لاله های ایل لری جنوب کرمان
شهید زمان الله ستوبر اول مهر ماه ۱۳۵۵ متولد و ۴ ساله بود پدرش در جبهه اسلام آباد غرب به شهادت رسید.
شهید زمان الله ستوبر اول مهر ماه ۱۳۵۵ متولد و ۴ ساله بود پدرش در جبهه اسلام آباد غرب به شهادت رسید.
زمان الله، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای گنجان به پایان برد. روحیه انقلابی و سلحشوری زمان الله را به حضور و عضویت در سپاه پاسداران می کشاند تا با حضور در سپاه راه پدرش را ادامه دهد.
با شور و اشتیاقی وصف ناپذیری او ل فروردین ۷۸ وارد سپاه شد و در فاصله یکسال ، رنج ۳ دوره آموزش را برای رسیدن به اهدافش به جان خرید و پس از طی دوره آموزش در کسوت پاسداری در تیپ سوم لشکر ثارالله مشغول به کار گردید. سرانجام در شامگاه سی ام بهمن ماه ۱۳۸۱ در منطقه سیرچ کرمان همراه با ۲۷۵ کبوتر سبز پوش سپاه همپرواز ملائک شد. معرفت به شهدا و رهبری از ویژگی های شخصیتی زمان ا.. بود.
دست نوشته ای ازایشان که درتاریخ ۲۲/۱۲/۷۵ با پدرشهیدش داشت چنین بود:
دلم به تنگ آمده، بعد از ۱۵ سال هنوز بهانه ات را می گیرد، می خواهم به کردستان بروم به قله شاخ شیخیان به جایی که عاشقانه ایستادی و نماز عشق را به حسین (ع) اقتدا کردی. می خواهم به سینه بلورین و برف گرفته کوههای کردستان بروم و داستان رشادت و شهادتت را باز گو کنم.
می خواهم به کردستان بروم تا خاطره همیشه سبزت را در ذهن خویش جاوادانه کنم.
می خواهم برف های آغشته به خونت را اگرچه سالهاست آب شده و در دل خاک رفته باز یابم تا حدیث ایثارگری هایت را برایم بخواند . من به کردستان می روم جایی که صخره های کوهایش از صلابت گامهایت به لرزه درمی آمده و سروهای سر بر افراشتهاش به استواریت غبطه می خورند.
ای مهربانترین پدر دنیا برای من، به سروها خواهم گفت که سرو من قامتش از شما استوارتر و سبزی لباسهایش از شما سبز تر بود.
پدرم قصه زند گی ات را به گوش همه خواهم رساند تا سروها و کوهها در آرزوی بوئیدن نسیم بمانند.
شرمتان باد گلوله های آتشین ، سینه ای را شکافتید که جز یاد حق در آن نبود . حنجره ای را دریدید که جز نام حق از آن برنخاسته بود. پایی را مجروح کردید که جز در راه حق گام برنداشته بود.
کاش می دانستم که قلب مهربانت، قلب پاکت و قلب با ایمانت در کدام نقطه از کردستان از تپش ایستاد تا خاک آن نقطه را بر دارم و در قلبم بریزم.
پدرم سوگند به روح بلندت و سوگند به هیبت امام ، سوگند به صلابت گامهایت، سوگند به خشاب خالی تفنگت، راهت را ادامه خواهم داد.
شایان ذکر است؛ آرامگاه ابدی این شهدای بزرگوار درآستان مقدس شهدای گنجان است که برای همیشه زیارتگاه ارادتمندان فرهنگ ایثار وشهادت باشد.
@laleha_lori_kerman
روحش شاد و راحش پر رهرو
شغل: پاسدار
تاریخ تولد: 1خرداد1360
محل تولد: روستای اسفندقه جیرفت
تاریخ شهادت: 26مهر1388
محل شهادت: پیشین سرباز
خسرو شمسالدینی در تاریخ 1خرداد1360 در خانوادهای سادهزیست در روستای اسفندقه جیرفت متولد شد. پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. آنها 5 برادر و 3 خواهر بودند. او مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در اسفندقه و سال آخر دبیرستان را در بافت گذراند، سپس به خدمت مقدس سربازی رفت و در سال 1381 ازدواج کرد. ثمره ازدواجش 1 فرزند پسر است. خسرو به دلیل علاقهای که به سپاه پاسداران داشت در سال 1383 به عضویت سپاه درآمد و در واحد تدارکات سپاه خدمت کرد. سرانجام خسرو شمسالدینی در تاریخ 26مهر1388 در حادثه تروریستی پیشینسرباز به شهادت رسید.
@laleha_lori_kerman
شهیدکرامت شمس الدینی ( حسین)
سال ۱۳۳۹ ، کرامت ازپدرو مادری به نام های حسین و دل آرام به دنیا آمد . او دو ساله بود که پدرش را پس از مدتها دست و پنجه نرم کردن با بیماری ازدست داد و پدر ، کرامت و مادرش را با دنیایی از مشقت ها و سختی های زندگی عشایری تنها گذاشت. مادر از جان مایه گذاشت تا کودک ، نبود پدر را کمتر احساس کند و اورا به مکتبخانه فرستاد تا قرآن و سواد یاد بگیرد.
روزها یکی پس از دیگری گذشت تا اینکه کرامت نان آور خانه و یک جوان رشید شد و مادر ، شاد ازاینکه دسترنج سالهای سختی اش را ببیند ولذت ببرد اما شیپور جنگ نواخته شد ومادر، یگانه پسر خود را جهت اعزام به منطقه عملیاتی بدرقه کرد و کرامت نیز همچون هزاران جوانمرد که از دورافتاده ترین نقاط کشور به فرمان حضرت امام(ره) عازم جبهه ها شده بودند در تاریخ ۱۸/۲/۱۳۶۰ به اتفاق تعدادی از جوانان ایل لری در آبادان مشغول دفاع از عزت و شرف و خاک کشور شد.
او پس از دفاعی جانانه و موثر در تاریخ ۷/۵/۱۳۶۰ در کوی ذوالفقاریه آبادان جانش را فدای آرمان های اسلام و انقلاب کرد ، پیکر مطهر شهید کرامت در روستای نمونه و شهید پرور گنجان آرمیده است.
شجاعت و بیباکی ، تقوا و بصیرت سیاسی وتشخیص خط ناب امام و انقلاب ازمهمترین ویژگی های این شهید عزیز است .
این عزیز در آخرین وداع با مادرش ازاو می خواهد تا این پیام را به تشییع کنندگانش برساند : عملهایتان نیک باشد، تقوا داشته باشید، دنبال روزی حلال بروید.
به مادرش توصیه کرد: لباس سیاه نپوشد و قلبا به شهادتش افتخار کند تا دشمن شاد نشود.
@laleha_lori_kerman
شهید علی شمس الدینی ( درمحمد )
علی ، سال ۱۳۴۳ در منطقه عشایری حومه رابر و در یک خانواده مذهبی دیده به جهان گشود ، نام مادرش درمحمد وپدرش عربناز نامداشت . به دلیل فقر مالی خانواده و در دسترس نبودن مدرسه ، علی را به مکتب خانه فرستادند، نظر به علاقه زیادی که به قرآن داشت در کمتر از یک سال توانست قرآن را فرا بگیرد.
در دوران نوجوانی به شهر کرمان مهاجرت کرد و در شهر کرمان مشغول کارهای بنایی شد .این روزها مقارن با تظاهرات مردمی علیه رژیم پهلوی داشت و علی در راهپیمایی های مردمی علیه رژیم منحوس پهلوی شرکت میکرد ،اعلامیه ها و نامه های حضرت امام را به رابر منتقل و توزیع مینمود و به خاطر پایین بودن سنش کمتر کسی به او شک میکرد و او کارش را به خوبی انجام میداد.
با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان جهت اعزام به جبهه ها ثبت نام کرد و سرانجام پس از سالها مجاهدت در را خدا و حضور موثر در جبهه ها ، در تاریخ ۱۷/۱/۱۳۶۶ درمنطقه اروندرود ،به آرزوی دیرینه اش رسید وپیکر مطهرش برای همیشه در گلزار شهدای روستای گنجان آرام گرفت .
تدین ،علاقه ی شدید به امور معنوی به ویژه قرائت قرآن کریم ، پرهیز از گناهان زبانی بویژه تمسخر و غیبت ، از خصوصیات این شهید سرافرازاست .
بخشی ازوصیتنامه شهید علی شمس الدینی :
خداوندا تو شاهدی که این چندمین بار است که وصیت نامه می نویسم ، خدایا تو شاهدی علاقه من به رهبرم از علاقه کودک شیر خوار به مادرش بیشتر است . خداوندا تو شاهد باش که شهادت و ملاقات با تو را بر تمام برنامه های زندگی ترجیح دادم و به چیزی جز رضای تو تسلیم نشدم و به غیر از تو به کسی دل نبستم ،بار خدایا اگر خون من باعث رشد این انقلاب و دین حضرت محمد (ص) می گردد بدن مرا تکه تکه گردان تا در پیش پیامبر شرمسار نباشم.
مادرم توکه برای من رنجها و زحمات بسیاری کشیده ای برای چه مرا بزرگ کرده ای؟ با چه هدفی ؟حتما در جوابم می گویی هدفم این بوده که برای دین اسلام و قرآن خدمت کنم پس اگر من در این راه کشته شدم ناراحت نباش و خدا را سپاسگذار باش چون پاداش تو نزد خداست و صبر پیشه کن زیرا خداوند کسانی را که مصیبت به آنها وارد می شود صبر پیشه کنند اجر عظیمی به آنها خواهد داد.
قرآن را برنامه زندگی خود قرار دهید . قرآن را خداوند برای هدایت ما انسانها آورده و به همان اندازه که از قرآن می فهمیم به آن عمل کنیم .
از مردم خواهش می کنم که در تداوم را شهیدان از هیچ کوششی دریغ نکنید واز کشته شدن در راه خداوند نهراسید بلکه از مردن در بستر بترسید و اگر شهید شدم در تشییع جنازه من شاد باشید.
@laleha_lori_kerman
شهید سبزعلی شمس الدینی
سال۱۳۳۹ در خانه محقر و مذهبی عزت الله و نورجان در منطقه ییلاقی آبدراز توابع شهرستان رابر دیده به جهان گشود .در۷ سالگی قرآن را درمکتب خانه فرا گرفت.
ایام جوانی به پیشه دامداری و عشایری روی آورد.وی که جوانی چالاک و با بینش عمیق سیاسی بود در همان سال های قبل ازانقلاب خود را مقلد حضرت اممامم «ره» میدانست وبیمحابا رساله عملیه ذایشان را همیشه با خود داشت .
اوایل سال ۱۳۵۹ با با دختر خاله اش ازدواج کرد .در شهریور ماه۱۳۶۴عازم جبهه شد.
در عملیات والفجر ۸ مجروح شد و پس از استراحت کوتاهی دوباره به جبهه برگشت واین بار رسما به عضویت سپاه در آمد ودر عملیات کربلای ۱۰ در ارتفاعات مشرف به شهر ماووت عراق از ناحیه سر مورد اصابت گلوله توپ قرار گرفت وبه شهادت رسید .
@laleha_lori_kerman
شهیدمهدی شمس الدینی فرزند حسن
مهدی، سال ۱۳۴۶ در مناطق عشایر نشین جنوب شهرستان بافت به دنیا آمد نامم پدرش، حسن، ازمردان ساده زیست و متدین بود. مهدی، درس استقامت و بردباری را در دامن کوهستان و سختیهای زندگی عشایری فرا گرفت ، در مکتب خانه های مرسوم آن روز قرآن را فراگرفت .
او نیز همانند سایر مردان عشیره ، دامداری را پیشه خود ساخت در خرداد ماه سال ۱۳۶۶ عازم خدمت مقدس سربازی شد و پس از فراگیری آموزشهای لازم به جبهه های نبرد حق علیه ظلمت شتافت و پس از یکسال مجاهدت و دفاع جانانه از خاک میهن اسلامی ، سرانجام چهارم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۲ در تک نفوذی در منطقه شلمچه هم پرواز ملایک شد.
بخشی از وصیت نامه:
پدر و مادرم گرامی، بنده بنا به وظیفه ای که در اجرای حکم ولی امر مسلمین و رهبرم جهت حضور در جبهه در خود احساس کردم به جبهه شتافتم و ندای امام زمان (عج) را لبیک گفتم.
پدر و مادرم، برادران و خواهرانم در مرگ و یا مفقود شدنم اندوهگین مباشید .خواهرانم حجاب را رعایت کنید دشمنان را شاد نکنید و ازهمه حلالیت می طلبم.
@laleha_lori_kerman
شهیدحسن شمس الدینی نژاد ( آقارحیم)
حسن ، سال ۱۳۳۷ در خانه مذهبی آقارحیم ، مکتب دار ( معلم قرآن ) طایفه عبدالهی از طوایف ایل لری شهرستان رابُر دیده به جهان گشود . این عزیز ، قرآن کریم و سایر کتاب های مرسوم در مکتبخانه های آن زمان را ازپدرش فرا گرفت که صوت دلنشین و قرائت شیوای این عزیز هنوز در گوش دوستان و بستگان طنین انداز است و به دلیل قرابت و انس با کلام وحی از او شخصیتی متین,آرام و مهربان ساخته بود.
بعد از فوت پدر ٬ حسن به همراه برادر بزرگترش شهیدفلکناز ، جهت کار در کارخانه سیمان به کرمان مهاجرت کردند. ایام زندگی این عزیز در کرمان ، مقارن باتظاهرات مردمی علیه حکومت شاهنشاهی بود و او به دلیل بصیرتی که نسبت به حضرت امام « ره » داشت یکی از افراد ثابت تجمعات انقلابیون بهحساب می آمد .
باشروع تهاجم ارتش بعث عراق به خاک کشورمان ٬ پس از بسیج گروه های عشایری ، در معیت اولین گروه اعزامی عشایر ، عازم جبهه های نبرد با دشمن بعثی شد.
حسن ؛ پنجم مهرماه سال ۱۳۶۰ در جریان عملیات ثامن الائمه ( شکست حصر آبادان ) به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر مطهرش در گلزارشهدای روستای شهید پرور گنجان آرمیده است. ازاین شهید سرافراز یک فرزند پسر به نام الیاس به یادگار مانده است .
@laleha_lori_kerman
شهید حسن شمس الدینی (ببرعلی)
حسن ، در سال ۱۳۴۴ در منطقه عشایرنشین شهرستان جیرفت به دنیا آمد ،پدر ومادر بزرگواراین عزیزبه نام های ببرعلی و غزاله در۷ سالگی او را به مکتبخانه های مرسوم آن زمان فرستادند تا قرآن و سواد خواندن ونوشتن را بیاموزد .
دوران نوجوانی را در کنار پدرومادر گذراند ودر امور دامداری به آنها کمک میکرد .دراواخر سال ۱۳۶۰ به جبهه های حق علیه باطل شتافت وسرانجامدر مرحله اول عملیات بیت المقدس در تاریخ ۱۰/۲/۱۳۶۱ همپرواز ملایک شد. پیکر مطهر این عزیز ۱۵ روز درزیر آفتاب گرم منطقه دوکوهه و سیدجابر ماند تا اینکه پس ازتشییع درگلزار شهدای روستای گنجان در کنار سایر همرزمانش ماوی گرفت تا زیارتگاه عاشقان و ارادتمندان فرهنگ ایثار و شهادت باشد.
نقل می کنند در آخرین خداحافظی اینگونه با خانواده اش وداع کرد ( نقل به مضمون ) : « برایم گریه نکنید، شهید گریه ندارد.برادرانم خوب گوش کنید : اگر حسن را دوست دارید به خط ولایت پایبند باشید، زیرا این راه هم دفاع از خون شهدا استهم حفظ آرمان های انقلاب ، هم دشمنان داخلی و خارجی خوار می شوند و هم ابرقدرت ها احساس پوچی می کنند.برادرانم:اگر دوستدار حسن هستید، خادم خمینی باشید.»
@laleha_lori_kerman
شهیدمنوچهر شمس الدینی
منوچهر شمس الدینی در سال ۱۳۴۳ در خانواده ای مذهبی از عشایر ایل لری شهرستان رابر از پدر و مادری به نام های حسین و رخساره چشم به جهان گشود.
کودک زیبای این خانواده که در سال های انتهایی حکومت جور پهلوی در دبستان تحصیل می کرد علی رغم سن کم، با هوشمندی و شجاعت تمام ، بارها مخالفت خود را با آ«ن رژیم نشان می داد و حتی به همین دلیل در کلاس پنجم ابتدایی از مدرسه اخراج شد.
این عزیز، تا مقطع دبیرستان تحصیل نمود و درسال ۱۳۶۰ به جبهه های جنگ اعزام شد و پس از سال ها حضور مستمر در جبهه، نهایتا در عملیات والفجر۸ براثر مجروحیت شدید شیمیایی به کشورآلمان اعزام شد و قبل از نشستن هواپیما ، برفراز شهرفرانکفورت، روحش پرکشید و به مقتدایش ابا عبدالله الحسین (ع) پیوست .
خاطره ای از شهید منوچهرشمس الدینی:
یکی از دوستان این عزیز نقل می کند ؛ ماه های آخر حکومت پهلوی بود ، من و منوچهر معمولا نیمکت نشین آخر کلاس بودیم. خانم معلم با حجاب نامناسبی در کلاس حضور می یافت، یک روز به دلیل صدای خوبی که این عزیز داشت از منوچهر درخواست کرد برای بچه ها آواز بخواند ، منوچهر گفت شرط دارد ، خانم معلم گفت چه شرطی؟ آهسته و درگوشی شرطش را با او درمیان گذاشت، بیرون از کلاس گفتم به خانم معلم چه گفتی و چرا آواز نخواندی ؟ جوابم را نداد و هر چه اصرار کردم، جواب را به آخرین روز مدرسه محول کرد و نهایتا در آن روز به من گفت: به خانم معلم گفتم به شرطی آواز می خوانم که تو با حجاب اسلامی در سرکلاس حاضر شوی، او به شرط من عمل نکرد منهم آواز نخواندم.
@laleha_lori_kerman
تلاش و پشت کار در سیره شهید مهدی توسن
مهدی از پرکار ترین غواص های عملیات والفجر هشت بود. با اینکه مأموریتش هدایت نیروها در شکستن خط بود، بعد از شکسته شدن خط، جهت هدایت نیروها و امکانات به خط اولیه تلاش می کرد و هر کاری از دستش بر می آمد فرو گذار نمی کرد.
اسمش ورد زبان ها شده بود. تا آنجایی که نیروهای نفوذی عراقی برای فریب نیروهای خودی از داخل نیزارها صدا می زدند “توسن توسن”.
یک عراقی که خودش را به میان نیروهای خودی وارد کرده بود، برای شناسایی نشدن گفت “توسن”. وقتی نتوانست فارسی صحبت کند دستگیرش کردند.
راوی: عسگر شمس الدینی
کتاب خاکریز هزار و یک ؛ خاطرات شهید مهدی توسن. نوشته حسین فاطمی نیا. ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان.نوبت چاپ:اول-۱۳۸۸٫ صفحه ۳۵؛ خاطره ۲۸٫
@laleha_lori_kerman
کتاب خاکریز هزار و یک به شرح خاطرات شهید مهدی توسن از رزمندگان لشکر ثارالله کرمان می پردازد.
این کتاب توسط حسین فاطمی نیا در 60 صفحه و در سال 1388 به چاپ رسیده است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
وقتی به جبهه اعزام شد، رفت به واحد تخریب. به خاطر سن کمش، اجازه نمی دادند در عملیات شرکت کند. مسئول تخریب می گفت: تو بچه ای، اگر اسیر بشی، دشمن می گه ایران نیرو نداشته، بچه آورده جبهه.
قانع نشد. می گفت:به من اسلحه ندید، اسلحه ی هر کس که شهید یا مجروح شد رو برمی دارم و می جنگم.
زندگینامه شهید مهدی توسن:
شهید مهدی توسن در 24 اردیبهشت سال ۱۳۴۶ در ابادى لنکر از توابع رابر کرمان دیده به جهان گشود،
مردادماه سال ۱۳۶۲ درحالی که ۱۶سال بیشتر نداشت، عازم جبهه های جنگ شد و تا رسیدن به آرزوی دیرینه اش شهادت نمک گیر جبهه ها بود.
مهدى به دلیل شجاعتى که در ماموریت ها ازخودش بروز داد زبانزد همرزمانش در لشکر ثارالله بود ، او عشایرزاده ای که زاده جنگ شد و در راه باورها و اهدافش سر از پا نمی شناخت، تا آنجا که روحیه از خودگذشتگی او به پشت جبهه هم سرایت کرده بود.
مهدى در کربلای ۵ در حالی که حماسه دیگرى به مجموعه افتخاراتش افزود با بدنى مملو از تیر و ترکش ها در سیزدهم اسفند ۱۳۶۵ به آرزوى دیرینه اش رسید.
@laleha_lori_kerman