لحنِ نگاه (روزمرگی های یک معلم)
.
همیشه هوای مرا داری ، لحظه به لحظه ی شلوغی های زندگیام. میان ثانیه های پرتکاپویی که خودم، خودم را فراموش میکنم . میان مشغول شدن به دغدغه هایی که فرسنگها با تو فاصله دارد . حتی آنوقت ها که حواسم به بودنت نیست .اما اقرار میکنم ، وقتهایی که به انتهای بیکسی میرسم، تو نزدیک ترین رفیق به منی ، و مرهم بی طاقتی هایم ..دعا کن برایم، که لحظه به لحظه ی زندگیام، تنها برای تو باشد :)
.
.
يا مُطْلَقاً فِي وِصالِنا، اِرْجِع !
وَ يا مُحلفا عَلي هجرنا، كَفَر
إنَّما ابعَدنا اِبْليس لِانَه لَمْ يَسْجُد لَكَ،
فَواعَجَبا كَيْفَ صَالَحته وَ هَجَرتَنا
ای كسی كه وصال ما را ترك كردهای، برگرد! و ای كسی كه بر جدايی از ما سوگند خوردهای ، سوگند خود را بشكن! ما ابليس را برای اين از خود رانديم كه بر تو سجده نكرد. پس چقدر عجیب است كه تو او را دوست خود گرفتهای و ما را ترك كردهای :)
[حدیث قدسی]
.
«یه روزایی که اصلا صبر آسون نبود اما صبر کردی رو خدا به بهترین نحو ممکن برات جبران میکنه..»
amir motevallii.mp3
14.08M
.
مینشنیم مقابل ایوان ، درست سمت راست باب الساعه . زانو میزنم و خط نگاهم را از زمین، تا بالای ایوان و بعد آسمان حرکت میدهم . ابرها در حال حرکت، پرنده ها در حال خواندن، و نسیم مطبوعی حرم را پرکرده است. دفترم را باز میکنم و مینویسم ، مینویسم چیزهایی را که از زبان جاری نخواهد شد . اما چگونه بنویسد قلم ، مقابل عظمتی که زبانت را بند آورده ، گویی تمام سخنانم را پشت درب حرم جا گذاشتم ... چشمانم را میبندم و سخنان قلبم را از میان دل مشغولی ها بیرون میکشم . بنویس ! که حسرتش به دلت خواهد ماند ...
.