شهید قاسم شمس الدینی در سال 1345به دنیا آمد و در دوران سخت جنگ تحمیلی در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت.
این جوان رشید در تاریخ 5 اردیبهشت ماه سال 1366 به درجه رفیع شهادت نائل آمد و افتخاری برای دیار خودو شهرستان رابرشد.
شهید قاسم شمس الدینی در منطقه علمیاتی ماووت عراق به شهادت رسید و نام خود را در دفتر 350 شهید گلگون کفن شهرستان رابر ثبت کرد.
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
پیام شهید:
مسئولین بدانند،اگر عهدخود با شهدا را فسخ کنند، آنها را نمیبخشیم.
این حکومت خون نمیدهد تا شکمها ازمال دنیا پرشود.
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
#شهید_قباد_شمس_الدینی
#لشکر_ثارالله
#ذخیره_نظام
سنگینی آن راز
هنگام دیدن آموزش در بندرعباس، در یکی از ساختمانهای نیروی هوایی ارتش به سر می بریم. حدود 170 نفر آنجا استقرار داشتند. برای همین به سرعت سرویسهای بهداشتی کثیف می شد؛ اما صبح که از خواب برمی خاستیم، سرویسها تمیز بود؛ از تمیزی برق می زد. هیچ کس نمی دانست آنها را چه کسی نظافت می کند. اواسط دوره، «قباد شمس الدینی» پیرمردی 67 ساله که در آن سن و سال همراه ما شنا یاد گرفته بود، نزد من آمد و با چشمانی گریان گفت: حاج احمد(ظاهراً منظور، شهید احمد امینی است. )دارد من را می کشد.
با تعجب پرسیدم: چرا؟ اشک ریزان گفت: همیشه می خواستم بدانم چه کسی دستشوییها را می شوید. یک شب بیدار ماندم و کشیک دادم. وقتی صدای آب از دستشویی شنیدم، آهسته به طرف صدا رفتم. چشمم به حاج احمد افتاد. جارو و شیلنگ به دست داشت و در حال نظافت بود. سعی کردم جارو و شیلنگ را از او بگیرم؛ ولی به من گفت که چرا بیدار مانده ام و بعد قول گرفت که آن موضوع را به کسی بازگو نکنم. گفتم: پس چرا به من گفتی؟ گفت: این راز داشت مرا می کشت.
راوی: محمود حاجی زاده، ر.ک: شمیم عشق ص 28، ماهنامه دفاع مقدس، ش 17، مرداد 87.
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
🔰فرازی از وصیت نامه شهید جهادگر عبدالنبی شیخ حسینی فرزند حاج احمد شیخ حسینی
♻️خدایا بار الهی معبودا معشوقا مولایم من ضعیف دوست دارم چشمهایم را دشمن در اوج دردش از حلقه در بستان در آورد و دستهایم را در تنگه چزابه قطع کند و…اما یک چیز را نمی تواند بگیرد. آن هم ایمان و هدفم است که عشق به الله و معشوقم و عشق به شهادت دارم.
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
📸تصویر کمتر دیده شده از شهید احمدیار شیخ حسینی در کنار شهیدان سلیمان، عبدالنبی و الله یار شیخ حسینی
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
خاطرات شهید آصفعلی شمس الدینی
با آصفعلی صمیمی بودم. به اتفاق هم به جبهه اعزام شده بوديم و قرار شد در یک واحد مشغول خدمت شويم. وقتی خودمان را به لشکر معرفی کردیم، من پیشنهاد کردم به گردان ضدزره برویم. آصفعلی ابتدا گفت: هر جا که خدا خواست می رویم. سپس ادامه داد من قبلاً با احمد شول کار کرده ام. اگر قسمت باشد، به گردان 416 می رویم. در حال قدم زدن در مقابل ستاد مشغول مذاکره بودیم كه احمد شول نيز پيدا شد چشمش كه به ما افتاد، به طرفمان آمد. بعد از احوالپرسی به آصف گفت: معلوم است کجایی برادر؟ بدون اينكه منتظر جواب بماند، گفت: «خودت را به گردان معرفی کن. مگر قرار نیست من و تو با هم شهید بشويم. ضمناً معرفی نامه هم نمی خواد». آصفعلی با اشاره به من گفت : اطاعت! ولی من یک نفر همراه هم دارم. احمد آقا گفت: او را هم با خودت به گردان ببر». همانطور كه احمد شول گفته بود او و آصفعلي در عملیات کربلای1 به همراه هم با رگبار سرباز عراقی به شهادت رسیدند.
بچه ها درحال و هوای عملیات پیش رو، بودند. جنب و جوش خاصی در گردان حاکم بود. آصفعلی هم یک تک پوش سبز رنگی به تن کرده بود كه توي چشم مي زد. به او گفتم نورانی شدی، می خواهی سبز سبز پیش مولا بروی. بدون تعارفات معمول و مرسوم گفت: روزهای آتی مشخص خواهد شد كه چگونه سرخی خون من با سبزی این لباس عجین خواهد شد. مرا با این لباس خواهید شناخت. ساعاتی بعد عملیاتی شروع شد و این اتفاق افتاد
به هر کدام از خانه های روستا یک قرآن و مفاتیح هدیه داد. به او گفتم این خانم و آقا که سواد ندارند، قرآن و مفاتیح بخوانند. او گفت: خودشان سواد ندارند. بچه هایشان که آینده با سواد شدند، براي آنها نيز می خوانند و امروز می بینیم قرآن و مفاتیح با امضاء آصفعلی را که از طاقچه بر می دارند، ابتدا برای او فاتحه می خوانند.
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
خاطرات شهيد سعداله زمزم
ساعت حدود سه نيمه شب بود كه فرماندهان دستور دادند به خط بزنيم. تا عصر روز بعد اهداف عمليات را دنبال مي كرديم دم دماي غروب بود دستور رسيد پدافند كنيم. سنگري براي خودمان دست و پا كرديم . مهمات سلاح آرپيجي با فاصله 100 متر از ما دور شده بود راه افتادم تا مهمات بياورم. چند متر كه فاصله گرفتم، متوجه شدم سعداله مورد اصابت گلوله قرار گرفت. وقتي خودم را بالاي سرش رساندم به آرزويش رسيده بود. دستي به صورتش كشيدم و چشمهايش را روي هم گذاشتم و با بوسه اي ازاو خداحافظي كردم.
پدر نامه را باز كرد سعداله از جبهه فرستاده بود: پدر جان خوزستان گرم و سوزان است ولي من از علي اكبر حسين عزيزتر نيستم كه در آن آفتاب سوزان كربلا از عطش مي سوخت. پدر گفت براي سعداله بنويسيد دركت مي كنيم همينطور است كسي كه پيرو امام حسين است از علي اكبر امام حسين عزيزتر نيست، نوكر علي اكبر است.
به پدر گفت دشمن حمله كرده و جهاد بر من واجب است. شما صلاح مرا در چه مي دانيد؟ پدر و مادر گفتند راه اسلام است، مردم جنگ زده بعد از خدا غير از شما جوانمردان كسي را ندارند تا از ايشان دفاع كند، دين و ناموس مردم درخطراست ، امام خميني يارو ياور مي خواهد. تو هم از فرزندان امام حسين عزيزتر نيستي . دليلي نداريم مانع رفتنت به جبهه باشيم .
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
خاطرات شهيد احمد شمس الديني فرزند خان احمد
به احمد گفتند جبهه نرو، به پدرت كمك كن. او مي گفت: افراد زيادي در دنيا هستند كه به پدر كمك مي كنند. من مي خواهم درآن دنيا ياريش كنم. پدرم مظلوم و ساده است. دوست دارم پدر شهيد باشد و او را شفاعت كنم.
اين بار هيچ كس را از قلم نينداخت. از همه خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد. خيلي ها مي گفتند: انشاا… دوباره بر مي گردي و اين خداحافظي تكرار مي شود. او با صراحت گفت: اين بار فرق مي كند. تپه مجاور منزل را چندين بار رفت و برگشت. به منزل خيره شد و براي هميشه رفت .
دم دماي ظهر بود كه گلوله اي در نزديكي تعدادي از بچه ها منفجر شد. برخي مجروح شدند و يكي از آنها كه حالش از بقیه وخيم تر بود، احمد بود. امدادگر بالاي سرش حاضر شد. فهميد كه زنده نمي ماند. خواست به اوآب بدهد، احمد قمقمه را پس زد و با اشاره فهماند كه به مجروحيني كه بدتر از من هستند، آب بدهيد ، امدادگر وقتي برگشت، احمد زنده نبود.
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
سبک زندگی شهدا
زندگي نامه شهید عیسی حیدری
#شهدای_گردان_410_غواص
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
نگاهی به زندگی شهید حاج قباد شمس الدین
#شهدای_گردان_410_غواص
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
دلنوشته
قرار دلم سلام
#شهدای_گردان_410_غواص
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman
شهدای روستای زمین انجیر
به کانال #شهدا_ایل_لری_جنوب_کرمان بپیوندید👇
🆔 @laleha_lori_kerman