعت میخوابی و بلند میشی می بینی کفش هات نیست و حالا پاهات بهانه ی منطقی تری برای لمس بی واسطه ی خاک نجف رو داره،خاک باران زده..»
«شنیدهای که «قُلِ الله ثُمَّ ذَرْهُمْ» را؟
بگو حسین و رها کن تمام مردم را..»
«تو این زمان و مکان و این سن و سال با تموم وجود ، معتقدم که تنها چیزی که میتونه آدمارو به بهترین شکل ممکن متحول کنه،محبت امام حسینه..»
«دنبال یه جای خلوت و آروم می گشتیم. طبقه ی بالای حرم امام حسین با وجود شلوغی صحن های دیگه کاملا متفاوت بود.یه گوشه انتخاب کردیم واسه نشستن و نوشتن و پر کردن چندین نیم برگه ی خالی جهت توزیع بین مسئولین.چند دقیقه گذشت،وبه دلیل اینکه چند روز پی در پی نخوابیده بودم یهو خستگی مفرطی رو حس کردم و تصمیم گرفتم چند لحظه بخوابم.بین خواب و بیداری بود که داشتم گفتگوی دوتا خانم کناری رو می شنیدم که یکیشون به عربی میگفت:فلانی گفته بود من تو اداره واسه کسی کار نمیکنم.من از همون اول واسه خدا کار میکردم.(انا اشتغل لله)من کارمند خُدام.عمیقا داشتم این جمله رو تو ذهنم میچرخوندم که خادم حرم اومد بالا سرم و به دوستم گفت :به این (طالبه/دانشجو)بگو گوشیش رو موقع خواب قایم کنه..هدفم از نوشتن این متن علاوه بر خاطره نگاری،رسوندن مفهومِ گفتگوی اون دوتا خانم بود که امیدوارم واسه همه مون یک اصل عملی تلقی بشه.»
آدمی که شکوهِ محبت امام حسین رو درک کنه،دیگه نمیتونه به کمتر از امام حسین قانع بشه،دیگه نمیتونه برای رضای کسی غیر از خدا کار کنه..خدایا حقارت دنیا رو به قلبمون بفهمون.»
«تو یکی از زیارت نامه ها نوشته بودند:امام زمان وقتی ظهور میکنه،مردم میان گله میکنن که چرا انقد مسجد کوفه کوچیکه و جامون نمیشه ؟امام دستور میده مسجد کوفه رو تا کربلا بزرگتر کنن...یاد این شعر افتادم که میگفت:شدهام پر از تحیر، ز نشاط این تصور ،تو به کعبه تکیه کردی، همه جهان نجف شد..»