فاطمهام دعا کن زانوان قدرت یابد چشمانم برهم نیاید نکند من غفلت کنم دختر علی را بار دیگر بکشند هی گفتم و گفتند کاش در کربلا بودیم این کربلا قاسم چه میخواهی بکنی خدایا مرا در این مسیر قدرت بده صبر و تحمل عطا کن و مرا دچار چنین مصیبتی نکن
پدرت
ده / دوی / هزار و سیصد و نود و دو - 10-02-1392
⚘️ نامه حاج قاسم سلیمانی به دخترش...
چقدر جای تو خالیست ای مرد
#حاج_قاسم_سلیمانی
#حضرت_زینب
https://eitaa.com/lashkarekhoban
هر وقت، حرف زیاد دارم اما نمیتوانم بنویسم، بخشی از افکارم این میشود که چرا؟ چرا؟ ...
آیا کلمات قابلیتشان کم شده؟
یا امید به گوش شنوا و محرمی نیست که بشود با او بینگرانی سخن گفت؟
یا ترس من از موجی که جملاتم میتوانند منتشر کنند و ممکن است به حق نباشد و کسی را ناامید یا آزرده کند...
یا قضاوتهایی که درین فضای بیدروپیکر، مفت مفت میشود بیهیچ مسئولیتی و ...
و من به شدت از اینها فراریام... مبادا کسی و گروهی با خواندن حرفهای من، ته دلش خالی شود...
کاش درگیر این فضای محدود مجازی هم نبودم و مثل قبل، دفترهایم پر می شد از یادداشتها، لااقل برای روزهای پس از خودم. برای زمانی و برای کس یا کسانی که مسیر چون منی برایشان اهمیت داشت...
دفترهای ساکت و صبور، محرمترین یاران از یاد رفته منند😔...
ازینکه بعضیها به راحتی از زندگی خود مینویسند و عکس میگذارند در عجبم! حتی کسانی که ظاهرا با هم شباهت داریم...
بله انسان بسیار پیچیده است و متفاوت با دیگری... اما من چقدر اجازه دارم فکر و وقت شما را بگیرم؟
شاید ما از روزی تنهاتر و کمهویتتر شدیم و روزگارمان تلختر شد که به جای مطالعه کتابهای خوب، پرت شدیم در مطالب سطحی و بسیار متکثر این و آن در انواع فضای مجازی... .
گاهی فکر میکنم مسئولیت همین کانال کوچک هم چقدر سخت است!!
بهترست فارغ از فکر این کانال، ساکت شوم و به خودم بپردازم که خیلی کار و فکر دارد...
و گاهی فکر میکنم چرا به جایی رسیدهام که حرفهایم اینقدر ناگفتنیاند...
به عنوان یک زن که زندگیاش را در جستجو و یافتن و شناختن و شناساندن دیگرانی که به نظر ارزشمندترند، تعریف کرد...
به عنوان همسر جانبازی با دردهای ناتمام که دیگر اهمیتی برای جامعه ندارد...
به عنوان مادری با همه دغدعههای شبیه همه مادرها
نه فقط برای تنها فرزندم
که
کتابهایم... کتابهایی که حکما حس مادری برایشان دارم مخصوصا مرد ابدی...
بگذریم!
فقط
خدایا!
ای رفیق قریب و غریب اعلا
که آگاه بر من و غمها و شادیهایم هستی،
نگذار جز راههای آشنای تو، قدم بردارم...
۲۱ آذر ۱۴۰۳
#دلتنگیهای_یک_نویسنده_کوچک
#چرا_ننوشتن
#مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبرم... رهبرمان... رهبر دشمنشکن، رهبر راههای دشوار مبارزه، رهبر امید به تحقق وعدههای الهی ... رهبرم، رهبرمان...
خدایا از عمر من بکاه و بر عمر رهبرم افزا
#رهبرم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شادی چیه؟ و فرق اون با لذت چیه؟
لزوما لذت خریدن و داشتن و خوردن و ... شادی به همراه نمیآورد. چرا؟
برایتان شادیهای واقعی و پایدار آرزومندم🤗
#شادی
#تفکر
https://eitaa.com/lashkarekhoban
امیدوارم حاج حسن خودش با کلمات کتاب مرد ابدی بر بچهها و هر زن و مردی که کتاب زندگی او را میخواند، رخ بنماید و باز هم رفاقت کند.....
#شما_و_مرد_ابدی
#کتاب_مرد_ابدی
https://eitaa.com/lashkarekhoban
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
امروز...
سمانه جان مادر سه فرزند هستند هزار ماشاءالله ... دو نوگلش هم قبل از دنیا آمدن، به بهشت رفتن... امیدوارم خانه و زندگی مردان و زنانی که با همه وجود و در عمل به فکر جهاد فرزندآوری "خواست صریح حضرت آقا" هستند پر از نور و سرور و عشق و سلامتی باشه🥰😍🥰
لشکر خوبان(دستنوشتههای م. سپهری)
سمانه جان مادر سه فرزند هستند هزار ماشاءالله ... دو نوگلش هم قبل از دنیا آمدن، به بهشت رفتن... امید
این دوست هنرمند ما، گرافیست هستند و بسیار خوش ذوق و پر هنر🥰
درود بر این مادران پرنشاط و امیدوار🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام...
بفرمایید زیارت
درین ویدئوی کوتاه که صبح امروز گرفتم، وضعیت فعلی مرقد شریف شهید طهرانی مقدم و اطرافش و موقعیت مزار مطهر دو یار باوفای همیشه همراهش سلگی و نواب ، مشخص است.
دوست عزیزی پیام داده بود از تبریز آمده بود زیارت ولی نتوانسته بود سلگی و نواب را پیدا کند...
هر کس #مرد_ابدی را بخواند، قطعا دلبسته آن دو مرد بزرگ #محمد_قاسم_سُلگی و #مهدی_نواب و البته شهدای دیگر خواهد شد🌹🌹🌹
#بهشت_زهرا
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
امروز شهدا مهمانهای ویژهای داشتند. گروهی از دختران جوان از یکی از کشورهای همسایه به زیارت شهدا آمده بودند. کنار مزار شهید چمران متوجهشان شدیم . مسئول و مترجم گروه میخواست شهدا را معرفی کند...
چه فرصتی😊
حاج حسن آقا معروف است به نام... چند دقیقه کوشیدم شناسایش کنم به راه...
سخن گفتن از حاج حسن و شهدا همیشه به من قدرت میبخشد⚘️🇮🇷
در وجود آن نگاهها و چهرههای غریب و مشتاق، میشد حب و احترام را دید...
خدایا شکرت به خاطر این دقایق و برکات پنهان🌷
الهی لک الحمد🌳
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم
https://eitaa.com/lashkarekhoban
📹چه نام مرثیهواریست مادر پسران
🌷به مناسبت وفات حضرت ام البنین علیهاالسلام و روز تکریم مادران و همسران شهدا
✏️ «خدای متعال در مورد افراد صابر میفرماید: اُولٰئِکَ عَلَیهِم صَلَواتٌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَة؛ شما بر پیامبر و آل پیامبر صلوات فرستادید، خدا برای شما صلوات میفرستد... یا یک آیهی دیگر میفرماید: لَن تَنالُوا البِرَّ حَتّىٰ تُنفِقوا مِمّا تُحِبّون؛ کسی به اوج نیکی نمیرسد مگر آن وقتی که آنچه را دوست دارد در راه خدا بدهد. انسان از فرزند خودش چه چیزی را بیشتر دوست دارد؟ اینها این را در راه خدا دادند.»
بیانات رهبر انقلاب در دیدار خانوادههای شهدا ۱۴۰۲/۰۴/۰۴
♨️ کانال جهان خبر : گروه خبر رسانه منتظر
🍃🌷🍃🌷
و فکر کن چه قدرتیست در وجود مقدس مادر...
مادری که عزیزترین و مهمترین داراییاش را برای یاری حق نثار میکند...
هر وقت در تلاطمهای دشوار و فتنههای نامردی، نگران کشور عزیزم شدهام؛ یاد این مادران و این چنین پسران آرامم کردهاست که در حیلت و ممات، دعای پاکشان پشت این نظام است...
درود خدا بر شهیدان و مادران و همسران شهیدان🌷🍃🌷🍃
#امالبنین
#مادر_شهید
https://eitaa.com/lashkarekhoban
سلام خدمت شما خانم سپهری ، آجرک الله
این عکس برادرم یوسف رو یک نکته خاص کرده
اینکه صاحب عکس و عکاس هر دو شهید شدن
این عکس رو شهید نواب با اون دوربین که همیشه همراهش بود از یوسف انداخت و به شوخی گفت: این عکس کاغذی شو بهت میدم بزار واسه بعد شهادت ت بمونه
این روزها تقریبا ده روز هست خیلی درد دارم و واقعا سخت بهم میگذره کتاب مرد ابدی واقعا به خاطر زحمات شما و اون عنصر خلوص نیت در کنار گمنامی این شهدا برای آیندگان خاص خواهد کرد
تشکر از زحمات شما ، کتاب را در منزل مادرم برای مادرم که اصرار داشت برایش بخونیم خواندم ,خودم نتونستم ادامه بدم چون واقعا تداعی خاطرات باعث ایجاد حالت خاصی میشه و منو میبره توی روز اتفاق و بخاطر همین هر بار خواهرم و بقیه برایشان میخونن کتاب رو
حیف و واقعا افسوس که جاماندیم
🍃🍃🍃
نویسنده متن فوق، برادر عزیزمان آقای یونس قارلقی، از بچههای مدرس، کسی که حاج حسن طهرانیمقدم را درک کرد و از مهمترین راویان کتاب مرد ابدی در بخشهای پایانی هستند.ایشان از بازماندگان مدرس در روز حادثه هستند و از جانبازانی که سختی ایام پس از شهدا را با همه وجودشان درک میکنند.. خدا به ایشان و خانواده محترمشان صبر و توان مضاعف و اجر کثیر بدهد.
گاهی درباب #کتاب_مرد_ابدی به من پیام میدهند...
پیامهایی که بر صدق کتاب و تایید روح حاکم بر آن فضا و این کتاب، گواهی میدهند و برای من بسیار ارزشمندند...
#شما_و_مرد_ابدی
#بچههای_مدرس
#جانباز
https://eitaa.com/lashkarekhoban
شب عجیبی بود...
او درد میکشید
من فقط نگاه
مشکلات دست به دست هم داده بودند...
نگرانی
درد
شرم
- جوونی ما به فدات حسین جان!
در قلبم سینهزنی بود... گویی سلولها دم گرفته بودند.
این مرد؛
این رزمنده مجروح اسلام
در برابر چشمان من بود. مبارزاتش را دیدهام. میبینم. نامی و عنوانی و القابی نه میخواهد و نه دارد.
همان اسم مسما برازنده اوست...
- جوونی ما به فدات حسین جان
شیر شدهام انگار
کمر درد و سیاتیک و همه چیز پر کشیده وقتی قرارست کاری ویژه برایش بکنم و کمی تسکین یابد...
جوان شدهام... فارغ از تمام دردها... بار تمام سختیهایی که درین سالها بر دوش کشیدهام. مخصوصا توهینها و تلخیهای ناروایی که در حاشیه کتابهایم به کامم ریختهاند!
آه ای روزگار!
چه معلم خوبی هستی.
روزگاری بود فکر میکردم در ابدیت، نیازی به نسبتی که با همسر جانبازم دارم، نخواهم داشت...
فکر میکردم نوشتن و زنده نگاه داشتن نام صدها شهید و زحمی، در لشکر خوبان، در نورالدین پسر ایران، در مرد ابدی و ... صحیفه اعمالم را پربار کرده و ...
آه!
چه اشتباهی! چه کوته فکری! من اینجا هستم. اینجا به عنوان همسر یک جانباز صبور و صادق و بیصدا و این، همهی اندوخته راستین من است....
دم گرفتهاند سلولهایم
....جوونی ما به فدات حسین جان!
بگذار مدعیان نامرد گیج بمانند از عباراتی که راهشان نخواهد داد...
ما را حسین به زخمی و نگاهی خریده است... شهادت آزمون دشواریست اما جانبازی... آه!!
ای جان گداخته... ای شوکران نوش رنجهای محمد و علی و فاطمه؛ ای سینه سپر کرده در راه "لا" به هر چه غیر اوست... آرام و پاک و راضی بمان ای جان جانباز ... پرقدرت و پرامید چونان که برازنده آخرین سپاه سربازان حقیقت است... .
۲۹ آذر ۱۴۰۳
م-سپهری
#جوونی_ما_به_فدات_حسین_جان
#جانباز
#همسر_جانباز
https://eitaa.com/lashkarekhoban
حقیقتا به تمام معنا میگم که نام و یاد اهل بیت و عنایت خاص حضرت زهرا علیهمالسلام هر جا باشه فتح و نصرتِ بزرگ و شکوه و عزت اونجاست. حقیقتا من اینو با تمام پوست و گوشت و استخونم درک میکنم که این موفقیت بزرگ را ما مدیون نام و یاد و دعای حضرت زهرا سلام اللّه علیها هستیم و درود بر شما که به اساسیترین مطلب و رمز این پیروزی اشاره کردید!
🍃🍃🍃🍃
بخشی از سخنان حاج حسن در مراسم استقبال از نخستین زنان ایرانی که اورست را فتح کردند. خیلیها نمیدانند شهید حسن طهرانیمقدم، به عنوان پشتیبان مالی ( اسپانسر) حامی اولین گروه بانوان تیم ملی کوهنوردی ایران برای فتح اورست بود...
#سخنان_سردار_طهرانی_مقدم
#مرد_ابدی
#کتاب_مرد_ابدی
#حضرت_زهرا
https://eitaa.com/lashkarekhoban
حال غريبي داشتم. دلم ميخواست همه جوارحم چشم ميشد و ميتوانستم بندگي اين انسانهاي آزاده را ببينم و به ياد بسپارم. مراسم سينهزني شروع شده بود؛ «حسين ابوالقاسمزاده» نوحه ميخواند. دستها بالا ميرفت و بر سينهها مينشست تا بلكه التهاب درون را كم كند. بچهها به امام حسين عليهالسلام و حضرت زهرا عليهاالسلام متوسل شده بودند. همه يقين داشتيم كه رحمت اهلبيت بيش از اينهاست كه ما دست خالي برگرديم. حال همه دگرگون شده بود و هركس هر حرف و حاجتي داشت، به زبان خود ميگفت. در آن ميان، حال بعضي ديدني بود. يعقوب شكاري يكي از آنها بود. او چند روز قبل درخواست مرخصي كرده و چون ايام پيش از حمله بود، با درخواستش موافقت نميكردند. سرانجام با اصرار فراوان چند روز مرخصي گرفت و رفت اما يك روز نگذشته بود كه برگشت. همه تعجب كرده پرسيديم: «تو كه با اون زحمت مرخصي گرفتي، چي شد يه روزه برگشتي؟» يعقوب با سربلندي گفت: «مادرم نذاشت تو خونه بمونم. گفت: چرا قبل از پيروزي برگشتي؟ الان وقت مرخصي نيست!» #بریده_از_کتاب_لشکر_خوبان #خاطرات_مهدیقلی_رضایی #لشکر_خوبان #لشکر_عاشورا (گرامی باد یاد و نام شهید یعقوب شکاری عزیز که خیلی اتفاقی در جستجوی نام حضرت زهرا در متن کتاب لشکر خوبان به نام مبارک او رسیدم...... یادت بخیر ای شاهد شهید 🌷😭https://eitaa.com/lashkarekhoban
يعقوب برگشته اما طور ديگري شده بود. ايستاده بود و بلند بلند ميگفت: «امشب تا شهادتو از آقا نگيريم، دستبردار نيستيم. امام حسين خودش بايد شفاعتمون كنه. امام حسين خودش بايد شهادتمونو تضمين كنه.»
ـ رزمندهلر اميدي، حسين حسين، حسين واي ...
ـ جبههلرين اميدي، حسين حسين، حسين واي ...
عزاداري تمام شده بود اما بعضي از بچهها ولكن نبودند. حيفمان ميآمد حال خوششان را به هم بزنيم. رفته رفته همه بلند شدند و هر كس به سويي رفت. من هم به سنگر تيم مهدي داوودي رفتم جايي كه حسين محمديان آنجا بود و من از هر فرصتي استفاده ميكردم تا سري به آنجا بزنم. به فردا فكر ميكردم و به كساني كه اجازه عبور را گرفته بودند. به «صمد يوسفي» نگاه كردم. با آن همه معصوميتي كه در چهرهاش موج ميزد، دلم ميگفت: «مگه ميشه اين صمد شهيد نشه؟» به صورت «بهمن محبوبي» خيره می شدم و پيش خودم می گفتم: «اگه اين بار هم شهيد نشه، چه جوري تاب مياره؟!» بهمن، اهل مراغه بود و از جمله معدود بچههاي متأهل واحد بود كه كمتر به مرخصي ميرفت. بيشتر بچهها فكر ميكردند او هم مثل ما مجرد است اما او چند روز پيش خبر تولد پسرش را به من داده بود: «تازگيها خدا پسري به من عنايت كرده. اسمشو «مهدي» گذاشتم؛ هم اسم تو.»
در همين فكرها بودم كه يعقوب شكاري با خنده و سر و صدا وارد سنگر شد. حالش غير از چند دقيقه قبل بود. بيمعطلي گفت: «بچهها، من امشب چيزيرو كه ميخواستم، گرفتم. شماها چي كار كرديد؟»
همه نگاهش كرديم. آن قدر آرام و مطمئن بود كه باورمان شد آخرين شبيست كه با او هستيم. (پاورقی : اتفاقا آن شب ضبط هم روشن بود و صداي يعقوب روي نوار ضبط شد تا بعدها به ما ثابت كند آن حال و يقين يعقوب، خواب و خيال نبود.) #بریده_از_کتاب_لشکر_خوبان #لشکر_عاشورا https://eitaa.com/lashkarekhoban