eitaa logo
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
714 دنبال‌کننده
576 عکس
267 ویدیو
2 فایل
جایی برای نشر آنچه از جنگ فهمیدم و نگاشتم. برای انتشار بخش‌هایی از زندگی، کتاب‌ها، لذت‌ها، رنج‌ها و تجربه‌هایی که در این مسیر روزی‌ام شد. نویسنده کتاب‌های: 🌷لشکر خوبان (۱۳۸۴) 🌷نورالدین پسر ایران (۱۳۹۰) 🌷مرد ابدی (۱۴۰۳) راه ارتباطی: @m_sepehri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هستیم بر آن عهد که بستیم....🇮🇷🤍🇮🇷 ۴۶ سالگی انقلاب اسلامی عزیز ملت ایران مبارک‌باد... ۱۴۰۳/۱۱/۲۲ تهران، میدان آزادی https://eitaa.com/lashkarekhoban
☑️ پزشکیان: ترامپ می‌گوید می‌خواهم مذاکره کنم و همزمان می‌خواهد تمام راه‌ها را به روی ایران ببندد! تو اگر اهل مذاکره بودی از این غلط‌ها نمی‌کردی! 🌱 تمام صحبتهای رئیس‌جمهورمان آقای دکتر پزشکیان را در مسیر شنیدیم. به خاطر آشنایی گذشته‌مان، همیشه، همیشه ایشان را برای توفیق در مسند ریاست جمهوری اسلامی ایران دعا می‌کنم. حتی تحت قبه حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام خاصه یادشان بودم و دعاگویشان ... از صحبت‌های امروزشان و جواب محکم به ترامپ ملعون، متشکریم🇮🇷 https://eitaa.com/lashkarekhoban
کل زمستان، تقریبا ذهنم خالی از یاد و خاطرۀ شهیدان نیست... از همان سه و چهار دی که سالروز آغاز عملیات کربلای 5 است تا ... آخر اسفند.... ذهنم سرگردان است در خاطرات بچه‌های لشکر عاشورا، غواصها، زخمهای ایوب، انتظار بچه‌های علی، تنایی فاطمه و صفیه و نسیبه و ... و چشمان همیشه منتظر برای مردانی که هرگز به شهر برنگشتند... بیایید برویم به مهمانی بچه‌های باصفای و صادق و عاشق لشکر خوبان ....
روایت غواصلار (غواصان والفجر 8 از کتاب لشکر خوبان 1) 🌷در طول راه مشتاق ديدن چهره‏هاي آشنا بودم اما غالبا بچه‏هاي ساير لشكرها در جاده تردد داشتند. خوشبختانه دو سه نفر از نيروهاي گردان سيدالشهدا را هم ديدم. برادر جمشيد نظمي، فرمانده گردان سيدالشهدا هم آنجا بود و روشن بود كه همه نيروهاي گردان آنجا مستقرند و اين به اين معني بود كه من مي‏توانستم محمد محمدپور را آن اطراف پيدا كنم. بيشتر بچه‏هاي گردان را مي‏شناختم. داشتم با آنها خوش‏وبش مي‏كردم كه متوجه شدم «هادي نقدي» و «سهرابي» مدتي‏ست نگاهم مي‏كنند. قصد خداحافظي از بچه‏ها را داشتم كه هادي پيشم آمد: «مهدي، محمد منتظرته» منظورش محمد محمدپور بود. پرسيدم: «اون حالا كجاست؟» ـ از همين جا برو، به آن جاده نفررو كه رسيدي، بپيچ به چپ ... يه پل نفررو روي نهر زدن ... از اونجا كه رد بشي، پيداش مي‏كني. اصلاً متوجه نشدم كه هادي مرا به چه سويي هدايت مي‏كند. آن‏قدر مشتاق ديدار محمد بودم كه حتي نپرسيدم: «محمد تنهايي آنجا چه مي‏كند؟» طبق نشاني كه به من داده بودند حركت كردم. به پل رسيدم و داشتم از آن رد مي‏شدم كه متوجه روبه‏رويم شدم. آنجا زميني وسيع و خالي بود. احساس غريبي دلم را چنگ زد. همان‏جا كنار نهر قدم مي‏زدم و منتظر محمد بودم. سكوت بود و هر لحظه نگراني‏ام بيشتر مي‏شد. قدم‏زنان از نهر دور شدم. حدود صد متر جلوتر كسي روي زمين افتاده بود؛ تنهاي تنها در آن زمين وسيع و خالي..... https://eitaa.com/lashkarekhoban
روایت غواصلار (غواصان والفجر 8 از کتاب لشکر خوبان . قسمت 2 🌷🌷) ... دور و برم را نگاه كردم. هيچ كس نبود. به دلم برات شده بود كه او از بچه‏هاي ماست. به سويش مي‏رفتم و فكر مي‏كردم چقدر تنها و غريب شهيد شده است ... پيراهن سبز پاسداري‏اش، قدمهايم را سست كرد. ديگر نتوانستم قدم از قدم بردارم. با صورت روي زمين افتاده بود و من از پشت‏سر مي‏ديدمش. موهايش شبيه محمد بود ... قامتش، دستان بي‏حركتش ... ـ محمد، تو اينجا چه مي‏كني؟ چرا تنها؟ ... باورم نمي‏شد آن شهيد غريب، دوست قديمی ام محمد باشد. سرش را از روي زمين برداشتم. يك طرف صورتش كبود شده بود. مي‏بوسيدمش و اشكهاي بي‏اختيارم بر صورت كبود و خاك آلودش مي‏ريخت. موهايش را نوازش مي‏كردم و همه خاطراتي كه با هم داشتيم، در آه و اشك از خاطرم می گذشت: كلاسهاي قرآن مسجد شربت‏زاده، كلاس اول، آن مرد آمد، انقلاب پيروز شد، پايگاه شماره 6 مسجد شربت‏زاده و ... همه جا با هم بوديم تا اين كه تو به جبهه رفتي و من ماندم ... تو برگشتي و من آمدم. سرانجام روزي رسيد كه هر دو با هم در جبهه مانديم و حالا ... من مانده‏ام و تو كجايي؟ كجايي محمد؟ ... او را در آغوش گرفته بودم و فارغ از زمان و مكان با او درد دل مي‏كردم. تركش ريز يك نارنجك بر قلبش نشسته و خون سينه‏اش زمين را خيس كرده بود. چند تركش كوچك ديگر هم گلويش را سوراخ كرده بود. احساس مي‏كردم آن بغضي كه در گلويش گره خورده بود و در نمازها و دعاها مي‏شكست، ضامن رهايي‏اش شده است. محتويات جيبش را برداشتم. فكرمي‏كردم اگر جنازه‏اش را به تعاون ببرند امكان دارد ديگر آنها را نبينم. دفتر خاطرات كوچكي در جيبش بود، دفترچه‏اي با جلد قرمز كه عكس امام را بر خود داشت. دفترچه هنوز چند برگ سفيد داشت. آخرين سطرها را خواندم: «امروز برادر مهديقلي رضايي را ديدم و براي آخرين بار با او وداع كردم.» اين جمله آتش به جانم زد. پس محمد همه چيز را مي‏دانست....... https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دست‌نوشته‌های م. سپهری)
روایت غواصلار (غواصان والفجر 8 از کتاب لشکر خوبان . قسمت 2 🌷🌷) ... دور و برم را نگاه كردم. هيچ ك
روزهایی که این خاطرات را می شنیدم و سعی میکردم آن صحنه ها را با کلماتم جان ببخشم و بنویسم 21 سال داشتم، حداکثر 22 سال.... داشتم در میان این کلمه‌ها خودم را جستوجو می کردم... مگر من چه فرقی با محمد دارم ، خدایا؟! 😭😭گاهی می‌پرسیدم و زیاد می‌گریستم در آخر خلوت آخرشب در اتاق آبی سردم.... من چرا این قدر سرگردان و متحیر و در شکم... چرا نمی فهم درست واقعی کیست و چیست تا من هم محکم سررشته را بگیرم و دیگر رها نشوم ... آه! ای شنوندۀ مهربان، ای که با بنده‌ات می‌گریی و در نفسهای مضطرش، مهر می‌دمی و منتظری تا به اشاره‌ای نور بپاشی در تاریکی خاطرش ... تو چقدر مهربان بودی که مرا با این کلمه‌ها صیقل دادی محبوب من.... https://eitaa.com/lashkarekhoban
13.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به نماز صبح و شبت سلام ای تنها امید رستگاری جهان😭❤️🥰 عید میلاد حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف بر تمام عاشقان مشتاق و خستگان پر امید راه ظهور، مبارک باد🤍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 بخوان دعای فرج را... دعا اثر دارد. إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 🍃اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الفَرَج🍃 💠@rozatoshohadaa_ir
Mehdi akbari.mp3
7.11M
کجای جهانی امید جهان؟ ازین غم دوری بگو چه کنم؟